Смотреть в Telegram
✍🏿| کـه عـشقْ‌اوّل آسـان نـمود مـا را ◂ تابیسّون هشتادوپَن بود که اومیدیم خونهٔ جِدید، طبقه‌یکم. تو همسادِگیِ طبقه‌سِیُّمی‌مون، یه خونواده زیندیگی میکردن که یه دختر داشَّن. آخ... بدبَخّی ما اَ دّیدن همین دخترک شروع شد. دُز بود. قلبمونُ دُزّید. تازه هَف‌ سالمون شده بود. تو نَمیری دست چپ‌وراسّمونُ نیمیشناخّیم. تابیسّون داغی بود، مثّ کلّه‌ی من. این دختره رو یه‌نظر دیدیم، دل و دین و ایمون و همه رو دادیم رَف. اون خبر نَداش. هیشکی خبر نَداش. فقط ما میدونِسّیم. هم‌بازی بودیم. کاش هیشْوَخ گُنده نیمیشدیم. آخ...آخ اَ رّوزایی که میومد خونه‌یی ما یا ما میرَفّیم خونه‌شون. اونجوری نیگام نکن، تَنّا که خونه‌شون نیمیرَفّیم. میرَفّیمَم گاوتر اَ اّون حرفا بودیم به‌مولا. مَشّی‌ترین روزای زیندیگیمون بود، روزایی که این دِل‌دُز میومد خونهٔ ما. اِنگا قَن تو دلمون آب میکّردن! نیگامون میکرد یا تو رومون میخندید، اِنگا دنیا رو به‌نومم زده بودن! اِنگا به خر تیتّاپ داده بودن! دنیا به کاممون بود حضرت‌عبّاسی. رفتُ‌اومدامون، بازیامون، کارتون دیدنامون، سام‌علیکمون تو را‌پِلّه. آخ آخ.. دنیا به‌ کام نموند. ما اَ اّون خونه رَفّیم. امّا مگه این دخترک دم رَفّن اومد دل و دین ما رو پس بده؟ وسایلمونُ کارتون کردیم، فکر اونم. که همه‌جا با خودمون ببریم. ما رَفّیم، امّا اون تو دل و کلّه‌ی داغ و نِفْصِ بچگّیمون موند. ایرتباطیمون کم شد. درگیر بُلوخ شدیم و درس و بدبَخّی و گُنده‌سالی. همیشه بِش فِک میکّردیم، بدون دخالتی دَس. میدونی بی‌دخالتی دَس فک‌کردن ینی چی؟ به‌مولا که نیمیدونی. گنده‌تر که شدیم فَمیدیم این سوسول‌موسولا بِش میگن عِشخ. امّا اون دُز بود. اون بود دل ما رو دُزّید. ما که کاری به کار کِسی نَداشّیم. بعدم درگیر کونکور و درس و دانیشگا شدیم. تمام این مدّت، نه داف‌مافا به چِشِمون می‌شِسَّن، نه همکلاسیای دانیشگا. نه که طیّبُ‌طاهر باشیما، نه. دلی نَداشّیم که، دُزّیده بود دیگه. تا اینکه بعدِ کلّی پاییدن و پیگیری، یه پِیْچْ ازش پیدا کردیم. این‌بار یه‌شب سرد برفی بود ولی باز این کلّه‌ی ما داغ.. اَ یه ریلپای، تا سه‌مّا بعد ما با دُزِّ دلمون مُذْکِره میکَّردیم که بیاد پس بده این دل بی‌صّاحاب ما رو. یه‌رو دلُ مالیدیم به دریا. راز دَوّازَّه‌سیزدَساله‌مونُ گُذاشّیم کف‌ْدسِّش. نموند، رَف. ولی بازم سوزنْ‌گیرامافُنِ این کلّه‌ی داغ ما گیر کَرده بود روش. اون رو تاقچه بود، بقیه تو باغچه. اگه دلمونُ پس میداد حدّقل میرَفّیم سراغ بِقْیه! پس نیمیداد که بی‌صّاحابُ. گُذَش. دور شدیم اَ هَّم. کمرنگ شد، مَحْفْ نه. تا اینکه عصر دُیُّم‌باری که نــه رو نَجوییده، تُفید تو رومون، دلمونم پرت کرد جلومون، بردیمش تو قَبرِسّونِ دلمون، بی نام‌ونشون چالش کردیم واسْ همیشه، پیش باقیِ آدمای رَفّه. فاتیحه‌شَم خوندیم. شونزَهیفدَه‌سال آزیگار خریّتمون طول کیشید ولی این بار راس‌راسَکی دلُ پس داد و رَف. پُشْ‌سَریشَم آب ریخّیم که برنگرده. میدونی حاضر نباشه نیگات کنه یا تو سرشیماریِ نوفوس، جُزّی آدما حیسابِت نکونه ینی چی؟ نیمیدونی، تو نَمیری نیمیدونی به‌مولا. هم واسْ خودش هم واسْ ما، بِیْتَر شد که رف. زن‌جماعتْ دلش باتْ نباشه، همون بِیتَر که بره. ◃ عجب.. حالا چرا بعد این‌همه سال، دوباره یادش کردی؟ ◂ دیرو باباهَه رو دیدیم. گُف دادیمش رَف. مام گُفّیم موبارکه.. ◃ چی‌شد؟ رفتی تو فکر. وایسا ببینم، نکنه حسودی‌ت شده؟! ◂ نَبّاو دلت خوشه. داریم فِک میکونیم تو عروسیش چی بیپوشیم و چیژوری بیرَسْخیم! #ارتجال
Telegram Center
Telegram Center
Канал