اصالت
چند روز پیش نشسته بودم گوشهای و به کوههایی که در دور دست پیدا بودند خیره مینگریستم. با خودم فکر کردم اصالت اندیشه چیست؟ اصلاً چقدر میتوانم مطمئن باشم که افکار من، عقایدم، سلایقم و خوشآیند و بَدآیندهایم همه واقعاً مال خودم هستند و نه عاریهای و اکتسابی؟
این موضوع خصوصاً موقعی جدیتر میشود که حواسمان باشد که ما داریم در دوران تورم رسانهها زندگی میکنیم و دائماً آماج انواع اطلاعات، افکار و نظرات جهت دهی شده هستیم.
بعد از تمام اینها این پرسش هم هست، که آیا اساساً لازم است که اصیل و یا به قول خارجی آن، اوریجینال باشیم و تازه اگر هم پاسخ مثبت باشد آنوقت سؤال این است که چگونه؟ چطور میتوان اصیل و منحصر به فرد بود؟
در نهایت به این نتیجه رسیدم که چنین چیزی لااقل به شکل خالص آن مقدور نیست، زیرا تمام این داشتههای ذهنی ما که در انبان حافظه تلنبار شده است؛ چیزی نیست مگر مجموعهای از آموختهها و اندوختهها.
با خود اندیشیدم که بنابراین شاید آنچه به عنوان اندیشهی اصیل و یا رویکرد ویژه در نظر میگیریم، تنها یک ارائه و بازتولید از چیزی باشد که قبلاً هم وجود داشت.
ما با یکدیگر و با جهان پیرامون خود بده بستان و تبادل داریم و طبعاً از کیسهای پر از هیچ خرگوش ایدهای ناب را بیرون نمیکشیم.
زمانی هم که به نظر میرسد فکری نو خلق شده است؛ باز اگر ریشهیابی کنیم احتمالاً روشن خواهد شد که آن هم تنها حاصل جمعی از هضم و جذب تعداد زیاد و یا بیشماری از ایدههای دیگر بوده است. یکی از دلایل صحت این نتیجهگیری هم این است که بارها دیدهایم که چطور یک اختراع، یک ابتکار، یک ایدهی داستانی و یا یک فیلمنامه به طور همزمان و یا با تفاوت زمانی و مکانی به خیال دو نفر خطور کرده است.
کسی چه میداند، شاید هم یک منبع مرموزی هست که هر کدام از ما به شکلی به آن سرک میکشیم و چیزی کِش میرویم و به نام خودمان آن را جا میزنیم.