Смотреть в Telegram
کافه قلم
مهران:_ بعد حرف زدن با مهدی کمی سبک شدم به ساعت دیدم‌ ۱۲ ره نشان میداد رفتم رها هم احتمالاً این وقت شب خواب است دروازه ره آهسته باز کردم و داخل شدم اما رها نخوابیده بود پیش‌تر رفتم که شیشته و‌گریه‌میکرد سرتخت پهلویش شیشتم سرش ره در آغوشم ماند و باز هم‌گریه…
#رُمانِ:_دَستِ‌تقدیر
#نویسنده:_طیبه‌رضایی
#پارت:_ چهل‌و‌هفتم

مهران:_ بخاطر صحت‌اش و اینکه دوباره فشار‌عصبی‌اش بالا نره باید میبردمش خانه مادرش مه هم تصمیم‌گرفتم فردا ببرمش خانه مادرش برای همین پیشش‌رفتم و ازدستش گرفته آوردم بالای تخت نشاندمش و گفتم...
درست است آرام باش گریه نکن
فردا صبح بعد از صبحانه خوردن میبرمت خانه‌مادرت اما باید قول بتی که زود بخوابی حله دیگه...
رها:_ درست است...
دلم پر بود بغض کرده بودم سرم‌به شدت درد داشت هم حقیقت ها و هم سردردی شدید هر دو وادارم میکردن تا گریه کنم نمیتانستم لحظه‌یی گریه نکنم گفتم...
سرم خیلی درد داره...
مهران:_ درست است آرام باش روی تخت نشستم‌و گفتم...
بیا سرت ره بگذار روی زانوهایم تا ماساژ بتم...
رها:_ چیزی‌که نیاز داشتم این بود که با یکی حرف بزنم‌ تا آرام شوم به محبت های یکی نیاز داشتم و چه کسی بهتر از مهران سرم روی زانوهایش ماندم و چشمهایم ره بستم و او هم شروع کرد به ماساژ دادن...
مهران!!
مهران:_ جانم
رها:_ مثلاً اگر روزی یکی برت بگویه که تو متعلق به این خانواده‌ نیستی باز چی‌میکنی...
مهران:_ رها لازم‌نیست به این‌چیزهای بیهوده فکر کنی زود بخواب در ضمن این افکارت از کجا میایه...
رها:_ چیزی نیست فقط یک فیلم‌ ره امروز دیدم به یادم آمد
مهران:_ درست لازم نیست درموردش فکر کنی و ها خوشم نمییایه فیلم ترکی ببینی همه‌اش دور از حقیقت است
رها:_ اما حقیقت زندگی‌مه این بود
مهران:_ حقیقت زندگی‌ات؟؟؟
رها:_ چی نه منظمرم حقیقت است خوب نویسنده براساس واقعیت مینویسه
مهران:_ رها بخواب ببین ناوقت شب شده اگر استراحت نکنی سردرد بیشتر میشه....
رها:_ باتو هم‌نمیشه یکبار درد دل کرد..
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств