.
#یادداشت بر داستان
یک سرخپوست در آستارا#ندا_حفاری این داستان، داستانی مدرن است که بیژن نجدی آن را با نثری زیبا و روان نوشته است. داستان از زبان مردی بیان میشود که حکایتی را که از دوستش مرتضی
در سالهای دور شنیده، نقل میکند. حکایتی باورنکردنی که خود راوی به باور نداشتنش
در طول داستان اذعان دارد. مرتضایی که معلوم نیست تحت تاثیر حشیش خیالپردازی میکند یا دارد
یک اتفاق عجیب را جوری تعریف میکند که گویا اتفاقی است ساده و معمولی، دیدن
یک سرخپوست در آستارا! داستان دربردارندهی طنزی تلخ
در لایههای پنهاناش است. مرتضی
سرخپوست کمونیستی را دیده که سر راهش برای رسیدن به مسکو به ایران آمده است و حتی برای حرفهایش سند هم دارد.
فضاسازی بینقص نجدی خواننده را برمیدارد و میگذارد بین صیادان و تور ماهیگیری. داستان بو دارد، بوی ماهی از بین خطوط داستان به مشام میرسد. مرتضی با صورت خطخطیاش بیآنکه پیر باشد، جان دارد، حتی آنجایی که راوی از مرگش خبر میدهد. پایانبندی نجدی
در این داستان، آنقدر عجیب و خلاقانه است که خواننده را به خواندن دوبارهی داستان بکشاند. داستان
یک سرخپوست در آستارا داستانی لایهدار است که نویسنده با ظرافت وجه دیگر داستان را
در لایههای پنهاناش بیان میکند. لایهای که بوی سیاست میدهد و از کمونیستها و کردها میگوید.
در پایان، وقتی متوجه میشویم که راوی تمام داستان را برای پروانه نقل میکند تا داستان نوشته شود، سوالهای بیشماری به سراغمان میآید. این داستان به پروانه تقدیم شده است، پروانهای که همسر نجدی است و
در داستان راوی از پروانه میخواهد که بنویسد چون انگشتهاش کوچک شدهاند و خود قادر به نوشتن نیست. نجدی به زیرکی ذهن خواننده را درگیر میکند که راوی که بوده؟ خود نویسنده؟
پایانبندی داستان نقطهی اوج داستان است. اما نه تنها پاسخ روشنی به نقاط مبهم روایتی که شنیده شده است نمیدهد که خواننده را بیشتر به فکر وا میدارد.
این داستان را میتوانید
در مجموعهی «دوباره از همان خیابانها» که توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است، بخوانید.
#یک_سرخپوست_در_آستارا#بیژن_نجدی #دوباره_از_همان_خیابان_ها#نشر_مرکز@peyrang_dastan