قطعهٔ باشکوه «اندوه» سخن از غم و نومیدیِ انسانی میگوید که زمانی، در گذشته، در روزگاری خوش، فرصتی برای شادی، نوری برای رهایی و شوری برای زیستن داشته؛ اما او این فرصت، این عمر و این زندگی را قدر ندانسته و اکنون با حسرت به روزگارِ ازکفرفته میاندیشد.
خود را ملامت میکند به سبب این بیمبالاتی و چارهای نمیبیند جز طی طریق در روزگارِ پراِدبار...
این قطعه نمونهٔ کاملی از استفادهٔ ساز در خدمت متن و حالوهوای ترانه است. گیتاری که
#دیوید_گیلمور استادانه در ابتدای آهنگ مینوازد، حتی بدون کلامِ مسحورکنندهاش که از پسِ نوای ساز میآید، شنونده را در فضای غمبار موصوف فرو میبرد و او را آمادهٔ شنیدن میکند.
ترجمهٔ اشعاری از این دست، به همان کیفیت زبان اصلی در انتقال حس متنِ آهنگ کاریست ناشدنی. اما فارغ از متن، موسیقی بهتنهایی شنونده را در فضای سکرآورِ خویش غرق میکند.
_________
Sorrow
The sweet smell of a great sorrow lies over the land
Plumes of smoke rise and merge into the leaden sky:
A man lies and dreams of green fields and rivers
But awakes to a morning with no reason for waking
اندوه
فضا آکنده از شمیم اندوهی گرانبار
میگردد،
پُشتهای از دود برمیخیزد و
با آسمانِ سُربی درمیآمیزد:
مردی طاقباز در رؤیای دشتها و رودها
به صبح درمیآید، روزی نازیستنی را
He’s haunted by the memory of a lost paradise
In his youth or a dream, he can’t be precise
He’s chained forever to a world that’s departed
It’s not enough, it’s not enough
دلآشوب از خاطرهٔ بهشتی گمگشته
در رؤیا یا در جوانی
نمیداند
تا ابد گرفتارِ دنیایی فنا شده
که کافی نیست، که بسنده نیست
His blood has frozen and curdled with fright
His knees have trembled and given way in the night
His hand has weakened at the moment of truth
His step has faltered
خون در رگهایش یخ زده و از دِهشَت، دَلَمه بسته
زانوانش لرزان و برخاکافتاده در پهنهٔ شب
دستانش مصروع در بزنگاه
و گامهایش
سست
One world, one soul
Time pass, the river roll
یک دنیا، یک جان
زمان میگذرد، چون رودی روان
And he talks to the river of lost love and dedication
And silent replies that swirl invitation
Flow dark and troubled to an oily sea
A grim intimation of what is to be
با رود میگوید از
#عشق و ایثارِ بربادرفته
و پاسخی مییابد سراسر سکوت
پس آشفته چرخ میخورَد، غوطهور در تاریکیها
بهسوی دریایی پنهان در زیرِ ناپاکیها
چونان نشانهٔ شومی از آجِلِ روزها
There’s an unceasing wind that blows through this night
And there’s dust in my eyes, that blinds my sight
And silence that speaks so much louder than words
Of promises broken
بادی بیوقفه در خلال شب میوزد
و غباری در چشمانم، سویِ دیدگانم را میرباید
و سکوتی که رساتر از هر کلامی
سخن از عهدهای بشکسته میگوید...
#David_Gilmour#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan