👑 شکوه پدر و مادر ❤

Канал
Логотип телеграм канала 👑 شکوه پدر و مادر ❤
@pedarr_madarrПродвигать
17 тыс.
подписчиков
3,48 тыс.
фото
2,63 тыс.
видео
39
ссылок
هیــچ عــشــقــے عــظــیــم تــر از عــشــق مــادر نــیــســت.👌 هیچ حــمــایــتــے عــظــیــم تــر از حــمــایــت پــدر نــیــســت.👌
К первому сообщению
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غم مادر💔

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پنجشنبه ات بخیر ماه بی تکرار من🥀🖤


👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز خوبی داشتـه باشیـد
و لبخنـد بزنیـد😊

و با هر آنچه کـه پیش‌ میاد
شما مثبت بمـونید🤗

صبح خوشگلتون بخیر

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
#‌امشب دلم می خواهد بی خیال ترین آدمِ رویِ زمین باشم ...
یک آلزایمرِ شبانه بگیرم و
به هیچ چیز و هیچ کسی فکر نکنم ...
شب برایِ غصه خوردن نیست !
غصه ها بماند برایِ فردا ...
می خواهم زیرِ این سقفِ ستاره اندود و خیالی ، دراز بکشم
و با افکارِ شادِ کودکی ام بخوابم ...!!!

به_امید_فردای_بهتر.
شبتون-آروم

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
مردي که با همسرش؛
مثل "شاهزاده ها" رفتار مي کند
به اين معناست که،
در دامان يک" ملکه "
پرورش يافته...


👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
🌺قسمت هجدهم🌺

سلام عشق آسمانی

وقتی رسیدیم،مجید بدون هیچ حرفی به اتاقش رفت ودر رو بست .خونه خیلی نامرتب بود.سریع شروع کردم خونه رو مرتب کردم.برای اولین بارتوخونه مجید آشپزی کزدم و به خاطرمجیدقورمه سبزی درست کردم. بعداز همه کارها رفتم دوش گرفتم.کمی آرایش کردم ولباسی رو که مجید برام گرفته بود رو پوشیدم.مجیداصلا ازاتاقش بیرون نیومد.منم سراغش نرفتم کم کم غروب شدوبا صدای اذان مغرب مطمئن بودم مجید ازاتاقش بیرون میاد.چون همیشه نمازش رو اول وقت میخوند..منم وضو گرفتم ونمازم رو خوندم.وقتی سجاده رو جمع کردم.همین که چادر نماز رو برداشتم.مجید اومد..قبول باشه.برگشتم تا چشمش به من افتادمات ومبهوت نگاه میکرد.خدای من.تواین لباس خیلی زیبا شدی یاسی.موهات خیلی خوش رنگه.اومدجلو ومنو بوسید.منم بوسیدمش.بریم برات شام بکشم.مجید عاشق قورمه سبزی بود.اینقدر با حرص وولع میخورد که واقعا خوردنش دیدنی بود.خندم گرفت.
آروم بخور.خیلی درست کردم.همش رو میخورم.نوش جانت.بعدازشام ظرفهارو کمکم جمع کرد.همه روشستم ومجید چای درست کرد.یاسی چای رو ببریم بیرون؟باشه.مجید ازمن عذرخواهی کرد.منم که تا حدودی مقصر بودم عذرخواهی کردم.چای رو زیر نور مهتاب خوردیم وهردو محو تماشای ستارگان شدیم.هوا خیلی سرد شد.به ساختمان برگشتیم.خیلی استرس داشتم.تو دلم میگفتم کاش مثل اون شب بره تو اتاقش وشب به خیر بگه
یاسی میخوام چیزی نشونت بدم.ولی باید قول بدی تا نگفتم ،چشماتو بازنکنی.دستم رو گرفت ؛حالا چشماتو بازکن.خدای من.اتاقی که همیشه قفل بود،چقدر زیبا نقاشی شده بود.تخت خواب دونفره.پرده های زیبا.میزآرایش بزرگ.مجید در رو قفل کرد.یک جعبه ازکمد بیرون آورد.بگیر یاسی .بازش کن.یک گردنی خیلی زیبا وظریف بود.ولی مجید شما که برام سرویس طلاگرفتی ؟اینو روزی که مادرم شما رو دید،به نیت خودت وبرا شما گرفت .قسمت نشد خودش هدیه بده .خدا بیامرزتش .یاسی دوست دارم به یاد مادرم این گردنی روهمیشه توگردنت ببینم. به خاطراینکه مجید رو خوشحال کنم گردنبند رو تو گردنم انداختم ولی نتونستم ازپشت گردن ببندم.مجید پا شد وموهامو یک طرف زدوقفل گردنی رو بست .وبه محض بوسیدن گردنم خودم رو جم وجور کردم دستم رو گرفت. تمام تنم میلرزید.نترس یاسی.من وتو حالا مال هم شدیم.سرم رو پایین گرفتم.خیلی خجالت میکشیدم.یاسی نگام کن.من شوهرتم.آخه..آخه چی.منو غرق بوسه کرد .اون شب کنارمجید عشق رو با تمام وجوداحساس کردم.من ومجیدتا صبح توآغوش هم بودیم.صبح تا بیدارشدم،سریع لباسم رو پوشیدم.دوش گرفتم.ظاهرم رو مرتب کردم.مجید بیدارشد.صبح به خیرگفت ومنو بوسید.تا دوش گرفت،منم صبحانه رو آماده کردم.مجید پرسید دوست داری بریم بیرون ؟آره میدون امام .عاشق معماری اونجام .تا ظهرمیدون امام بودیم .ناهار رو بیرون خوردیم وبعدازظهر به خونه برگشتیم.برا مجید چای درست کردم وبعدش وسایلم رو جمع کردم.تمام پول ها وطلاهایی که توی جشن بهم دادن رو به مجید دادم.ببینم اینا روچرا به من میدی؟من وشما نداره مجید..فقط حلقه رو میپوشم واین گردنی .بزار تو گاو صندوق.صبح زود باید برگردم اهواژ.نمیخوام طلاها رو ببرم.خطرناکه. یاسی مگه من مردم، خودم میبرمت.دور از جون .ازخوشحالی مجید رو بوسیدم.صبح زودحرکت کردیم.ازقبل به مامان خبردادم، با مجید برمیگردم.این اولین سفرمن ومجید بود.توی راه کلی تعریف کردیم.ازخاطرات خوب اولین دیدارمون تا خاطرات تلخ دوری وبی خبری ازهمدیگه.یاسی تواین چهارسال با تصویری که ازتو کشیدم ،زندگی کردم.هروقت دلتنگت میشدم ،ساعتها توی کلبه فقط به اون تابلو نگاه میکردم وآروم میشدم .منم تنها دلخوشیم انگشتری بود که با دست خودت تو انگشتم گذاشتی .وقتی رسیدیم، مامان فوری اسپند دود کرد.مجیدخم شدو به احترام ،دست مادرم رو بوسید.کمی استراحت کردیم.حمید اومد. اون ومجید رو تنها گذاشتم.عموهاوعمه هام همه مارو دعوت کردن وهرشب خونه یکی دعوت بودیم.عده ای ازدخترای فامیل که تا به حال مجید رو ندیده بودن،کلی حسادت میکردن .خدا شانس بده شوهر مایه دار،خوش تیپ، پولدار،ماشین مدل بالا .من مدام برای مجید آیه چشم زخم رو میخوندم وصدقه میدادم.شب موقع خواب ،حمید کنار مجید میخوابید.من هم تو اتاق خودم می خوابیدم.روز دوشنبه بود که من ومجید به قبرستان رفتیم.اول سر مزار پدرش رفتیم وبعد سر مزار پدرم فاتحه دادیم. یاسی بریم توی اون اتاقک هم فاتحه بدیم.اینجا کلی خاطره داریم.مجید فردای اون روز تصمیم داشت برگرده ودستی به ساختمون بکشه. ومقدمات عروسی رو برا سه ماه بعد فراهم کنه.

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میان تمام نداشتنها

دوستت دارم پدر...

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍁💫 چهارشنبه تون عـالی و بینظیر
🌼💫روزتون پرنشاط
💕💫خونه هاتون پر از مهر و صفا
🍁💫رابطه هاتون به رنگ عشق
🌼💫وجودتون سلامت
💕💫لباتون پر خنده
🍁💫نگاهتون زیبا و پر عشق

امروزتون زیبا و در پناه خدا

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چطوری از فوت پدرتون باخبر شدین
کنارش بودین یا ن؟

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
قسمت هفدهم

🌺سلام عشق آسمانی🌺

اون شب با هنگامه تماس گرفتم وهمه چیزرو راجع به عموهام براش گفتم.

قرارگذاشتیم وقتی عموهام خواستن برگردن ،من وهنگامه هم خداحافظی کنیم وبریم دانشگاه.

صبح زود همه فامیل بعدازصرف صبحانه آماده رفتن شدن.پدربزرگ ومادربزرگ مجید با دایی وزن دایی همه خداحافظی گرفتن ورفتن .زن عموی مجید خواب بود.ازعموی مجید که ساکن تهران بود ،خداحافظی گرفتم .

هنگامه همون موقع اومد.

عموگفت یاسی بیا سوارشو.

عمو ما میریم دانشگاه

.آهان .خوب شب کجا میمونی عمو؟

تو خوابگاه دانشگاه.

ازمامان ومهتاب وبقیه خداحافظی گرفتم وجلوی چشم عمو با هنگامه رفتم.مجید ازتعجب فقط نگاه میکرد.انگار گیج شده بود.نمیدونست چی به چیه؟هرچی با چشم وابرو اشاره میداد،بیفایده بود.

جلو عموهام نمیشد چیزی بگم.توی راه هنگامه فقط میخندید.خدا به داد مجید برسه با این عموهای متعصبی که داری.الان که دیگه زن عقدیش هستی.اینا چرا اینجورین؟

تا بعداز ظهرخونه هنگامه موندم.خواستم به مجید زنگ بزنم اگه براش جور میشه بیاد دنبالم، که صدای زنگ خونه اومد.مجید بود.هرچی هنگامه تعارف کرد،داخل نیومد.


اومدم دنبال یاسی.

مطمئنی ازجون خودت سیر نشدی؟ممکنه عموهاش کمین کرده باشن؟

خلاصه کلی سربه سر مجید گذاشت.خدا حافظی کردیم ورفتیم.توی راه مجید سکوت کرده بودوهیچی نمیگفت.احساس کردم ناراحته

.ببین مجید ی سری چیزا هست ..


هیچی نگو یاسی.توهنوز خیلی بچه ای.
من بچه هستم؟

آره تو.

بگو ببینم من الان چه نسبتی با سرکارخانم دارم؟

خوب آخه..

آخه نداره یاسی .توزن عقدی من هستی.منم شوهرتم.شناسنامه رو خوب نگاه کن .پا میشی میری خونه هنگامه که شوهرش غریبه است ،اون وقت من میشم نامحرم واونا میشن محرم؟
نه به خدا .جان مجید داری اشتباه میکنی.اگه تو هم سراغم نمیومدی.من خودم برمیگشتم.

نه تورو خدا میموندی خونه هنگامه.
مجیدمن خودم به هنگامه گفتم بیاد دنبالم.

آخه چرا؟
چون میدونستم عموهام گیر میدن.خواستم خیالشون رو راحت کنم.
مجید با عصبانیت داد زد ،دیونم نکن یاسی. من شوهرتم..بار آخری باشه بدون هماهنگی با من نقشه میکشی.

خوب حالا مگه چی شده؟
آبروی من جلو فامیلم رفت.همه پرسیدن زنت کو؟کجا رفت؟نمیدونستم چی بگم؟

تقصیر مجید نبود.درواقع حق با مجید بود.ولی خانواده من سنتی فکر میکردن وخانواده مجید امروزی .

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بابایی چرا رفتی 😔💔

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا پدر و مادرتون است قدرشون رو بدونید
بهشون خدمت کنید …
وقتی برن دیگه دنیا رو هم داشته باشی
حسرت کارهایی که میتونستی براشون بکنی و نکردی
می مونه روی دلت ...

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مادرتون زنگ بزنید

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌾امروزتون بخیرو خوشی
🌼حال دلتون خوب خوب
🌾رزق وروزیتون زیاد
🌼تن وجانتون سلامت و
🌾زندگیتون غرق درخوشبختی باشه

سـلام صبح طلایی رنگتان قشنگ

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
@jomalatenabvziba
معجزه شکرگزاری
برای اینکه زندگی موفقی داشته باشین حتما گوش بدین و حتمابهش عمل کنین
هیچ کجا خانه‌ی پدری نمیشود. جایی که بوی بچگی‌هایت را میدهد. از درب‌ِ رنگ و رو رفته‌ی کهنه‌اش که وارد می‌شوی، صدای خنده و بازی‌های بچگی‌ات را می‌شنوی، چشم‌هایت را می‌بندی، و در خاطراتت جان می‌گیری. صدای کودکی را میشنوی که در گوشه‌های حیاط و زیر سایه‌ی درخت‌ها بازی میکند، می‌خندد، و ذوق می‌کند. مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟ مگر میشود عطر غذای مادرت را استشمام کنی و خوشحال نباشی؟ اصلا مگر میشود کنار مادرت بنشینی، چند استکان چای اجباری‌اش را بنوشی، و احساس خوشبختی نکنی؟ بهترین گوشه‌ی دنیا، خانه‌ای‌ست که کودکی‌هایت میان گل‌های باغچه‌اش نفس کشید. بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند، هیچ کجا برایت آن خانه نخواهد شد ...

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
قسمت شانزدهم

🌺سلام عشق آسمانی🌺

دوروزبعدتو محضرعقد کردیم وعموی مجید اصرار داشت جشن رو تو باغ اصفهان بگیریم.

هیچ کدام تحمل گرمای اهواز رو نداشتن.مجیدوخانوادش خداحافظی گرفتن ورفتند

.قرارشد جشن رو آخرهفته بگیریم.به خاطر خریدعقد ونوبت آرایشگاه ،من و مهتاب ومحسن روز سه شنبه رفتیم.بقیه فامیل هم روز پنج شنبه ظهر رسیدند.

مراسم جشن بعداز ظهربودومن به همراه زن عموی مجید به آرایشگاه رفتم.وقتی مجید دنبالم اومد.طبق رسم خودمون داماد اجازه نداشت صورت عروس رو ببینه.تا یکی از اطرافیان عروس بیادوازداماد رو نما بگیره

.هرچی مجید توی ماشین اصرارکرد این شال سبز رو ازرو صورتت کنار بزن ؛جان یاسی، فقط یک لحظه.

اصلا، امکان نداره مجید.
وای یاسی به خدارسم های شما آدم رو سکته میده.

دور از جون.این چه حرفیه.

خوب بزار ببینمت.
عرض کردم نمیشه.

خلاصه ازدر که وارد شدیم،همه کل زنان به استقبالمون اومدن.مادربزرگ با منقل واسپند اومدوقربون صدقه من ومجید میرفت.عموم جلو اومدواون شال سبز رو ازروی صورتم برداشت وکلی پول شاباش کرد.

مجید به محض دیدنم ،یاسی محشر شدی.زیباترین عروس دنیا. جلو همه پیشونی منو بوسید.اینم به تلافی اون شال که ازرو صورتت برنداشتی.داشتم ازخجالت آب میشدم.

مجید برو....برو دیگه پیشم نمون.چیه فقط شما رسم دارید؟اینم رسم ماست.صدای بوق ماشین اومد.هنگامه با بچه های کلاس اومدن ومجلس رو حسابی گرم کردن.بعداز جشن وخداحافظی دوستام، همگی شام خوردن وموقع خواب مجید اومد.

یاسی کجایی؟ ازوقتی محرم شدیم هنوز ی دل سیر ندیدمت.بیا ببینمت .

زن عموم تا چشمش به مجید افتاد،یاسی بیا بریم .ما رسم نداریم توعقدعروس ودامادشب پیش هم باشن.شب به خیر.

نگاه مجید دیدن داشت. اون شب زنها جدا ومردها جدا خوابیدن.

فامیل مجید خیلی تعجب کردن.زن عموهای مجید پرسیدن اینجا چیکار میکنی؟چرا پیش داماد نرفتی؟

آخه رسم نداریم.

مادر بزرگ مجید:واه پناه برخدا .مادر جون شما محرم همدیگه شدید.

فرهنگ ما واونا زمین تا آسمان تفاوت داشت.

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پدر، ستون خانواده است...
پدر زیبا ترین، نعمت خداوند است...❤️❤️❤️❤️
و تکیه گاهی محکم است...
برای فرزندش.....❤️
که‌ مهربانی و گذشتش....❤️🌸
حد و اندازه ندارد....
انشاالله هر کی پدر داره ،خدا براش نگه داره...
پدرانی که در قید حیات نیستن روحشان شاد

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادر❤️

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صلوات برای سلامتی پدرمادرهای که سایشون رو سرماست وشادی روح پدرومادرهای آسمانی کام..نت کنید❤️🙏

خیلی مهمه
استاددارستانی

👑
❤️  @pedarr_madarr 👑
❤️
Ещё