قسمت هفدهم
🌺سلام عشق آسمانی
🌺اون شب با هنگامه تماس گرفتم وهمه چیزرو راجع به عموهام براش گفتم.
قرارگذاشتیم وقتی عموهام خواستن برگردن ،من وهنگامه هم خداحافظی کنیم وبریم دانشگاه.
صبح زود همه فامیل بعدازصرف صبحانه آماده رفتن شدن.پدربزرگ ومادربزرگ مجید با دایی وزن دایی همه خداحافظی گرفتن ورفتن .زن عموی مجید خواب بود.ازعموی مجید که ساکن تهران بود ،خداحافظی گرفتم .
هنگامه همون موقع اومد.
عموگفت یاسی بیا سوارشو.
عمو ما میریم دانشگاه
.آهان .خوب شب کجا میمونی عمو؟
تو خوابگاه دانشگاه.
ازمامان ومهتاب وبقیه خداحافظی گرفتم وجلوی چشم عمو با هنگامه رفتم.مجید ازتعجب فقط نگاه میکرد.انگار گیج شده بود.نمیدونست چی به چیه؟هرچی با چشم وابرو اشاره میداد،بیفایده بود.
جلو عموهام نمیشد چیزی بگم.توی راه هنگامه فقط میخندید.خدا به داد مجید برسه با این عموهای متعصبی که داری.الان که دیگه زن عقدیش هستی.اینا چرا اینجورین؟
تا بعداز ظهرخونه هنگامه موندم.خواستم به مجید زنگ بزنم اگه براش جور میشه بیاد دنبالم، که صدای زنگ خونه اومد.مجید بود.هرچی هنگامه تعارف کرد،داخل نیومد.
اومدم دنبال یاسی.
مطمئنی ازجون خودت سیر نشدی؟ممکنه عموهاش کمین کرده باشن؟
خلاصه کلی سربه سر مجید گذاشت.خدا حافظی کردیم ورفتیم.توی راه مجید سکوت کرده بودوهیچی نمیگفت.احساس کردم ناراحته
.ببین مجید ی سری چیزا هست ..
هیچی نگو یاسی.توهنوز خیلی بچه ای.
من بچه هستم؟
آره تو.
بگو ببینم من الان چه نسبتی با سرکارخانم دارم؟
خوب آخه..
آخه نداره یاسی .توزن عقدی من هستی.منم شوهرتم.شناسنامه رو خوب نگاه کن .پا میشی میری خونه هنگامه که شوهرش غریبه است ،اون وقت من میشم نامحرم واونا میشن محرم؟
نه به خدا .جان مجید داری اشتباه میکنی.اگه تو هم سراغم نمیومدی.من خودم برمیگشتم.
نه تورو خدا میموندی خونه هنگامه.
مجیدمن خودم به هنگامه گفتم بیاد دنبالم.
آخه چرا؟
چون میدونستم عموهام گیر میدن.خواستم خیالشون رو راحت کنم.
مجید با عصبانیت داد زد ،دیونم نکن یاسی. من شوهرتم..بار آخری باشه بدون هماهنگی با من نقشه میکشی.
خوب حالا مگه چی شده؟
آبروی من جلو فامیلم رفت.همه پرسیدن زنت کو؟کجا رفت؟نمیدونستم چی بگم؟
تقصیر مجید نبود.درواقع حق با مجید بود.ولی خانواده من سنتی فکر میکردن وخانواده مجید امروزی .
➖➖➖👑➖➖➖❤️ @pedarr_madarr 👑➖➖➖❤️➖➖➖