سالها پیش دو فرد در لمحهی اولِ میعاد، شیدای یک شدند،آنقدر حسشان والا و غیرقابلِ وصف بود که هرگز آنرا "عشق" نخواندند،بلکه نامش را "ژوان" گذاشته بودند؛ تو از وهلهی نخستِ هستی معنای عشق و زندگانی بودهای،همانلحظه که خداوند آسمان را آفرید، با خود گفت بگذار اندکی از روحِ آبیِ ژوان در آغوشِ آسمان بنشانم تا که زیباتر شود،فرشتگان برایِ علاجِ تاریکیِ آسمان،به پروردگار پیشنهاد دادند که نورِ روحت را تبدیل به ماه و آیهی آسمان کند؛آنگاه که مردم از زمستان خسته میشدند،طبیعت از سرسبزی و سرزندگی وجودِ تو الهام میگرفت و تبدیل به بهار میشد؛آیا شاهدی عزیزکرده؟هرکجا را که بنگرم آیتی از تو بر دیدگانم بوسه میزند،هر نثری که نویسم اثری از عطرِ دلنشینت برآنها بهجای میماند.کاش عظیمترین صنع خدا را مییافتم،آنگاه تورا به آن شباهت میدادم و دگر لازم نبود شیرهی جانِ هر قلمی را بر کاغذ بیسکنه کنم.در هر سرآغاز نامت میشود آغاز،تو مرا میبخشی حسِ پرواز؛دگر نمیتوانم بگویم "دوستت دارم" آخر هیچگاه این کلماتِ انسانی گویای حسِ من به تو نیستند،عشقِ من نسبت به تو درهمان میعادِ نخست دو دلباخته یافت میشود،منِ شیفته را میتوانی در کنجِ تابناکیِ سرودههایم که تمامشان حکایت از دو دیدهی نیلگونت دارند بیابی؛زادروزت مقدس باد مقدسترینِ من،بگذار دستانت را بگیرم و دراین مسیرِ مملو از تب و تاب، بنفشههای دماغپرور،خورشیدِ تابناک و نسیمِ مهماندوست را نشانِ بینایی تو کنم.بهترینهارا متحداً خواهیم ساخت؛سپاسگزارم که چشم به جهان گشودی و اکنون آبیترینِ آسمانِ من شدهای.تو زیباترین صناعتِ آفریدگاری.تو داری چهرهی عزیزِمصر را یادگاری،کاش تا ابد همراهِ من بمانی ای آبی رنگِ آسمانی.