Смотреть в Telegram
‍ ‍ . #درباره_نویسنده دم‌دمای آخر #هوشنگ_گلشیری گزینش و توضیح: گروه ادبی پیرنگ از دم‌دمای آخر عمر هوشنگ گلشیری، روایت‌هایی شده؛ از تشخیصِ احتمالن نادرست پزشکی و آن آبسه‌ها در مغزش، تا بستری بودن همزمان او و احمد شاملو در دو اتاق بیمارستان ایران‌مهر و سپس ملاقات‌های کوتاه‌شان با هم، در سکوت. در اینجا، ابتدا بخشی از کتاب «جادوی جن‌کشی» و سپس روایت «باربد گلشیری» از آن روزها را می‌خوانیم. قهرمان شیری، در کتاب «جادوی جن‌کشی» با استفاده از چند منبع مختلف، این‌طور روایت می‌کند: «در فروردین‌ماه ۷۹ گلشیری چند روزی در بیمارستان بستری می‌شود. عملیات سی‌تی‌اسکن توده‌ای را در ریه نشان می‌دهد. آزمایش‌های کامل و نمونه‌برداری از ضایعه‌ی ریوی انجام می‌شود. جواب نمونه‌برداری، احتمال بدخیمی را رد می‌کند، و این خود روزنه‌ای برای امیدواری می‌شود،* در حالی که در همان روزها گاه سردردهای شدید امان او را می‌برد و مسکن‌های قوی نیز به سختی آرامش را به او بازمی‌گرداند. مدتی تحت درمان آنتی‌بیوتیک خوراکی قرار می‌گیرد و در شانزدهم اردیبهشت جهت ادامه‌ی درمان به بیمارستان ایران‌مهر منتقل می‌شود، در حالتی که نیمه‌هشیار است. اما آنچنان که بعدها فرزانه طاهری از دکترهای آلمان می‌شنود، نمونه‌برداری دکترهای ایرانی از آبسه‌ها، باعث پارگی و انتقال عفونت از ریه به مغز و متورم شدن مغز می‌شود. تشخیص اولیه‌ی دکترها احتمال سرطان را مطرح می‌کند. اما وقتی فرزانه طاهری جواب آزمایش را می‌گیرد می‌گوید: «خوب جواب، منو خیلی شاد کرد. دیدم آبسه‌های دیگه است. وقتی آمدم خونه و تازه می‌خواستم براش تعریف کنم که در این سه هفته چی بر من گذشته و فکر می‌کردیم سرطانه و چه کارها کردیم و چه تماس‌ها گرفتم اگه بشه دعوت‌نامه‌شو یه ذره زودتر بدن (یک بورس یک ساله ما داشتیم از ژانویه سال ۲۰۰۱) زودتر بریم، اونجا بیمه بشه، معالجه کنه و اگر سرطان بود، می‌‌خواستم اینا رو بهش بگم دیدم اصلا متوجه نمی‌شه.» پس از آن دکترها تشخیص مننژیت می‌دهند و دو سه روز نیز درمان مننژیت را تجویز می‌کنند. سپس، سی‌تی‌اسکن و ام. آر. آی، ده تا تاول را در مغز نمایان می‌کند و موضوع چیز دیگری می‌شود. فشار آبسه‌های مغزی، هوشیاری و قدرت تکلم او را کاملا کاهش می‌دهد و وضعیت روحی و جسمی او دیگر از کنترل خود او و پزشکان خارج می‌شود... وقتی از بستری بودن شاملو در طبقه‌ی پنجم همان بیمارستان مطلع می‌شود با صندلی چرخدار به ملاقات او می‌رود. در این ملاقات گلشیری بدون هیچ کلامی در سکوت تمام، تنها شاملو را نگاه می‌کند. شاملو به او می‌گوید: «ساکت نباش حرف بزن. معصوم پنجمت را بخوان من خیلی معصوم‌هات را دوست دارم.» به رغم تلاش پزشکان، روزبه‌روز بر شدت بیماری افزوده می‌شود و گلشیری با فرو رفتن در کما، به طور کامل هوشیاری‌اش را از دست می‌دهد و سرانجام در ۱۶ خرداد ۱۳۷۹، بر اثر مرگ مغزی، چراغ زندگیش به خاموشی می‌گراید. . اما روایت باربد گلشیری اندکی متفاوت است. او در یادداشتی با عنوان «طبیعت ما و مرگ ما؛ از بیماری و مرگ هوشنگ گلشیری و عباس کیارستمی» این‌طور می‌نویسد: «من همدلانه می‌فهمم که مرگ طبیعی چیست، اما نمی‌دانم که باید بگویم پدرم به مرگ طبیعی مرد یا نه. پس دقیقا نمی‌دانم مرگ طبیعی چیست. سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد کار ما و شاگردان گلشیری این بود که او روزی باری به مرگ طبیعی بمیرد. شاید از همین بود که آن مرگ در نظرمان طبیعی جلوه کرده بود. دست‌کم به اغما رفته بود و لااقل در بیمارستان مرده بود، هرچند به قول کوروش اسدی سال‌ها در چرک زیسته بود، در عفونت، حالا گیرم که پزشکی به اشتباه آبسه‌ی ریه را پاره کرده باشد و عفونت به مغز رفته باشد و چهارده آبسه‌ی نحس در ذهن زیبای او نشانده باشد. هرگز از یاد نمی‌برم دکتر خسرو پارسای نازنین را که در بیمارستان ایران‌مهر ما را نشاند و همان‌طور که اگزوپری برای شازده کوچولو گوسفند می‌کشید، مغز او را برایمان نقاشی کرد و بعد روی آن دایره از پس دایره کشید، آبسه از پس آبسه تا شدند چهارده قمر بر خورشید ذهن او، اقماری نحس که هم طبیعی بودند هم دست‌ساخت بشر، حاصل اشتباه پزشکی تا از او چیزی نماند جز ظلمات. گلشیری روزهای آخر گلشیری نبود. هنوز پدر بود، اما هوشنگ گلشیری نبود. آن روزها شاملو هم در ایران‌مهر بستری بود. دوبار با صندلی چرخدار یکی را پیش دیگری برده بودند و هر بار یکی‌شان خواب بود. خواب نه، مدهوش حتی. یک‌بار شاملو گفته بوده که معصوم‌ات را بخوان. نمی‌دانیم کدام یکی را، اما حتما او نمی‌توانسته بخواند. دیگر گلشیری نبود که بتواند. از ذوق بجهد و بخواند و دستانش، انگار که دو بال، هوا را خنج بزنند تا کلمه‌ای را آن‌طور که بشاید ادا کند.»*** *: کارنامه ۱۲ **: نافه ۱۳ ***: مروارید، آبان و آذر ۱۳۹۵ @peyrang_dastan
Telegram Center
Telegram Center
Канал