آفتاببهدوشِ زندگیِ ماسر صُپی پیغام نوشتم «خدا رو شکر که مامانوی ما هستی. روزت مبارک»
دلغصه داشت که بقیه هنوز چیزی نگفتهاند و کاری نکردهاند. هُلم داد تا بروم به مردها تقلب برسانم کاری کنند و این مناسبت یک روزه از دستشان در نرود.
این روزها به جبرِ روزگارِ مادرشاهانه، چارخانه هستیم. هر کدام در خانهای سَوا از بقیه، گرم کاری.
برای علی و بابا بهانه میتراشم که این یکی هنوز از کار آزادی نیافته و آن یکی اختلاف ساعت دارد و تقویمش فرق میکند و معلوم است که نمیشود ساعتی یادت نباشند و تو خورشید زندگی همهی مایی تا دلآرامی بگیرد.