بعضی وقتها به پیامبر بودن و پیامبرها و زندگیشان فکر میکنم و از شما چه پنهان، غبطه هم میخورم. اینکه یک جایی، در سرزمینی از مادری متولد میشوی و قرار است انتخاب شوی. از طرف چه کسی؟ خدا.
همین قسمت اولش هم شگفتانگیز است. اینکه تو چگونه بودهای، روحت چقدر بزرگ بوده، چه نیرویی در وجودت آمیخته شده و دلت چقدر آماده بوده که پروردگار تو را برگزیده. برای چه؟ برای شناساندن خودش به بندگان دیگر، برای یک رسالت و رساندن یک پیام. و اینکه اصلا پیامبر شدن و پیامبر بودن چقدر صبر قاطیاش است، چقدر آمادگی و خیلی چیزهای دیگر.
اما میدانید کجایش برایم از همه جالبتر و خواستنیتر است؟ به کجایش همیشه غبطه میخورم؟ به اینکه الله با تمام عظمتش، جلال و شکوهش، با آنها و در آن کالبد زمینیشان صحبت میکرد. وحی میآمد، فرشتهای و پیامی...
خوشبحال رسولان؛ انقدر نزدیکی با پروردگار چیز کمی نیست. میشود با این نیرو همهچیز را تاب آورد..