با غلبه فقر، رعب و ریا بر جامعه، منتظر پرورش همت و باکری بودید!؟؛ اکنون با دکتر، حاجآقا، استاد و سردار
سهیلیهای از مرز گذشته چه میکنید!؟
#احمدرضا_حائری#مهرشاد_سهیلی نوجوان پرحاشیهای که به عنوان جوانترین فرمانده جهادی کشور و نمونه موفق بسیجیان آتشبهاختیار، دو سه سالی نقل محفل رسانههای اصولگرا، نزدیک به سپاه و بیوت برخی مراجع بود، دو روز پیش در شهر کوچک مرزی موسیان در استان ایلام بازداشت شد و اکنون همان محافل و رسانهها از وجود "حفرهای در ساختار" نظام یاد میکنند که با بازداشت
مهرشاد سهیلی شناسانی و یحتمل در حال پرشدن است!
موطن و محل پرورش این نوجوان، شهر کوچک محروم موسیان در جنوب غربی استان همیشه محروم ایلام است، زادگاه نگارنده این سطور شهر مهران، با موسیان فاصله چندانی ندارد و البته از موسیان بزرگتر و پرجمعیتتر است، اما قدر مسلم ویژگیهای جامعهشناختی و روانشناختی مردمان آنجا و وضیعت فرهنگی، اقتصادی و...هر دو شهر تقریبا یکسان است.
به جریان موسوم به عدالتخواه که پیگیر رسواسازی و بازداشت
مهرشاد سهیلی بودند، جدا توصیه میکنم حکایتهای واقعی که در ادامه میآید را بخوانند، تا متوجه شوند
مهرشاد سهیلی نه یک پدیده، که محصول طبیعی یک وضعیت غیرطبیعی است که ریشه در ساختارهای کلان نظام سیاسی و حقوقی کشور دارد و این ساختار مولد فقر، رعب و ریا تاکنون هزاران
مهرشاد سهیلی تولید و وارد سطوح عالی مدیریتی و تصمیمسازی و تصمیمگیری کشور کرده است، از همان نوع مدیرانی که در جریان افزایش نرخ بنزین در آبان، دریای خون بین مردم و حاکمیت سیاسی به وجود آوردند و ککشان هم نگزید! و اما حکایت ما:
"تماس گرفتم به دایی اکبر بابت فوت مادرش تسلیتی بگویم، آن ور خط بهجای صدای معمولِ زنگ خوردن تلفن، صدای خش دار و پرنهیب رهبری پخش میشد که درباره فتنه و نقش خواص بیبصیرت در آن هشدار میداد!" دایی اکبر و آهنگ پیشواز سخنرانی رهبر!؟ متعجب از همراهم پرسیدم :"این بنده خدا که همیشه ساز مخالفت با آخوندش بلند بود و افراط هم میکرد! حالا چی شده!؟" همراه کمحوصلهام گوئی که نمیخواست زیاد توضیح دهد گفت:" چی بگم والا!؟ داره مبلغ کلانی وام گردشگری میگیره با سود فوقالعاده کم آنهم توی این تورم افسارگسیخته! خودش میگه اینکارا لازمه برای تایید شدن صلاحیتش! ندیدی جواب تماست را هم نداد! یحتمل ترسیده شنود بشه و متهمش کنن به ارتباط با فتنهگرا!"
با خودم فکر میکنم:"مگه نامزد مجلسه و رئیس بانک جنتی!؟" باورم نمیشود این اندازه از ریاکاری را توامان با ترس، دو روز بعد دایی اکبر را توی صحن امامزاده دیدم، یه لحظه اومد نزدیک و من تسلیت گفته و نگفته اومد درگوشی ابراز ارادت کرد و گفت:" پیگیر فعالیتهات هستم سید، دمت گرم، باعث افتخارمونی!! اما مراقب باش خواهرزاده، اینها رحم ندارن!" بار دیگر متعجب، این بار از این نوع نگاهش به خودم و فعالیتهایم و مهمتر از آن نگاه مافیاییاش به نهادهای امنیتی، جوابی بهش ندادم و اونم برای اینکه یه وقت بچههای اداره( مردم کوچه و بازار در استان ایلام از کارکنان نهادهای امنیتی مثل اداره اطلاعات و اطلاعات سپاه با عنوان "بچههای اداره" یاد میکنند!)در حال مکالمه و خوشوبش با ضدانقلاب فتنهگر! نبیننش و روند پرداخت وام کلان ۸درصدیش به خطر بیفته به سرعت خداحافظی کرده و دور شد.
مبهوت تغییرات رفتاری دایی اکبر از همراه کم حوصلهام سراغ حاج عباس را گرفتم و چهار بچه بیکارش، بچههایی که قبلنا میگفت:" اگه همون وقت یکی دو تا گوسفند براشون گرفته بودم الان سر گلهشون میدون امام بود(میدان اصلی شهر مهران) تهش جاده امامزاده سیدحسن و هی مینالید از تبعیض که بچههاش را از پشت میز نشینی محروم کرده(همهشان با روغن حیونی و عسل به استاد دادن توی همون دانشگاه شهرشون نمره و در آخر مدرک گرفته بودند!)، همراهم که حالا نطقش باز شده بود، در پاسخم گفت:"خدا را شکر سه تاشون رفتن سر کار و یکیشون هم در شرف استخدامه!"
متوجه چشمان حیرتزدهام شده و بیمعطلی ادامه داد: "فلانی( یکی از روحانیون صاحب منصب استان) یکیشان را جذب
#شورای_نگهبان کرد! اون دوتای دیگه هم توفیق خدمت در دو نهاد انقلابی دیگر را بهدست آوردند! یکیشان تبلیغات اسلامی آنیکی هم چیزی توی همین مایهها، این آخری هم تهتغاریه و تازه لیسانسش را از دانشگاه آزاد همینجا گرفته! اینم مشغول میشه به زودی!" من حیران از اینکه پسران حاج عباس همبازیهای دوران کودکیم که یه حمد و قلهوالله را نمیتوانستند از بر بخوانند و همه زندگیشان به لهو و لعب گذشته چطور یک شبه عابد و مسلمان شدند که جذب نهادهای انقلابی شوند!؟ دیگر ترجیح دادم سراغ کسی از اقوام و همشهریها را نگیرم تا چنین غافلگیر نشوم از هنرهای آدمیزاد!
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://tinyurl.com/yuc25pbk@Oldkingofebrighestan