#پاییز، آرام آرام آماده رفتن میشد.
رنگ انار، عطر باران، طعم خرمالو و
آواز برگهای زرد و نارنجی را جمع کرد و
توی بقچهاش گذاشت.
گفتم: اینها را به یادگار بگذار.
گفت: خاطراتم، یادگاریهایی ابدی است!
برای بدرقهاش، آب و آداب آوردم...
کاسه آب را که پشت سرش خالی کردم، گفتم:
تو را به جان
#یلدا، بازگرد!
برگشت؛ نگاهم کرد و رفت...
قطرهای گونهام را نوازش کرد؛
واپسین باران پاییزی بود
آخرین ارمغان این فصل عاشقانه...
#شاه_فرتوت_ابریقستان@oldkingofebrighestan