«هشت دقیقه و چهلوشش ثانیه تا مرگ»
دختر نوجوان سیاهپوستی به دیدار دوستانش میرفت که سر راه میبیند تعدادی پلیس، مردی سیاهپوست را بازداشت کردهاند؛ او را روی شکم کف آسفالت خواباندهاند و سهنفری با فشار زانوانشان به زمین چهارمیخش کردهاند...
دختر موبایلش را درمیآورد و از صحنه فیلم میگیرد. یکی از پلیسها که گاهی هم سر بلند میکند و با لذتی سادیستی عابران معترض را خونسردانه مینگرد، زانویش را بر گردن مرد بازداشتشده میفشرد، در حالی که پیداست نیازی به این خشونتورزی نیست. مرد خاکشده به سختی نفس میکشد و التماس میکند: «نمیتونم نفس بکشم!»
بقیۀ ماجرا را همۀ دنیا میدانند. پلیس بدطینت هشت دقیقه و چهلوشش ثانیه زانو بر گردن او فشرد... بیهوش شدن مرد... آمدن آمبولانس و مرگ... اما آنچه آمریکا و بعد جهان را تکان داد، ویدئویی بود که آن دختر هفدهساله از صحنۀ جنایت گرفت.
مقتول سیاهپوست چهلوششسالهای بود به نام
#جرج_فلوید. سابقۀ کیفری هم داشت، اما مشاغل آبرومندانهای را هم پشتسر گذاشته بود، مانند نگهبانی، دربانی و رانندگی کامیون. زمانی هم جوان بود و آرزو داشت بسکتبالیست حرفهای شود که نشد. پلیسی هم که او را خفه کرد، در سابقهاش خشونتورزی و شلیک بیدلیل و چندین توبیخ انضباطی دارد.
جزئیات رخداد و واکنش به قتل او و مسائل مربوط به پرونده را در رسانهها میتوان دنبال کرد و از جنبههای مختلف جامعهشناختی به آن پرداخت. از اینها میگذریم و از منظری دیگر به قضیه مینگریم.
ارتباط مستقیمی میان «بهای جان انسانها» و «نوع حکومتها» وجود دارد. اصلاً یکی از شاخصهای اساسی برای اینکه به ماهیت یک حکومت پی ببریم و بدانیم آن حکومت را در کدام زمره باید برشمرد، بهایی است که خون شهروندان دارد.
هر قدر جان آدمها گرانتر و ریختن خونشان پیامدبارتر باشد، آن حکومت به معیارهای مردمسالارانه، حاکمیت قانون و
#عدالت اجتماعی نزدیکتر است، و هر قدر جان آدمها بیارزشتر، ریختن خونشان آسانتر و آدمکشی تعمدی و سهوی مأموران حکومت راحتتر و پربسامدتر باشد، آن حکومت از حاکمیت مردم، حاکمیت قانون و عدالت اجتماعی دورتر است.
در نهایت، جایی که آدمها «مرگارزان» میشوند و میشود آنها را کرور کرور کشت، با حاکمیتی توتالیتر روبروییم. (البته مروّجان ”مرگارزانی”، همیشه حاکمان نبودهاند، جنبشهای ایدئولوژیک حاشیهای نیز یکی از عاملان اصلی مرگارزان شدن انسان بودهاند.)
نقطۀ نهایی این طیف رژیمهای کمونیستی و فاشیستی بودند که جان آدمها را به کمترین بهای ممکن رسانده بودند؛ تا جایی که برای کشتن آدمها به سند و مدرک نیاز نداشتند، فقط باید «اراده میکردند». فرد در برابر حکومت چنان بیارزش بود که میشد به هر بهانهای دستهای از مردم را برای گرم کردن تنور حکومت سینۀ دیوار گذاشت!
این رژیمها از هیچچیز بیش از این بیزار نبودند که به نفس انسان اهمیت داده شود. نفس انسان بیارزش است. ارزش او تنها در این است که چقدر تابع حکومت و مصالحش است. دفاع از جان انسانها، گران کردن بهای خون و معرفی جان انسان به عنوان «اساسیترین ارزش»، منفورترین گزارهها نزد حکومتهای توتالیتر بود. البته این نوع حکومتها برای تثبیت ”مرگارزان” شدن (که پیچومهرۀ حکومتشان است) پیوسته شرایط مادی و معنوی لازم را هم فراهم میآوردند: شرایط معنوی ایدئولوژی و تبلیغات بود و شرایط مادی جنگ و درگیری.
#جنگ بهترین ابزار برای مرگارزانی است. جامعهای که بهترین فرزندانش سر میبازند، به بوی خون خو میکند.
بنابراین، کسانی که امروز در آمریکا اعتراض میکنند، بهای خون را بالا میبرند. هرچه خون ریختهشده بهای گزافتری برای دستگاه حاکم داشته باشد، امکان حاکمیت مردم بر مردم، مهار دستگاه بوروکراتیک و مهار قدرت «مأمور قانون/حکومت» بیشتر میشود. البته از دیگر سو، چنانکه ذکر شد، اینکه ریختن یک خون میتواند کشوری را چنین به آشوب کشد، خود نشان بهای گزاف خون در آنجا و در مرتبۀ بعد شاخصی برای آن حکومت است. اگر تاریخ عصر جدید را از ظهور اومانیسم تا امروز مرور کنیم، بهای خون و جان آدمها دائم افزون شده است. بنابراین، باید از «بهای گزاف خون» به منزلۀ دستاورد بشر و خمیرمایۀ اصلی حاکمیت انسانی مدرن دفاع کرد. ایدئولوژیهای آدمخوار همیشه از یک چیز بیزار بودند: ارزش قائل شدن برای نفس انسان.
دختر نوجوانی که از صحنه فیلم گرفت و جهان را شوکه کرد، امروز تحت فشار است! اما نه به این دلیل که چرا فیلم گرفت، چه نقشهای در سر داشت یا آن ساعت آنجا چه میکرد! بلکه به این دلیل که به او میگویند چرا مداخله نکرد! چرا جلوی پلیس را نگرفت!
در پیوست نسخۀ کامل ویدئوی آن دختر را ببینید. البته دلخراش است!
✍ #مهدی_تدینی#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan