کانون شعر و ادب

Канал
Логотип телеграм канала کانون شعر و ادب
@poem_kmuПродвигать
126
подписчиков
شعر گفتن بهانه میخواهد دل پر درد و دیوانه میخواهد _مهدی فلاح
📜حکایت
💰مرد خسیس

بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمت‌های سفر و حضر کشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام.

هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید. اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا می‌خواهد، هرگز به مکر آن فریب نخورید که آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.

اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که آن را شیطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.

#عبیدزاکانی
#داستان_شب

@poem_kmu
به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی ، کتاب مورد علاقه اتون رو توی کامنت ها به بقیه معرفی کنید ☺️


@poem_kmu
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز ملی کتاب و کتابخوانی مبارک 👓🕯📚

#کتاب

@poem_kmu
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📜حکایت
اسب سیاه 🐎

یکی اسبی به عاریت خواست.
گفت اسب دارم اما سیاه هست.
گفت مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟
گفت چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است.

#عبیدزاکانی
#داستان_شب

@poem_kmu
کوچکترین لبخند تو
مرا از تمام بدبختی‌ها نجات می‌دهد.

#احمد_شاملو
@poem_kmu
📜حکایت

پادشاهی به کشتنِ بی‌گناهی فرمان داد. گفت: ای ملِک! به موجبِ خشمی که تو را بر من است، آزارِ خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بَزهِ آن بر تو جاوید بماند.

دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت

تلخیّ و خوشیّ و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جَفا بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او در گذشت.

#گلستان_سعدی
#داستان_شب

@poem_kmu
خوش به حال كسی كه گاهی به خودش سر بزند، خودش را كشف كند،
ما آدم‌ها فكر می‌كنيم بايد برويم ديگران رابشناسيم، اما دست كم خودمان را هم نمی‌شناسيم ...


📕 مرگ آقای سعدی در پاريس
#مجيد_حسينی

@poem_kmu
#اطلاعیه
🎨کانون هنرهای تجسمی برگزار میکند:

⚡️کارگاه آموزش رزین و پتینه⚡️

آموزش تکنیک چشم زخم و پتینه🔥
به همراه آموزش مقدماتی رزین🔥

مدرس: سرکارخانم زینب عاقلی

📍روزهای برگزاری: شنبه و چهارشنبه ساعت ۱۶ تا ۱۸

💵 هزینه دوره:
۳۵۰ هزار تومان با تخفیف ویژه
برای دانشجویان ۱۵۰ هزار تومان

🔥یه سورپرایز خفن هم براتون داریم😎
در انتهای کارگاه اگه دوست داشته باشید می تونید آثار خودتون رو در گالری خانم عاقلی به فروش برسونید و در آینده هم از این راه کسب درآمد کنید 🔥

‼️بعد از ثبت نامتون در کارگاه در خصوص نحوه تهیه متریالها و مواد استاد توضیحات لازم رو خدمتتون ارائه میدن و در این مرحله نیاز به پرداخت هزینه مواد نیست‼️

💠برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:

@zeinaba80

🆔 https://t.center/tajasomikmu

@poem_kmu
شازده کوچولو به سیاره دوم رفت
آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:
نرو، تورا وزیر دادگستری میکنیم!

شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
فرمانروا گفت: خب، خودت را محاکمه کن!

این سخت ترین کار دنیاست!
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی...

#آنتوان_دوسنت_اگزوپری

@poem_kmu
📜حکایت

مرد فقیرو پرخوری را به جرمی زندانی کردند. در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آنقدر اذیت کرد تا بالاخره زندانی ها به قاضی شکایت بردند که « نجات مان بده ! این زندانی پرخور ، عاصی مان کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلوی مان پایین برود. »

قاضی موضوع را تحقیق کرد و فهمید فقیر تن به کار کردن نمی دهد و زندان برایش یک بهشت کوچک است که در آن هم غذای فراوان هست و هم نیازی به کار کردن ندارد. پس او را از زندان بیرون انداخت و هرچه فقیر مفت خور اصرار کرد در زندان بماند ، قاضی قبول نکرد و برای آن که مردم هم به او باج ندهند و مفت خور مجبور شود کار کند، دستور داد فقیر مفت خور را در شهر بگردانند و جار بزنند که او فقیر است اما کسی به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد و خلاصه هیچ کمکی به او نکند.

به این ترتیب، ماموران قاضی فقیر را روی شتر مردی هیزم شکن نشاندند و به هیزم فروش گفتند او را کوچه به کوچه بگرداند و جار بزند « ای مردم! این مرد را بشناسید . فقیر است. به او وام ندهید. نسیه ندهید. داد و ستد نکنید. او دزد است. پرخور است و کسی و کاری هم ندارد. خوب نگاهش کنید. »

هیزم فروش هم راه افتاد و از صبح زود تا نیمه شب ، فریاد زد و درباره مفت خور بی آبرو به مردم اعلام خطر کرد. شب که رسید هیزم فروش به فقیر گفت « همه امروز را به تو اختصاص دادم . مزد من و کرایه شتر را بده که بروم ! » فقیر مفت خور با خنده گفت « تو نفهمیدی از صبح تا الان چی جار می‌زدی ؟ الان همه شهر می دانند که من پول به کسی نمی دهم و تو که از صبح فریاد می زدی و به همه خبر می دادی به آنچه می گفتی فکر نمی کردی ؟! »

#مولانا
#داستان_شب

@poem_kmu
حاصلِ خیره در آیینه شدن ها آیا
دوبرابر شدنِ غصه‌ی "تنهایی" نیست؟…🍃

کانون فرهنگی اجتماعی گنجینه با همکاری کانون موسیقی مشتاق برگزار میکند:
دورهمی فرهنگی هنری رادیو شب📻🌙

*همراه با اجرای زنده موسیقی*

جهت اطلاع از جزئیات برنامه و ثبت نام، گنجینه را دنبال کنید👇🏻
@ganjine_family

@poem_kmu
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:

١. بیمارستان
٢. زندان
٣. قبرستان

در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.

زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود.
پس چه بهتر كه برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...

@poem_kmu
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📜حکایت :
👑 پادشاه و درویش🧎🏼‍♂

درویشی مجرّد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فَراغِ مُلکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سَطْوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهٔ خرقه‌پوشان امثالِ حیوان‌اند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ رویِ زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقّعِ خدمت از کسی دار که توقّعِ نعمت از تو دارد و دیگر؛ بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّت‌اند نه رعیّت از بهرِ طاعتِ ملوک.

پادشه پاسبانِ درویش است

گرچه رامِش به فَرِّ دولت اوست

گوسپند از برایِ چوپان نیست

بلکه چوپان برایِ خدمتِ اوست

یکی امروز کامران بینی

دیگری را دل از مجاهده ریش

روزَکی چند باش تا بخورد

خاک، مغزِ سرِ خیال‌اندیش

فرقِ شاهی و بندگی برخاست

چون قضایِ نبشته آمد پیش

گر کسی خاکِ مرده باز کند

ننماید توانگر و درویش

ملِک را گفتِ درویش استوار آمد. گفت: از من تمنّا بکن. گفت: آن همی‌خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده. گفت:

دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست

کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست


#گلستان_سعدی
#داستان_شب

@poem_kmu
#انجمن_خبر

😍آیا به دنیای جذاب و پرهیجان خبرنگاری علاقه‌مندید؟
آیا می‌خواهید مهارت‌های خبرنویسی و کپشن نویسی خود را به سطحی بالاتر برسانید؟
ما شما را به دوره آموزش خبرنویسی دعوت می‌کنیم که توسط اساتید برجسته این حوزه برگزار می‌شود.

📚مدرسه رسانه مفدا کرمان با همکاری کانون فرهنگی خانه مطبوعات برگزار می کند:

🗞کارگاه خبرنگاری و خبرنویسی

⏱️زمان: دوشنبه ۲۱ آبان‌ماه ساعت ۱۶الی۱۸

📍مکان: پردیس علوم پزشکی، ساختمان صبا، خانه مطبوعات شهید حسن باقری

💳هزینه ثبت نام : ۵۰ هزار تومان
هزینه ثبت نام اولین جلسه به صورت حضوری دریافت خواهد شد.

🤩همین حالا ثبت‌نام کنید و گامی بزرگ در مسیر حرفه‌ای خود بردارید. منتظرتان هستیم! 🔻
🌐لینک ثبت نام :
https://vcsc.kmu.ac.ir/fa
@mefdakerman

@kh_matboat

@poem_kmu
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدمی را می‌توان شناخت:
از کتاب‌هایی که می‌خواند
و دوستانی که دارد
و ستایش‌هایی که می‌کند
و لباس‌هایش و سلیقه‌هایش
و از داستان‌هایی که نقل می‌کند
و ظاهر خانه‌اش
زيرا هيچ‌چيز بر روی زمین
مستقل و مجرد نیست بلکه همه‌ی چیزها
تا بی‌نهایت با هم پیوند و تاثیر دارند.

#رالف_والدو

@poem_kmu
Telegram Center
Telegram Center
Канал