شاه فرتوت ابریقستان

#گابریل_گارسیا_مارکز
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
مطالب و پستهای بیشتر با استفاده از هشتک #گابریل_گارسیا_مارکز در دسترس شماست.

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
#صد_سال_تنهایی نام رمانی نوشته #گابریل_گارسیا_مارکز که چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد. تمام نسخه‌های چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته نخست کاملاً به فروش رفت. در سالهایی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۴۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است.

در این رمان، به شرح زندگی شش نسل خانواده "بوئندیا" پرداخته شده‌است که نسل اول آنها در دهکده‌ای به نام "ماکوندو" ساکن می‌شود.

ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت‌های داستان به جادویی شدن روایت‌ها می‌افزاید. صعود "رمدیوس" به آسمان درست مقابل چشم دیگران، کشته شدن همه پسران سرهنگ "آئورلیانو بوئندیا" که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمده‌اند توسط افراد ناشناس از طربق هدف گلوله قراردادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچه‌ها شدن "آئورلیانو"، نوزاد تازه به دنیا آمده "آمارانتا اورسولا" از این موارد است.

داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود. سبک این رمان "رئالیسم جادویی" است.
مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می‌پردازد و شگفتی‌های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
«شاید خداوند قرنها پیش در نبرد با شیطان شکست خورده و جهان به دست شیطان اداره می‌شود!
وگرنه این همه بدی و بی ‌عدالتی نمی‌تواند کار خدا باشد...!»

📚 صد سال تنهایی
✍🏼 #گابریل_گارسیا_مارکز

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
آنقدر نگذاشتی ببوسمت كه بوسيدن را هم ممنوع كردند و حالا كه نفسهامان هم به شماره افتاده مثل عشق سالهای وبا...

لعنت به تو
لعنت به من
لعنت به همه ما
بخاطر همه بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم...

اگر زنده ماندی، از طرف من به تمام مردم دنیا بگو
تا می‌توانید همدیگر را ببوسید...

#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ به بهانهٔ ۱۷ آوریل، سالگرد درگذشت #گابریل_گارسیا_مارکز.
دکلمه زیبای نامه خداحافظی مارکز با صدای بی‌نظیر و جاودانه #نصرالله_مدقالچی


اگر خداوند فقط لحظه‌ای از یاد می‌برد که عروسکی پارچه‌ای بیش نیستم و قطعه‌ای از زندگی به من هدیه می‏داد، شاید نمی‌گفتم همه‏ آنچه که می‏‌اندیشیدم و همه‏ گفته‌هایم.
اشیاء را دوست می‌داشتم نه به سبب قیمت‏شان که معنایشان!
رؤیا را به خواب ترجیح می‌دادم، زیرا فهمیده‌ام به ازای هر دقیقه چشم به هم گذاشتن ۶۰ ثانیه نور از دست می‏‌دهی!
راه می‌رفتم آنگاه که دیگران می‌‏ایستادند.
بیدار می‌ماندم به گاه خوابِ آن‏ها و گوش می‌دادم وقتی که در سخنند و چقدر از خوردن یک بستنی لذّت می‌بردم!
اگر خداوند فقط تکه‌ای از زندگی به من می‌بخشید، ساده لباس می‌پوشیدم!
عریان یله می‌شدم زیر نور آفتاب. نه فقط جسمم، بلکه روحم را عریان می‌کردم.
اگر مرا قلبی بود تنفرم را می‌نوشتم روی یخ و چشم می‌دوختم به حضور آفتاب.
نه فقط با خیال ونگوک شعری از بِنِدِتّی را روی ستاره‏ ها نقش می‌زدم، بلکه ترانه‌ای از "سِرات" شباهنگی می‏شد که برای ماه می‌خواندم!
اشک به پای گل‏های سرخ می‌ریختم تا درد ناشی از خارهایشان را درک کنم و همچنین سرخی بوسه بر گلبرگ‏هایشان.
الهی اگر تکه‌ای زندگی از آنِ من بود برای بیان احساسم به دیگران یک روز هم تأخیر نمی‌کردم.
برای گفتن این حقیقت به مردم که «دوستشان دارم» و برای شوق شیدایی، انسان را قانع می‌کردم که چه اشتباه بزرگی‏ست "گریز از عشق به علت پیری". حال آن که پیر می‌شوند وقتی عشق نمی‌ورزند!
به یک کودک بال می‌بخشیدم بی آنکه در چگونگی پروازش دخالت کنم.
به سالمندان می‌آموختم که مرگ با فراموشی می‌آید نه پیری!

ای انسان‏ها چقدر از شما آموخته‌ام. آموخته‌ام که همه می‌خواهند به قله برسند حال آن که لذت حقیقی در بالا رفتن از کوه نهفته است.
آموخته‌ام زمانی که کودک برای اولین بار انگشت پدر را می‌گیرد او را اسیر خود می‌کند تا همیشه.
آموخته‌ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دست یاری به سویش دراز کرده باشد.
چه بسیار چیزها از شما آموخته‌ام، ولی افسوس که هیچکدام به کار نمی‌آید وقتی که در یک تابوت آرام می‌گیرم تا به همت شانه‌های پر مهر شما به خانه تنهایی‌ام بروم...
همیشه آنچه را بگو که احساس می‌کنی و عمل کن به آنچه می‌اندیشی.
آه! که اگر بدانم امروز آخِرین بار خواهد بود که تو را خفته می‌بینم با تمام وجود در آغوش می‌گرفتمت و خداوند را به خاطر اینکه توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شکر می‌گفتم.
اگر بدانم امروز آخرین بار خواهد بود که تو را در حال خروج از خانه می‌بینم، به آغوش می‌کشیدمت.
فقط برای آنکه اندکی بیشتر بمانی، صدایت می‌زدم.
آه! اگر بدانم امروز آخرین بار خواهد بود که صدایت را می‌شنوم، فرد فردِ کلماتت را ضبط می‌کردم تا بی‏نهایت ‏بار بشنومشان!
آه! که اگر بدانم این آخرین بار است که می‌بینمت، فقط یک چیز می‌گفتم: "دوستت دارم..." بی آنکه ابلهانه بپندارم تو خود می‌دانی.
همیشه یک فردایی هست و زندگی برای بهترین کارها فرصتی به ما می‌دهد، اما اگر اشتباه کنم و امروز همه‏ آن چیزی باشد که از عمر برای من مانده، فقط می‌خواهم به تو یک چیز بگویم: "دوستت دارم"، تا هیچ‏گاه از یاد نبری!
فردا برای هیچکس تضمین نشده است، پیر یا جوان.
شاید امروز آخرین باری باشد که کسانی را می‌بینی که دوستشان داری، پس زمان از کف مده! عمل کن! همین امروز، شاید فردا هیچوقت نیاید و تو بی‏ شک تأسف روزی را خواهی خورد که فرصت داشتی برای یک لبخند، یک آغوش... اما مشغولیت‏های زندگی تو را از برآوردن آخرین خواسته‏ آنها بازداشتند.
دوستانت را حفظ کن و نیازت را به آن‏ها مدام در گوششان زمزمه کن!
مهربانانه دوستشان داشته باش!
زمان را برای گفتن یک "متأسفم"، "مرا ببخش"، "متشکّرم" و دیگر مِهرواژه‌هایی که می‌دانی از دست مده!
هیچکس تو را به خاطر افکار پنهانت به یاد نمی‌آورد!
پس از خداوند، خِرد و توانایی بیان احساساتت را طلب کن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه حد برای تو عزیز است...


#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم.

در یکی از شبهای کارناوال، با زنی خارق‌العاده، پرشور تانگو می‌رقصیدم. چنان چسبیده به هم می‌رقصیدیم که گردش خون در رگهایش را حس می‌کردم و گرمای نفس‌های شتابزده‌اش مرا به رخوتی لذت‌بخش فرو می‌برد...

در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم.

پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد...

زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت: چی شده؟

گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.

از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...

📚 خاطره دلبرکان غمگین من
#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
هیچ آرمانی در زندگی، ارزش اینهمه سرافکندگی و خِفّت را ندارد...

📚صد سال تنهایی


۱۷ آوریل سالروز درگذشت #گابریل_گارسیا_مارکز
۱۹۲۷-۲۰۱۴

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.
 خودت را مجبور به بیان آنها کن.
 به دوستان و همه‌ آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند.
 اگر نگویی، فردایت مثل امروز خواهد بود و روز بی‌ارزشی خواهی داشت...

📚 همراه با #عشق
#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan

صبح بخیر
اسطوره «چه»🔻
#سهند_ایرانمهر

فردی آلبورتا، عکاس یک روزنامه محلی در بولیوی حتا فکرش را هم نمی‌کرد که عکس او از نعش چگوارا به یکی از عکسهای جاودانه تاریخ تبدیل شود. خود او درباره آن لحظه می‌گوید:

«وقتی چشمم به جسد چگوارا افتاد حال غریبی داشتم. به نظرم آمد زنده است. با آن چشم های بازش به ما نگاه می‌کرد. نظامیان می‌خواستند من عکس مرده او را بگیرم اما واقعا نمرده بود. من هم او را آن طوری گرفتم که به نظرم می‌رسید. اولش دستم می‌لرزید اما بعد بر اعصابم مسلط شدم. در دل می‌گفتم یا مسیح. دایم به نظرم می‌آمد دارم عکس مسیح را می‌گیرم. خودش بود. فورا عکسها را گرفتم و یواشکی صلیبی کشیدم».

احمد اخوت در کتاب "دو بدن شاه" فصل «بقایای چگوارا» می‌نویسد:
شباهت عکس چگوارا به تصویر مسیح (از نظر شمایل و اثر عکس نه تاریخی یا مسلکی) را اول بار «جان برجر» مطرح کرد اما پس از او، صاحبنظران دیگر نیز بر این شباهت شخصیتی - شمایلی تأکید کرده اند: این که هردو علیه بی عدالتی قیام کردند، در دهه سوم عمر از بین رفتند، شخصیتی اسطوره‌ای داشتند و خوش چهره بودند، آنها را بدون محاکمه و مظلومانه از بین بردند، هر دو با خیانت یار نزدیکشان به دست دشمن افتادند و بالاخره پیکرهای هردو پس از اعدام «ناپدید» شدند.

شباهت عکس آلبورتا به تابلوی« مسیح مرده و فرشتگان» اثر مانه محدود نمی‌شود . رابرت لاول در این باره سرود:
جسد آخرین پیامبر مسلح
در کلبه‌ای بر سکوی رختشورخانه
روشن از نور چراغ قوه‌ای
آماده برای نمایش

شعر #گابریل_گارسیا_مارکز برای چگوارا (ترجمه #احمد_شاملو) هم رستاخیز مسیح را یادآور می‌شود:
و مرد افتاده بود...
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
تمامی آن سرزمینیان گرد آمده اشک‌ریزان خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد به‌پای برخاست
نخستین کس را بوسه‌ای داد
و گام در راه نهاد…

چگوارا را می‌توان از بعد ایدئولوژیک نقد کرد، اعدامهایی که به دست او صورت گرفت یا مبارزاتش برای نفع فرودستان، هریک را از زاویه‌ای دید. برای نفی بعد مسیح وار یا اثبات تخیل شورشی‌اش لفاظی کرد و عرق ریخت، از بعد نوستالژیک برای روزهای سیگار برگ، سرودهای حماسی، گیتارنوازی با #جان_لنون و بحث با #سارتر حسرت خورد، از بعد تجاری به تردستی نظام سرمایه‌داری تف و لعنت فرستاد که شمایل چپ ضد سرمایه‌داری را روی ودکا و فندک و فنجان نقش زد و چه و چه و چه... اما واقعیت آن است که او سوای قضاوت تاریخی یا سیاسی یا اخلاقی، یک «اسطوره» بود و اسطوره باقی خواهد ماند ، چنانکه« پل ریکور» (از نظریه پردازان هرمنوتیک) گفت:

«انسان مدرن نه می تواند از اسطوره خلاص شود و نه می‌تواند آن را در شکل ظاهریش بپذیرد. اسطوره همیشه همراه بشر خواهد ماند».

⭕️نهم اکتبر سالگرد قتل #ارنستو_چگوارا نظریه‌پرداز و انقلابی مارکسیست و از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوباست.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
آنقدر نگذاشتی ببوسمت كه بوسيدن را هم ممنوع كردند و حالا كه نفسهامان هم به شماره افتاده مثل عشق سالهای وبا...

لعنت به تو
لعنت به من
لعنت به همه ما
بخاطر همه بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم...

اگر زنده ماندی، از طرف من به تمام مردم دنیا بگو
تا می‌توانید همدیگر را ببوسید...

#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
«شاید خداوند قرنها پیش در نبرد با شیطان شکست خورده و جهان به دست شیطان اداره می‌شود!
وگرنه این همه بدی و بی ‌عدالتی نمی‌تواند کار خدا باشد...!»

📚 صد سال تنهایی
✍🏼 #گابریل_گارسیا_مارکز

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
مطالب و پستهای بیشتر با استفاده از هشتک #گابریل_گارسیا_مارکز در دسترس شماست.

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ به بهانهٔ ۱۷ آوریل، سالگرد درگذشت #گابریل_گارسیا_مارکز.
دکلمه زیبای نامه خداحافظی مارکز با صدای بی‌نظیر و جاودانه #نصرالله_مدقالچی


اگر خداوند فقط لحظه‌ای از یاد می‌برد که عروسکی پارچه‌ای بیش نیستم و قطعه‌ای از زندگی به من هدیه می‏داد، شاید نمی‌گفتم همه‏ آنچه که می‏‌اندیشیدم و همه‏ گفته‌هایم.
اشیاء را دوست می‌داشتم نه به سبب قیمت‏شان که معنایشان!
رؤیا را به خواب ترجیح می‌دادم، زیرا فهمیده‌ام به ازای هر دقیقه چشم به هم گذاشتن ۶۰ ثانیه نور از دست می‏‌دهی!
راه می‌رفتم آنگاه که دیگران می‌‏ایستادند.
بیدار می‌ماندم به گاه خوابِ آن‏ها و گوش می‌دادم وقتی که در سخنند و چقدر از خوردن یک بستنی لذّت می‌بردم!
اگر خداوند فقط تکه‌ای از زندگی به من می‌بخشید، ساده لباس می‌پوشیدم!
عریان یله می‌شدم زیر نور آفتاب. نه فقط جسمم، بلکه روحم را عریان می‌کردم.
اگر مرا قلبی بود تنفرم را می‌نوشتم روی یخ و چشم می‌دوختم به حضور آفتاب.
نه فقط با خیال ونگوک شعری از بِنِدِتّی را روی ستاره‏ ها نقش می‌زدم، بلکه ترانه‌ای از "سِرات" شباهنگی می‏شد که برای ماه می‌خواندم!
اشک به پای گل‏های سرخ می‌ریختم تا درد ناشی از خارهایشان را درک کنم و همچنین سرخی بوسه بر گلبرگ‏هایشان.
الهی اگر تکه‌ای زندگی از آنِ من بود برای بیان احساسم به دیگران یک روز هم تأخیر نمی‌کردم.
برای گفتن این حقیقت به مردم که «دوستشان دارم» و برای شوق شیدایی، انسان را قانع می‌کردم که چه اشتباه بزرگی‏ست "گریز از عشق به علت پیری". حال آن که پیر می‌شوند وقتی عشق نمی‌ورزند!
به یک کودک بال می‌بخشیدم بی آنکه در چگونگی پروازش دخالت کنم.
به سالمندان می‌آموختم که مرگ با فراموشی می‌آید نه پیری!

ای انسان‏ها چقدر از شما آموخته‌ام. آموخته‌ام که همه می‌خواهند به قله برسند حال آن که لذت حقیقی در بالا رفتن از کوه نهفته است.
آموخته‌ام زمانی که کودک برای اولین بار انگشت پدر را می‌گیرد او را اسیر خود می‌کند تا همیشه.
آموخته‌ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دست یاری به سویش دراز کرده باشد.
چه بسیار چیزها از شما آموخته‌ام، ولی افسوس که هیچکدام به کار نمی‌آید وقتی که در یک تابوت آرام می‌گیرم تا به همت شانه‌های پر مهر شما به خانه تنهایی‌ام بروم...
همیشه آنچه را بگو که احساس می‌کنی و عمل کن به آنچه می‌اندیشی.
آه! که اگر بدانم امروز آخِرین بار خواهد بود که تو را خفته می‌بینم با تمام وجود در آغوش می‌گرفتمت و خداوند را به خاطر اینکه توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شکر می‌گفتم.
اگر بدانم امروز آخرین بار خواهد بود که تو را در حال خروج از خانه می‌بینم، به آغوش می‌کشیدمت.
فقط برای آنکه اندکی بیشتر بمانی، صدایت می‌زدم.
آه! اگر بدانم امروز آخرین بار خواهد بود که صدایت را می‌شنوم، فرد فردِ کلماتت را ضبط می‌کردم تا بی‏نهایت ‏بار بشنومشان!
آه! که اگر بدانم این آخرین بار است که می‌بینمت، فقط یک چیز می‌گفتم: "دوستت دارم..." بی آنکه ابلهانه بپندارم تو خود می‌دانی.
همیشه یک فردایی هست و زندگی برای بهترین کارها فرصتی به ما می‌دهد، اما اگر اشتباه کنم و امروز همه‏ آن چیزی باشد که از عمر برای من مانده، فقط می‌خواهم به تو یک چیز بگویم: "دوستت دارم"، تا هیچ‏گاه از یاد نبری!
فردا برای هیچکس تضمین نشده است، پیر یا جوان.
شاید امروز آخرین باری باشد که کسانی را می‌بینی که دوستشان داری، پس زمان از کف مده! عمل کن! همین امروز، شاید فردا هیچوقت نیاید و تو بی‏ شک تأسف روزی را خواهی خورد که فرصت داشتی برای یک لبخند، یک آغوش... اما مشغولیت‏های زندگی تو را از برآوردن آخرین خواسته‏ آنها بازداشتند.
دوستانت را حفظ کن و نیازت را به آن‏ها مدام در گوششان زمزمه کن!
مهربانانه دوستشان داشته باش!
زمان را برای گفتن یک "متأسفم"، "مرا ببخش"، "متشکّرم" و دیگر مِهرواژه‌هایی که می‌دانی از دست مده!
هیچکس تو را به خاطر افکار پنهانت به یاد نمی‌آورد!
پس از خداوند، خِرد و توانایی بیان احساساتت را طلب کن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه حد برای تو عزیز است...


#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم.

در یکی از شبهای کارناوال، با زنی خارق‌العاده، پرشور تانگو می‌رقصیدم. چنان چسبیده به هم می‌رقصیدیم که گردش خون در رگهایش را حس می‌کردم و گرمای نفس‌های شتابزده‌اش مرا به رخوتی لذت‌بخش فرو می‌برد...

در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم.

پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد...

زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت: چی شده؟

گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.

از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...

📚 خاطره دلبرکان غمگین من
#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفته‌ای تحویل بده
خواه با فرزندی خوب
یا باغچه‌ای سرسبز...

اگر فقط یک نفر با بودن تو
ساده‌تر نفس کشید
یعنی موفق شده‌ای

#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
باید یاد بگیرم مادامی که از عشق کسی
مطمئن نشده‌ام، با او خاطره‌ای نسازم!
چرا که تاوان خاطرات، جنون است و بس..!

برای بدست آوردن #عشق مبارزه کنید،
اما هیچوقت آن را گدایی نکنید...

#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
هیچ آرمانی در زندگی، ارزش اینهمه سرافکندگی و خِفّت را ندارد...

📚صد سال تنهایی


۱۷ آوریل سالروز درگذشت #گابریل_گارسیا_مارکز
۱۹۲۷-۲۰۱۴

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.
 خودت را مجبور به بیان آنها کن.
 به دوستان و همه‌ آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند.
 اگر نگویی، فردایت مثل امروز خواهد بود و روز بی‌ارزشی خواهی داشت...

📚 همراه با #عشق
#گابریل_گارسیا_مارکز
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan

روزتون بخیر
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
اسطوره «چه»🔻
#سهند_ایرانمهر

فردی آلبورتا، عکاس یک روزنامه محلی در بولیوی حتا فکرش را هم نمی‌کرد که عکس او از نعش چگوارا به یکی از عکسهای جاودانه تاریخ تبدیل شود. خود او درباره آن لحظه می‌گوید:

«وقتی چشمم به جسد چگوارا افتاد حال غریبی داشتم. به نظرم آمد زنده است. با آن چشم های بازش به ما نگاه می‌کرد. نظامیان می‌خواستند من عکس مرده او را بگیرم اما واقعا نمرده بود. من هم او را آن طوری گرفتم که به نظرم می‌رسید. اولش دستم می‌لرزید اما بعد بر اعصابم مسلط شدم. در دل می‌گفتم یا مسیح. دایم به نظرم می‌آمد دارم عکس مسیح را می‌گیرم. خودش بود. فورا عکسها را گرفتم و یواشکی صلیبی کشیدم».

احمد اخوت در کتاب "دو بدن شاه" فصل «بقایای چگوارا» می‌نویسد:
شباهت عکس چگوارا به تصویر مسیح (از نظر شمایل و اثر عکس نه تاریخی یا مسلکی) را اول بار «جان برجر» مطرح کرد اما پس از او، صاحبنظران دیگر نیز بر این شباهت شخصیتی - شمایلی تأکید کرده اند: این که هردو علیه بی عدالتی قیام کردند، در دهه سوم عمر از بین رفتند، شخصیتی اسطوره‌ای داشتند و خوش چهره بودند، آنها را بدون محاکمه و مظلومانه از بین بردند، هر دو با خیانت یار نزدیکشان به دست دشمن افتادند و بالاخره پیکرهای هردو پس از اعدام «ناپدید» شدند.

شباهت عکس آلبورتا به تابلوی« مسیح مرده و فرشتگان» اثر مانه محدود نمی‌شود . رابرت لاول در این باره سرود:
جسد آخرین پیامبر مسلح
در کلبه‌ای بر سکوی رختشورخانه
روشن از نور چراغ قوه‌ای
آماده برای نمایش

شعر #گابریل_گارسیا_مارکز برای چگوارا (ترجمه #احمد_شاملو) هم رستاخیز مسیح را یادآور می‌شود:
و مرد افتاده بود...
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
تمامی آن سرزمینیان گرد آمده اشک‌ریزان خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد به‌پای برخاست
نخستین کس را بوسه‌ای داد
و گام در راه نهاد…

چگوارا را می‌توان از بعد ایدئولوژیک نقد کرد، اعدامهایی که به دست او صورت گرفت یا مبارزاتش برای نفع فرودستان، هریک را از زاویه‌ای دید. برای نفی بعد مسیح وار یا اثبات تخیل شورشی‌اش لفاظی کرد و عرق ریخت، از بعد نوستالژیک برای روزهای سیگار برگ، سرودهای حماسی، گیتارنوازی با #جان_لنون و بحث با #سارتر حسرت خورد، از بعد تجاری به تردستی نظام سرمایه‌داری تف و لعنت فرستاد که شمایل چپ ضد سرمایه‌داری را روی ودکا و فندک و فنجان نقش زد و چه و چه و چه... اما واقعیت آن است که او سوای قضاوت تاریخی یا سیاسی یا اخلاقی، یک «اسطوره» بود و اسطوره باقی خواهد ماند ، چنانکه« پل ریکور» (از نظریه پردازان هرمنوتیک) گفت:

«انسان مدرن نه می تواند از اسطوره خلاص شود و نه می‌تواند آن را در شکل ظاهریش بپذیرد. اسطوره همیشه همراه بشر خواهد ماند».

⭕️نهم اکتبر سالگرد قتل #ارنستو_چگوارا نظریه‌پرداز و انقلابی مارکسیست و از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوباست.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
"به دام عشق افتادن شبیه ساختن یک مذهب تازه با یک خدای جایزالخطا است"

۲۴ اوت زادروز #خورخه_لوییس_بورخس نویسنده و شاعر آرژانتینی

خورخه لوئیس بورخس، شاعر، داستان کوتاه نویس، مقاله نویس و مترجم از چهره های بزرگ ادب اسپانیایی زبان و به روایتی مهم ترین نویسنده قرن بیستم در سال ۱۸۹۹ در بوینس آیرس پایتخت #آرژانتین به دنیا آمد.
پدرش معلم ادبیات انگلیسی بود و کتابخانه‌ای بزرگ داشت.
این کتابخانه مایه عیش این "کرم کتاب" از کودکی شد چنان که از همان کودکی شروع به خواندن آثار مارک تواین، رابرت لوئیس استیونسون، ادگار آلن پو و… پرداخت.

خانواده پدری بورخس به شکل ارثی به بیماری چشمی مبتلا می شدند. در ۱۹۱۴ برای درمان کم بینایی پدرش به ژنو رفتند. (این ارثیه شوم بعدها گریبان بورخس را گرفت) در همین دوران که مصادف با جنگ جهانی اول بود #بورخس در سوئیس به فراگیری زبان های فرانسه و آلمانی پرداخت چنان که آثار ادبی این دو زبان تاثیر زیادی بر او گذاشتند. در سال ۱۹۲۱ به آرژانتین بازگشت و زندگی ادبی را با راه انداختن مجلات ادبی و انتشار دفترهای شعرش ادامه داد.

بورخس کم بینا و بی تجربه برای گذران زندگی کارمند کتابخانه شد. این سالها سالهای پرباری در زندگی ادبی بورخس هستند. در همین سالها بود که مجموعه داستان «الف» را منتشر کرد. در سالهای بعد با روی کار آمدن #خوان_پرون ، بورخس به ریاست کتابخانه ملی آرژانتین رسید و استاد ادبیات در دانشگاه بوینس آیرس شد.

با دچار شدن به نابینایی مطلق بورخس از نوشتن متن‌های طولانی دست کشید و پس از آن آثارش به مادر، دوستان و منشیانش دیکته کرد.

از موثرترین نویسندگانی که بر بورخس اثر گذاشتند می‌توان از #فرانتس_کافکا نام برد.
بورخس در یکی از مقالات خود در مورد #کافکا نوشت: «هر نویسنده‌ای عناصر و شخصیت پیشرو خود را خلق می‌کند. آثار کافکا تصورات ما از گذشته و همینطور درک ما از آینده را اصلاح می‌کنند»
بورخس شروع دوران نویسندگیش را این گونه روایت کرده است:

«من نوشتن را با سبکی سخت خودآگاه و غريب و مبالغه آميز آغاز کردم. شايد علتش پروا و حجب جوانی بود. جوانان اکثرا بيم آن را دارند که طرحها و اشعارشان جالب نباشد. از اين رو با وسايلی ديگر در پنهان کاری يا هنرنمايی می‌کوشند. من در آغاز نويسندگی می‌کوشيدم تا سبک کلاسيک نويسندگان اسپانيايی قرن هفدهم را به کار گيرم.
بعد دريافتم که وظيفه من در مقام يک آرژانتينی آنست که چونان يک آرژانتينی بنويسم. پس يک فرهنگ آرژانتينی و آرژانتينی گری خريدم و چنان در سبک و واژگان، آرژانتينی دو آتشه‌ای شدم که ديگر نه مردم مرا می‌فهميدند و نه خودم می‌توانستم معانی کلمات را خوب به ياد آورم! کلمات مستقيما از فرهنگ لغت به دست نوشته من منتقل می‌شدند. بی آنکه از هيچ تجربه‌ای راه گرفته باشند!
اکنون پس از چندين و چند سال حس می‌کنم که بهترين راه، آنست که با واژگانی بسيار ساده بنويسی و همه ذهنت را متوجه کسی کنی که شعرای نوگرا بکلی خود را از او غافل و منفک کرده ند، يعنی به خواننده»

«برخی بورخس را پدر داستان نویسی آمریکای لاتین نامیده‌اند که بدون او شاید آثار نویسندگان بزرگ آن دیار مثل #ماریو_وارگاس_یوسا، #گابریل_گارسیا_مارکز ، "گیه‌یرمو کابررا اینفانته" و "کارلوس فوئنتس" هیچگاه خلق نمی‌شدند.

در زمینه سیاسی، بورخس ضد کمونیست بود، ضد فاشیست بود و ضد دولت پوپولیستی پرون نیز بود. در یک فاصله هفت هشت ساله که پرون از ریاست جمهوری برکنار شد، به او بسیار سخت گذشت. فکر می‌کنم بزرگترین اشتباه سیاسی او این بود که از دولت #کودتا جانب‌داری کرد. به هرحال او یک نوع آقامنشی سنتی داشت و از عوام که طرفدار دولت پوپولیستی و عدالت‌محور پرون بودند، خوشش نمی‌آمد و بیشتر به رفتار نظامی‌ها گرایش داشت. این‌ها باعث شد تا نویسندگان آن نسل که عمدتا گرایش چپ داشتند، زیاد او را تحویل نگرفتند و بورخس به انزوا رفت.

سوزان جیل لوین مترجم و سردبیر مجموعه آثار پنج جلدی بورخس که توسط انتشارات پنگوئن منتشر شده است می‌گوید:
«امروزه می‌توان بورخس را مهمترین نویسنده قرن بیستم قلمداد کرد. چون او یک قاره ادبی جدیدی را بین شمال و جنوب آمریکا، بین اروپا و آمریکا و بین جهان کهن و مدرنیته خلق کرد. بورخس با خلق اصیل ترین و اوریجیننال ترین ادبیات دوران خود به ما یاد داد که هیچ چیزی کاملا تازه نیست و خلق کردن در حقیقت بازآفریدن است.
همه ما یک ذهن واحد و متناقض هستیم و به واسطه زمان و فضا با یکدیگر مرتبطیم و اینکه آدمیان نه فقط خالق و سازنده داستان بلکه خود داستانند، اینکه هر آنچه که ما می‌اندیشیم و درک می‌کنیم افسانه است و هر جزء و گوشه‌ای از دانش ما نیز قصه است.»
خورخه لوئیس بورخس در سال ۱۹۸۶ درگذشت.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Ещё