چرا هر چه زمان میگذرد، دیکتاتورها بدتر میشوند؟
● رهبران زیادی در طول تاریخ با نیتِ خیر برای جامعه به قدرت رسیدهاند، اما خود به فردی جبار و مستبد تبدیل شدهاند!
چرا به سختی میشود دیکتاتوری را در جهان پیدا کرد، که با گذر زمان رفتارش بهتر و ملایمتر شده باشد؟ چرا استبداد او در طول زمان همواره رو به وخامت میگذارد؟
مثلا،
#دانیل_اورتگا سالها به عنوان رهبر جبهه آزادیبخش ملی ساندینیستا علیه دیکتاتوری فاسد ساموزا در نیکاراگوئه مبارزه کرد و بالاخره آن را سرنگون کرد. او در سال ۲۰۰۷، به مقام ریاستجمهوری دست یافت اما از آن زمان تمام تلاشش را کرده تا با سرکوب مخالفان در قدرت باقی بماند.
#کاشیک_باسو (استاد اقتصاد بینالملل در دانشگاه کرنل)، در مقالهاش میپرسد چگونه اورتگایی که برای برانداختن رژیم ستمگر و فاسد ساموزا مبارزه کرد و رنجها کشیده بود، به یکی مانند او تبدیل شد؟ آیا این دگرگونی به شخصیت آدم و روانشناسی او بر میگردد یا چیزی است نهفته در فرآیند اقتدارگرایی که اصولاً با گذر زمان بد و بدتر میشود؟
رهبر تازهبهقدرترسیده، حتی وقتی که دارد کمکی به بهترشدن اوضاع مملکت میکند، بهزودی باید با پرسش مهمی مواجه شود: بیشتر در قدرت بماند یا نه؟ و اگر بههر دلیلی –چه حب جاه باشد، چه قصد خدمت– تصمیم بگیرد که میخواهد در قدرت بماند، ناچار باید به این فکر کند که تا چه حد حاضر است دسیسه کند، دست به شرارت بزند، و بیرحمی نشان دهد تا در قدرت بماند.
محاسباتی که رهبر برای گرفتن چنین تصمیمی انجام میدهد، دستخوش "ناسازگاری زمانی" هستند.
"ناسازگاری زمانی" به موقعیتی اطلاق میشود که در آن، کسی برای آینده تصمیمی میگیرد، تصمیمی که در زمان حال به نظر میرسد که بهترین تصمیم برای آینده به شمار میرود، اما با گذر زمان و وقتی که آن آینده فرا میرسد، چنین تصمیمی دیگر بهینه و مناسب نیست؛ اما تصمیمگیرنده باید با تبعاتش دستوپنجه نرم کند.
رهبر مستبد در زمان حال برای آینده تصمیم میگیرد. فرض کنیم رهبر سیاسی به زور یا با تقلب در
#انتخابات توانست یک دوره دیگر هم در قدرت باقی بماند؛ باز وقتی به پایان دورهاش نزدیک میشود، دلایل تازهای دارد که از قدرت کنار نرود. شرارتهایی که قبلاً برای حفظ قدرت به خرج داده، به معنای این است که هزینهٔ ازدستدادن قدرت برایش بیشتر شده است.
دیکتاتور با معمایی روبروست: دیکتاتور سالخورده میخواهد از قدرت کنارهگیری کند، اما از پیگرد قانونی میترسد. تنها تضمین مؤثر او در برابر پیگرد قانونی، حفظ همان قدرتی است که میخواهد از آن دست بکشد. ناچار رهبر اقتدارگرا دست به شرارتهای بیشتر و بیشتری میزند تا در قدرت بماند. برای همین هرچه بخواهد طولانیتر در قدرت بماند، باید بیشتر شرارت کند و هر چه بیشتر شرارت میکند، هزینهها و ریسک کنارهگیری از قدرت برایش بیشتر میشود و چارهای ندارد جز اینکه به هر طریقی قدرت را در چنگ خود نگه دارد.
باسو توجه ما را به نکته مهمی جلب میکند: «مهم نیست یک رهبر اقتدارگرا از کجا شروع میکند، رفتارهای مستبدانهٔ چنین رهبری در طول زمان رو به وخامت خواهد داشت.»
ممکن است که رهبر از تصمیمهای قبلیاش و شرارتهایی که ورزیده، پشیمان باشد (این پشیمانی لازم نیست اخلاقی باشد، بلکه ناشی از عقل سرد محاسباتی است) اما بار این تصمیمها حالا چنان سنگین شده و او را در چنان مخمصهای گرفتار کرده که دیگر راه برگشتی ندارد. برایش صرف نمیکند تا شرارتورزی را متوقف کند و از قدرت کناره بگیرد!
تلخترین بیان این مصیبت غمانگیزِ انسانی، در نمایشنامهٔ "مکبث" اثر
#شکسپیر آمده است، آنجا که مکبث به همسرش میگوید:
«چنان خود را در دریای خون کشاندهام که واپسکشیدنم همان اندازه جانفرسا است که پیشخزیدنم!»
از دید
باسو، معمولاً افراد، از جمله رهبران، گزینههایی را انتخاب میکنند که عزت نفس آنها را افزایش دهد. اگر باقیماندن در قدرت موجب افزایش عزت نفس رهبر شود، او تلاش میکند تا در قدرت باقی بماند. اگر هم خروج از قدرت چنین نتیجهای داشته باشد، رهبر به کنارهگیری تمایل خواهد داشت. اما مشکل اینجاست که هنوز یک گزینه خروج جذاب که عملی و مناسب باشد یافت نشده است.
خلاصهای از مقاله
باسو را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13400/#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan