باید یادمان بیاید یک زمانی برای کنسرو ماهی، شیرخشک، پنیر، تلفن عمومی، نفت، کپسول گاز، شیر یارانهای، خبر گرفتن از سرنوشت نامعلوم عزیزانمان در جنگ و هزار چیز دیگر صف میماندیم.
ما صف گرفتن را خوب بلدیم...
ده ساله بودم، مادر مرا با شیشههای خالی شیر میفرستاد به سوپر تعاونی شهرک فضیلت که عوض شیشههای خالی شیر بگیرم. میگفت هرقدر هم در صف ماندی با کسی حرف نزن. گوش هم نکن به حرف دیگران. راست میگفت. زنها اول صبح توی صف نجوا میکردند از اینکه ناهار چه میخواهند بپزند و اینکه شوهرشان چقدر گند دماغ و بیاخلاق است اما سایهاش کم نشود الهی...
من در سکوت محض در حالی که همه تلاشم را میکردم به حرف دیگر زنها گوش ندهم، منتظر میماندم تا نوبتم شود.
حالا هم توی صف ایستادهام. در صف مردن. ابتلا، کما، درگیری ریه و افت هوشیاری و مرگی بی تشریفات و با رعایت همه پروتکلها... الان هم به حرف کسی گوش نمیدهم و در دنیای خیالات خودم غوطه میخورم و تا نوبتم بشود
حالا اما نگاه میکنم که آدمها دانه دانه میمیرند.
#مینو_محرز راست و دروغش مشخص نیست.
#مهرداد_میناوند مرد، داریم برای گوهر جان دعا میکنیم و من بس که بابا و مامان را ندیدهام جانم به لبم رسیده. اما همینجا که توی صف مردن و عزا ایستادهام توی خیالم هزار چیز قشنگ میسازم.
خانهای که آفتاب دارد. با یک گلدان برگ انجیری و یک گربه حنایی بغلی و صدای سهتار از اتاق انتهای راهرو...
خیال میسازم که وقتی نوبتم رسید اقلا به خیالی لحظهای لبخندی بر لبم نشسته باشد، حالا گیرم که دلم خونچکان باشد و چشمم گریان. گیرم که نگران باشم و عاصی. گیرم که درد معده خوردن یک لقمه را بر من حرام کرده باشد،. گیرم که اصلاحطلب برود و اصولگرا بیاید. ما در صف مرگیم. ما صف ایستادن را خوب مشق کردهایم.
کاش زودتر نوبتم برسد. پاهایم خسته شد در این سرما. با این زنبیل پلاستیکی سرخ که مامان سپرده دستم. باید برای افسون شیر بگیرم. سه شیشه... یک تومان هم از ده تومان برگردانم خانه... کاش زودتر نوبتم برسد...
✍ #الهام_فلاح#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan