شاه فرتوت ابریقستان

#رفیق
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
هنوز از #بهمنی می‌کشم که پدرم...

#احسان_محمدی

✌️اینکه بگوییم «هنوز از بهمنی می‌کشم که پدرم در سال۵۷ روشن کرد» آسان است. درست مثل اینکه عکسی از مردم در راهپیمایی های ۵۷ ببینیم و آه دود کنیم که گولمان زدند.
عکسی از دختران سر برهنه که ایستاده‌اند دوشادوش زنانی که روسری‌هایشان را سفت می‌بستند تا سوز سرما نرود لای موهای سیاهشان.

✌️آدم باید توی خیابان بوده باشد قاطی جوانهایی که لذت می‌بردند از بوی لاستیک سوخته، از سنگ زدن به مجسمه‌ها. از هیجان. از اینکه فکر می‌کردند دارند تاریخ را ورق می‌زنند.

✌️تقصیر کسی نیست که امروز باور نکند خیلی چیزها را.
یکی از هنرهای ما مبتذل کردن است. مثل وقتی که زخم سینه پدرها و مادرهای عزیز از دست داده #جنگ را تا سرحد یخچال فریزر و سهمیه کنکور تنزل دادیم. مثل وقتی که نشستیم به پاک کردن آن عکس مشهور روی #پلکان_هواپیما. مثل وقتی که رزمنده‌ها را یا تبدیل کردیم به موجوات ملکوتی که از دم نان و شراب آسمانی می‌خوردند و هر مینی می‌دیدند روی آن شیرجه می‌زدند یا از آن طرف بام افتادیم و شدند ”بایرام_لودر” که معده‌اش قاطی می‌کرد و هی بوی باقالی می‌داد!
فغان از ما مردم افراط. ما مردم تفریط.

✌️همیشه فکر می‌کنم به دخترها و پسرهای دبیرستانی و دانشجو که #کتاب_ممنوعه می‌خواندند، اعلامیه‌ها را دست‌نویس می‌کردند، روی دیوارها شعار می‌نوشتند...
به آن عرقی که کف دستشان می‌نشست و فکر می‌کردند مرد کرواتی پشت سرشان مامور ساواک است که تعقیبشان می‌کند.

✌️سی و چند سال بعد قضاوت کردن آسان است. بیرحمانه است.
همیشه فکر می‌کنم به دخترهای جوانی که جنگ چریکی می‌کردند، به آن اندامهای نحیف که قلبشان می‌لرزید در خانه‌های تیمی. به آن جسارتی که کپسول #سیانور را می‌گذاشتند توی دهان برای لحظه مبادا... حالا هی بگویید: دختر است دیگر؟!

✌️فکر می‌کنم به آن پسرهای سبیلو که توی زندان شلاق می‌خوردند و مزه شور خون می‌ریخت توی دهانشان اما نمی‌گفتند، لو نمی‌دادند، #رفیق نمی‌فروختند.
همیشه با همه اختلاف نظرها به آن سرهای پرشور، به آن قلبهای جسور احترام می‌گذارم. اینکه بعدش ما برای انقلاب چکار کردیم و انقلاب برای ما چکار، ماجرای دیگری است.

وقتی می‌روم #موزه_عبرت که زندان ساواک بود، به دیوارها نگاه می‌کنم، به آدمهایی فکر می‌کنم که با چه امیدها برای ساختن یک #ایران بهتر، اینجا شلاق خوردند، زیر ناخنهایشان سوزن ته گرد فرو کردند و زیرش شعله گرفتند. فکر می‌کنم به لحظه‌ای که سیگار می‌گذاشتند روی سینه دخترها و جیغ‌شان توی همان زندان خفه میشد.
چطور می‌توانیم امروز لم بدهیم توی خانه و همه آنها را به نادانی، به فریب خوردن، به انجام دادن یک کار بیهوده محکوم کنیم؟

✌️آنها فکر می‌کردند ایران بهتری می‌سازند برای نسلهای بعد که #ما باشیم. که آزادتر زندگی کنیم و سر خم نکنیم مقابل هر کسی. نشویم پرنده‌های قفسی که «نمی‌دونن سفر چیه؟ عاشق در به در کیه؟ هر کی بریزه شادونه فکر می‌کنن خداشونه»...
ما سرخم نکردیم؟ ما نترسیدیم؟ از غم نان و جان تن ندادیم؟

من نه دلم برای #کافه و #کاباره آن روزگار تنگ می‌شود نه دل با هیچ #شاه و ملکه و خدای روی زمینی دارم، اما دلم همیشه برای آن آدم ها تنگ می‌شود...

آنها به جای نشستن و آه دود کردن، بلند شدند و کاری کردند. راهی را رفتند. یادشان گرامی باد. یاد همه آنها که با مشت های گره کرده، با سرهای پرشور، با رد شلاق هایی روی تن به خیابانها آمدند گرامی باد...

#دهۂ_فجر_مبارک
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
🔸خبری که شنیدم و دیدم در این چند روز این گزارش کوتاه بود. اتفاقی که تکراری‌ست و همیشه امیدساز.( #احسان_رییسی ) پسرک فقیر مرزنشین، با پای لُخت، هفت کیلومتر را روی آسفالت می‌دود تا یک میلیون تومَن برنده شود.

قصه‌ای که بارها در ادبیات و سینما خوانده و دیده‌ایم و واقعن «وقتی از ”دو” حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم»؟

میل به اثباتِ خود در ساختار ذهنی نوجوان‌های رنج‌کشیده بسیار زیاد است. مخصوصا در این سال‌ها که فاصله‌ زیستی به شکلِ هولناکی زیاد شده و فقر کاملا و بی‌پیرایه خود را به رخ می‌کشد، بدن‌ها و ذهن‌هایی وجود دارند که می‌خواهند رویایی برای خود رقم بزنند.

آن‌ها نیازی به کلماتِ #خلق و #کارگر و #رفیق ندارند، اصلن این کلمات کاربردش مال محافل و میهمانی و کوچه‌های کناری دانشگاه‌هاست حینِ سیگارکشیدن. به قول #ریمون_آرون، ”عمل روشنفکری پی بیانیه و شعار نیست بلکه عمل می‌کند و سعی که برای بخشی از جامعه، نقش ترمیم‌گر را بازی کند نه فریادساز.” و برای همین، این خبر برای من به‌وسعت ادبیات است.

انگار رمانی ژانری. بدو تا برنده شوی. از دیگران رد شو تا ببری و بجنگ تا رستگار شوی. این میلی‌ست ذاتی و درونی که همیشه برش می‌دهد تلخی روزگار را...
مخصوصا این روزها که اخبار فقط از #فساد می‌گویند، گرانی رهاشده و مردانِ بی‌کفایت. من در مقامِ نویسنده با هر فکر و ایده‌ای به این پسر رویاساز غبطه می‌خورم. او تصمیم گرفته بوده بدود و با تمامِ جانش چنین کرده. پس بسیار شکوهمند است تماشای او و رفتارش. سکانس پرخشان شاهکار #امیر_نادری در #دونده پیش چشمم می‌آید و آن حظِ بردن یخ در هُرم آفتاب. کاشف یخ بود انگار قهرمانش و حالا در این روزها که مثل بسیاری‌تان کم‌امید، نگران و خسته هستم از روزگار... این قلبِ تپندهٔ دونده حالم را خوش می‌کند. حماسه‌ها همیشه چنین شکلی دارند، از منتهاالیه رنج برمی‌آیند و نتیجه‌ای رقم می‌زنند تا تکه‌هایی از روح ما را بیدارتر کنند.

تمام کانال‌های خبری برایم بی‌ارزش‌اند این روزها و شرمگینم از تماشای خشم و تَعَبی که خودم نیز دچارش هستم.

صبح این خبر را تماشا کردم و چیزی در من زنده شد انگار.‌ فارغ از تمامِ زخم‌ها و آرمان‌هایی که از آن دم می‌زنیم، این پسرک روی آسفالت دوید و حق خودش را گرفت. روزی از #سپانلو پرسیدم که چگونه فکر می‌کردید می‌توانید جلسه‌ شعرخوانی بگذارید در امجدیه و اصلا بگذارند و پر شود؟
گفت مهدی خان رویایش را که داشتیم. و نباید رویاها را از دست داد...
حالا با تماشای چندبارهٔ این قصهٔ قدیمی، دوباره حسی از حماسه‌ای کوچک معاصرِ من شده است چون جهان را رویاها تغییر می‌دهند. دویدن...

✔️برگرفته از صفحه اینستاگرام #مهدی_یزدانی_خرم

https://t.me/oldkingofebrighestan/18413
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
هنوز از #بهمنی می‌کشم که پدرم...

#احسان_محمدی

✌️اینکه بگوییم «هنوز از بهمنی می‌کشم که پدرم در سال۵۷ روشن کرد» آسان است. درست مثل اینکه عکسی از مردم در راهپیمایی های ۵۷ ببینیم و آه دود کنیم که گولمان زدند.
عکسی از دختران سر برهنه که ایستاده‌اند دوشادوش زنانی که روسری‌هایشان را سفت می‌بستند تا سوز سرما نرود لای موهای سیاهشان.

✌️آدم باید توی خیابان بوده باشد قاطی جوانهایی که لذت می‌بردند از بوی لاستیک سوخته، از سنگ زدن به مجسمه‌ها. از هیجان. از اینکه فکر می‌کردند دارند تاریخ را ورق می‌زنند.

✌️تقصیر کسی نیست که امروز باور نکند خیلی چیزها را.
یکی از هنرهای ما مبتذل کردن است. مثل وقتی که زخم سینه پدرها و مادرهای عزیز از دست داده #جنگ را تا سرحد یخچال فریزر و سهمیه کنکور تنزل دادیم. مثل وقتی که نشستیم به پاک کردن آن عکس مشهور روی #پلکان_هواپیما. مثل وقتی که رزمنده‌ها را یا تبدیل کردیم به موجوات ملکوتی که از دم نان و شراب آسمانی می‌خوردند و هر مینی می‌دیدند روی آن شیرجه می‌زدند یا از آن طرف بام افتادیم و شدند ”بایرام_لودر” که معده‌اش قاطی می‌کرد و هی بوی باقالی می‌داد!
فغان از ما مردم افراط. ما مردم تفریط.

✌️همیشه فکر می‌کنم به دخترها و پسرهای دبیرستانی و دانشجو که #کتاب_ممنوعه می‌خواندند، اعلامیه‌ها را دست‌نویس می‌کردند، روی دیوارها شعار می‌نوشتند...
به آن عرقی که کف دستشان می‌نشست و فکر می‌کردند مرد کرواتی پشت سرشان مامور ساواک است که تعقیبشان می‌کند.

✌️سی و چند سال بعد قضاوت کردن آسان است. بیرحمانه است.
همیشه فکر می‌کنم به دخترهای جوانی که جنگ چریکی می‌کردند، به آن اندامهای نحیف که قلبشان می‌لرزید در خانه‌های تیمی. به آن جسارتی که کپسول #سیانور را می‌گذاشتند توی دهان برای لحظه مبادا... حالا هی بگویید: دختر است دیگر؟!

✌️فکر می‌کنم به آن پسرهای سبیلو که توی زندان شلاق می‌خوردند و مزه شور خون می‌ریخت توی دهانشان اما نمی‌گفتند، لو نمی‌دادند، #رفیق نمی‌فروختند.
همیشه با همه اختلاف نظرها به آن سرهای پرشور، به آن قلبهای جسور احترام می‌گذارم. اینکه بعدش ما برای انقلاب چکار کردیم و انقلاب برای ما چکار، ماجرای دیگری است.

وقتی می‌روم #موزه_عبرت که زندان ساواک بود، به دیوارها نگاه می‌کنم، به آدمهایی فکر می‌کنم که با چه امیدها برای ساختن یک #ایران بهتر، اینجا شلاق خوردند، زیر ناخنهایشان سوزن ته گرد فرو کردند و زیرش شعله گرفتند. فکر می‌کنم به لحظه‌ای که سیگار می‌گذاشتند روی سینه دخترها و جیغ‌شان توی همان زندان خفه میشد.
چطور می‌توانیم امروز لم بدهیم توی خانه و همه آنها را به نادانی، به فریب خوردن، به انجام دادن یک کار بیهوده محکوم کنیم؟

✌️آنها فکر می‌کردند ایران بهتری می‌سازند برای نسلهای بعد که #ما باشیم. که آزادتر زندگی کنیم و سر خم نکنیم مقابل هر کسی. نشویم پرنده‌های قفسی که «نمی‌دونن سفر چیه؟ عاشق در به در کیه؟ هر کی بریزه شادونه فکر می‌کنن خداشونه»...
ما سرخم نکردیم؟ ما نترسیدیم؟ از غم نان و جان تن ندادیم؟

من نه دلم برای #کافه و #کاباره آن روزگار تنگ می‌شود نه دل با هیچ #شاه و ملکه و خدای روی زمینی دارم، اما دلم همیشه برای آن آدم ها تنگ می‌شود...

آنها به جای نشستن و آه دود کردن، بلند شدند و کاری کردند. راهی را رفتند. یادشان گرامی باد. یاد همه آنها که با مشت های گره کرده، با سرهای پرشور، با رد شلاق هایی روی تن به خیابانها آمدند گرامی باد...

#دهۂ_فجر_مبارک
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan