شاه فرتوت ابریقستان

#ابتهاج
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل می‌کردم
یادم آمد آنگاه
آخرین ماندهٔ آن جمع پریشانم، آه
چه کسی خوابِ تو را خواهد دید
چه کسی از تو سخن خواهد گفت...

چشم خندانش برقی زد
سایه‌جان! ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژدهٔ #آزادی انسان است.

روحت شاد استاد

#هوشنگ_ابتهاج
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مردن عاشق نمی‌میرانَدَش
در چراغی تازه می‌گیرانَدَش

سرنوشت اوست این خود سوختن
شعله گرداندن چراغ افروختن

روحت شاد استاد
۱۳۰۶-۱۴۰۱
#هوشنگ_ابتهاج
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
چرا هوشنگ ابتهاج را دوست داریم؟

عجیب است، علاقمندی به یک شاعر آن هم در روزگار ما که فوتبالیستها و هنرپیشه‌ها جای قهرمانان و اسطوره‌ها نشسته‌اند، چیز عجیبی است. البته ما بعضی از شاعرانِ هم روزگارمان را دوست داریم و پوسترهایشان را به در و دیوار خانه‌هایمان می‌چسبانیم؛ اما این اظهار علاقه کمتر به شعر مربوط است و اغلب دلایلی دارد که ربطی به هنر و ادبیات ندارد.
این ماجرا به شاعران هم محدود نمی‌شود، نحوه مواجهه ما با سینماگران و داستان‌نویسان و موسیقیدانان هم به همین نحو است.

جالبتر این که ما با اهل فلسفه و نظر نیز چنین می‌کنیم. یعنی یک فیلسوف را که حتی در تمام عمر یک خط از آثارش را نخوانده‌ایم، چنان ارج می‌نهیم و ستایش می‌کنیم که انگاری مارلون براندوست و گاه یک فیلسوف دیگر را هم که از قضا یک خط از آثار او را هم نخوانده‌ایم چنان به باد دشنام می‌گیریم و لعن و نفرین می‌کنیم که پنداری شمر لعین است!ما ملت شگفتی هستیم و درست به همین دلیل که شگفت هستیم. ناگهان به #هوشنگ_ابتهاج روی خوش نشان می‌دهیم آن هم به دلایلی که نه تنها این بار خیلی هم بی ربط نیست بلکه تا حدود زیادی ربط هم دارد. البته حشرونشر پیرپرنیان اندیش با اهل موسیقی و خواندن اشعار او توسط خوانندگان زبده و ممتاز موسیقی ایرانی در این محبوبیت بی تاثیر نبوده؛ اما دیگرانی هم بوده‌اند که اشعارشان با آهنگ و بانگ خوش درآمیخته، پس چرا آنان در جایگاه و پایگاه #ابتهاج قرار نگرفته‌اند؟ شاید حقیقت همان باشد که آقای ابتهاج در مراسمی که به او اختصاص داشت گفت. او گفت:
«شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدم‎های صاف و ساده‎ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‎ایم. این کوه بلند البرز، ولایت مرا از ولایت خیلی‎ها جدا می‎کند. آدم‎های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی‎ها بیخود زحمت می‎کشند که نکته‎هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقم و این روزها هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من است و تنها چیزی است که می توانم به آن ببالم.»

قطعا درباره علت محبوبیت هوشنگ ابتهاج بیش از اینها می‌توان سخن گفت؛ اما شاید مهمترینش همین باشد که خود اشاره می‌کند: ”صدق”.
#صداقت آن هم در روزگاری که #دروغ از شش جهت بر ما باریدن گرفته است و به قول #فروغ_فرخزاد بسیاری از شاعران همه هم و غمشان یک بشقاب پلو است و نه چیزی دیگر، سرمایهٔ گرانبهاییست که هرکسی نمی‌تواند صاحب آن شود.
این روزها شاعران داعیه‌های عجیب و غریبی دارند که هیچ ربطی به شعر و شاعری ندارد. یکی خود را مدافع ارزشها و دیانت می‌داند؛ در حالی که نه در گفتارش و نه کردارش هیچ نشانی از ارزشها و دیانت یافت نمی‌شود، دیگری دعوی آزادیخواهی و مردمی بودن دارد در حالی که از تنگ‌نظر ترین و خودخواه‌ترین موجودات روی زمین است.
ابتهاج اما در این بازار مکاره به شدت شبیه خودش است و سخنش به همان اندازه ساده است که شخصیتش. اگرچه شیادی در روزگار ما کسب رایج است اما شیادان همواره نمی‌توانند دلها را بربایند و مردمان را فریب دهند.
سخن خواجه شیراز را از یاد نبریم که فرمود:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست...

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
🔸چند ماه قبل از نخست‌وزیری #رزم‌آرا در آغاز سفری که در شهریور ۱۳۲۸ برای شرکت در مجمع عمومی سالیانه بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول به واشنگتن داشتم، شاه به من (ابوالحسن ابتهاج) گفت:«حالا که شما به آمریکا می‌روی با وزارت خارجه آمریکا راجع به کمک‌های آمریکا با ایران هم صحبت کنید.»
گفتم: «بسیار خوب. اما قبل از این که با آنها صحبت کنم، تمامی مطالبی را که سال‌هاست به اعلیحضرت عرض کرده‌ام. اجازه بفرمایید الان تکرار کنم که بعد هیچگونه سوءتفاهمی پیش نیاید. اول این که پول نفت باید منحصرا خرج برنامه عمرانی بشود. دیگر این که ایران احتیاج به ارتشی بیش از آن چه برای امنیت داخلی لازم است، ندارد. اگر دوستان غربی ما معتقد هستند که ارتش ایران باید نقش مهمتری از این داشته باشد، باید تفاوت بودجه گزاف ارتش را خودشان بپردازند؛ نه این که ما از پول نفت هزینه اضافی را تامین کنیم. شاه با حرف‌های من موافقت کرد.»

این «موافقت» بنیادی نداشت و از روی اعتقاد نبود. اولا در آن‌ ایام درآمد حاصل از سهم ایران از شرکت نفت رقم چندان زیادی نبود. در ثانی هنوز #شاه همچون سال‌های بعد از کودتای ۲۸ امرداد ۳۲، لجام گسیخته نشده بود. در سال‌های بعد رقم‌های عمده‌ای از درآمد حاصل از فروش نفت خام را صرف خریدهای نظامی و قشون کرد. سنتی که همچنان کم و بیش ادامه یافت.

بعد از قضیه کود شیمیایی شیراز، شاه از من شدیدا رنجش پیدا کرد و هر چه تقاضا می‌کردم وقت دیدار به من داده نمی‌شد؛ تا این که بالاخره به علاء، وزیر دربار، تلفن کردم و گفتم به اعلیحضرت عرض کنید، من با ایشان کار خصوصی ندارم و یک‌ ماه و نیم پیش، استعفایم را مستقیما حضور ایشان فرستاده‌ام. اگر مرا نمی‌پذیرند، دیگر به سازمان برنامه نخواهم رفت.

بلافاصله بعد از این پیام وقت دیدار تعیین شد...این دیدار چند روز بعد از ملاقات من با «آدمیرال رادفورد» انجام شد...وقتی صحبت از کمک‌های نظامی آمریکا به ایران مطرح شد، جرج مگی رو کرد به رادفورد و گفت: آقای #ابتهاج میل دارد نظر شما را راجع به کمک‌های نظامی به ایران بداند. همه سکوت کردند. رادفورد گفت: اگر روزی جنگی بین قدرت‌های بزرگ پیش بیاید، قبل از این که ایران از وقوع جنگ اطلاع پیدا کند، جنگ تمام شده است! زیرا در چنین جنگی فقط از سلاح‌های اتمی استفاده خواهد شد و دیگر فرستادن افراد از این جبهه به آن‌ جبهه مطرح نخواهد بود. به این جهت کشورهایی مانند ایران، ترکیه و پاکستان احتیاجی به ارتشهای بزرگ ندارند. این اولین باری بود که من چنین مطلبی را از جانب یکی از ارشدترین مقامات آمریکا می‌شنیدم.....

حال برگردیم به موضوع دیدار با شاه. در آن‌ روز به شاه گفتم... مطالبی را که امروز می‌خواهم حضورتان عرض کنم، عینا همان حرف‌هایی است که وقتی رئیس بانک ملی بودم، به عرضتان می‌رساندم. بنابراین تصدیق می‌فرمایید که تعصب خاصی ندارم. به نظر من، نباید درآمد نفت را به هیچ مصرفی جز عمران مملکت برسانیم. ایران قادر نیست برنامه عمرانی مفیدی که در زندگی افراد ایران موثر باشد، اجرا کند و در عین حال مخارج سنگین ارتش را عهده‌دار باشد.
شاه سکوت کرد و چیزی نگفت. فقط وقتی گفتم یقینا اعلیحضرت از مطالبی که رادفورد در سر میز شام در سفارت آمریکا گفت، مطلع شده‌اند؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. در عین حال آن‌ روز کوچک‌ترین اشاره‌ای راجع به استعفای من از سازمان برنامه نشد.

منبع: (صص ۴۴۳ تا ۴۴۵ کتاب خاطرات #ابوالحسن_ابتهاج پایه‌گذار اصلی برنامه‌ریزی توسعه در ایران)


#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan
‍ استاد #هوشنگ_ابتهاج(سایه) مدتی به عنوان مدیر کل شرکت #سیمان_تهران به کار اشتغال داشت.
منزل شخصی #سایه که از منازل سازمانی شرکت سیمان است در سال ۱۳۸۷ با نام #خانه_ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌است. دلیل این نامگذاری، وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است که سایه شعر معروف ارغوان خود را برای آن درخت گفته‌است.

به‌گفتهٔ استاد ، زمانی که او خانه را خریده ، ظاهراً درخت خشکیده‌ای در حیاط خانه بوده که برخی پیشنهاد داده‌اند که او درخت را قطع کند، ولی ابتهاج در عوض از درخت مراقبت کرده و درخت دوباره جان گرفته.

استاد #ابتهاج خاطره‌ای را نقل کرده که در زمان فروش خانه [به دلیل مهاجرت از ایران]، پس از آنکه چشمش به درخت افتاده، از آن خجالت کشیده و به سوی دیگری نگاه کرده.
استاد ابتهاج در کتاب "خاطرات پیر پرنیان‌اندیش"، از عشقش به این درخت نوشته...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ارغوان
شاخهٔ همخون جداماندهٔ من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه‌پرداز شب ظلمانی‌ست
نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست

هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندر این گوشهٔ خاموشِ فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد

ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید...
چون دل من که چنین خون‌آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟

ارغوان پنجهٔ خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامندهٔ خورشید بپرس
کی بر این درۀ غم می‌گذرند؟

ارغوان خوشهٔ خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم‌پروازان
نگران غم هم‌پروازند

ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من

ارغوان
شاخهٔ همخون جداماندهٔ من...

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
چرا هوشنگ ابتهاج را دوست داریم؟

عجیب است، علاقمندی به یک شاعر آن هم در روزگار ما که فوتبالیستها و هنرپیشه‌ها جای قهرمانان و اسطوره‌ها نشسته‌اند، چیز عجیبی است. البته ما بعضی از شاعرانِ هم روزگارمان را دوست داریم و پوسترهایشان را به در و دیوار خانه‌هایمان می‌چسبانیم؛ اما این اظهار علاقه کمتر به شعر مربوط است و اغلب دلایلی دارد که ربطی به هنر و ادبیات ندارد.
این ماجرا به شاعران هم محدود نمی‌شود، نحوه مواجهه ما با سینماگران و داستان‌نویسان و موسیقیدانان هم به همین نحو است.

جالبتر این که ما با اهل فلسفه و نظر نیز چنین می‌کنیم. یعنی یک فیلسوف را که حتی در تمام عمر یک خط از آثارش را نخوانده‌ایم، چنان ارج می‌نهیم و ستایش می‌کنیم که انگاری مارلون براندوست و گاه یک فیلسوف دیگر را هم که از قضا یک خط از آثار او را هم نخوانده‌ایم چنان به باد دشنام می‌گیریم و لعن و نفرین می‌کنیم که پنداری شمر لعین است!ما ملت شگفتی هستیم و درست به همین دلیل که شگفت هستیم. ناگهان به #هوشنگ_ابتهاج روی خوش نشان می‌دهیم آن هم به دلایلی که نه تنها این بار خیلی هم بی ربط نیست بلکه تا حدود زیادی ربط هم دارد. البته حشرونشر پیرپرنیان اندیش با اهل موسیقی و خواندن اشعار او توسط خوانندگان زبده و ممتاز موسیقی ایرانی در این محبوبیت بی تاثیر نبوده؛ اما دیگرانی هم بوده‌اند که اشعارشان با آهنگ و بانگ خوش درآمیخته، پس چرا آنان در جایگاه و پایگاه #ابتهاج قرار نگرفته‌اند؟ شاید حقیقت همان باشد که آقای ابتهاج در مراسمی که به او اختصاص داشت گفت. او گفت:
«شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدم‎های صاف و ساده‎ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‎ایم. این کوه بلند البرز، ولایت مرا از ولایت خیلی‎ها جدا می‎کند. آدم‎های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی‎ها بیخود زحمت می‎کشند که نکته‎هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقم و این روزها هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من است و تنها چیزی است که می توانم به آن ببالم.»

قطعا درباره علت محبوبیت هوشنگ ابتهاج بیش از اینها می‌توان سخن گفت؛ اما شاید مهمترینش همین باشد که خود اشاره می‌کند: ”صدق”.
#صداقت آن هم در روزگاری که #دروغ از شش جهت بر ما باریدن گرفته است و به قول #فروغ_فرخزاد بسیاری از شاعران همه هم و غمشان یک بشقاب پلو است و نه چیزی دیگر، سرمایهٔ گرانبهاییست که هرکسی نمی‌تواند صاحب آن شود.
این روزها شاعران داعیه‌های عجیب و غریبی دارند که هیچ ربطی به شعر و شاعری ندارد. یکی خود را مدافع ارزشها و دیانت می‌داند؛ در حالی که نه در گفتارش و نه کردارش هیچ نشانی از ارزشها و دیانت یافت نمی‌شود، دیگری دعوی آزادیخواهی و مردمی بودن دارد در حالی که از تنگ‌نظر ترین و خودخواه‌ترین موجودات روی زمین است.
ابتهاج اما در این بازار مکاره به شدت شبیه خودش است و سخنش به همان اندازه ساده است که شخصیتش. اگرچه شیادی در روزگار ما کسب رایج است اما شیادان همواره نمی‌توانند دلها را بربایند و مردمان را فریب دهند.
سخن خواجه شیراز را از یاد نبریم که فرمود:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست...

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
#هوشنگ_ابتهاج تصویری روشن‌ از پیوند، همدلی و زندگی چند ماههٔ‌ #مرتضی_کیوان و #پوری_سلطانی به دست می‌دهد. در جلد اول از کتاب "پیر پرنیان اندیش" از زبان او می‌خوانیم:

«کیوان یه خونهٔ دو طبقه اجاره کرده بود؛ طبقهٔ بالا یه زن و شوهر زندگی می‌کردن که شوهره [سروان مختاری] جزو شورای افسرانِ حزبِ توده بود. طبقهٔ پایین هم کیوان با مادر و خواهرش [فاطی] و پوری زندگی می‌کرد.

اصلا نمی‌شه باور کرد.. کیوان بدون اینکه صداش در بیاد زیر مشت و لگد فقط خم شده و تحمل می‌کرده. شما چهرهٔ کیوانو تجسم بکُنین. اون نجابت؛ این احترامی که شما، بی‌اراده، وقتی با او روبه‌رو می‌شدین بهش می‌ذاشتین. اصلا تصور اینکه کسی دشنام به کیوان بده به ذهن نمی‌آد.
بعد این آدم را جلوی چشم مادرش، زنش، خواهرش گرفتند زیر مشت و لگد و اون هم صداش در نیومد...»


دردهای قدیمی!

#ابتهاج در ادامهٔ‌ خاطراتش با اشاره به آخرین نامه‌ای که مرتضی کیوان ساعتی پیش از اعدام به عنوان وصیت‌نامه برای اعضای خانواده‌اش نوشته، می‌گوید:

«یک ظرایفی تو این وصیت‌نامه هست که خیلی جالبه. پوری، پیش از ازدواج دردهای شدید زنانه داشت. دکتر بهش گفته بود، شوهر بکُنی خوب می‌شی. پوری و کیوان ۲۷ خرداد ۳۳ ازدواج کردند. دوم شهریور دستگیر شدند و ۲۷ مهر سال ۳۳ کیوان اعدام شد. یعنی این زن و شوهر، دو ماه با هم زندگی کردند.
حالا کیوان تو اون صبحی که چند دقیقهٔ بعد تیربارانش می‌کنند، می‌خواد به این دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بوده بگه که: «برو شوهر کن! ‌زندگی کن!.» ولی نمی‌تونه بگه «برو شوهر کن!» چون کیوان خودشو مالک زنش نمی‌دونه. کیوان اصلا به مغزش نمی‌گذره که به زنش بگه: «من به او اجازه می‌دم که بعد از من بری شوهر بکنی»؛ این حرف یعنی من مالک توام. یا «از تو خواهش می‌کنم بری شوهر بکنی»، که یعنی دارم بزرگواری می‌کنم. حالا ببین چی نوشته تو وصیت‌نامه.‌ نوشته: «پوری جان! از تو خواهش می‌کنم که به فکر دردهای قدیمی خودت باش!»
و این یعنی چی؟ یعنی که شوهر بکن. کسی که چند دقیقهٔ بعدش قراره تیرباران بشه، چنین ظرافتی به خرج می‌ده!؟ خیلی عجیبه...»

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا زنده‌ای شکوفه بزن
گل کن
بهار شو...!

کسی به میوه‌های درختی که پای گور قد کشیده
محل نمی‌دهد...


#رسول_ادهمی

ویدئو: صدای زنده‌یاد استاد #ابتهاج
#هوشنگ_ابتهاج

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل می‌کردم
یادم آمد آنگاه
آخرین ماندهٔ آن جمع پریشانم، آه
چه کسی خوابِ تو را خواهد دید
چه کسی از تو سخن خواهد گفت...

چشم خندانش برقی زد
سایه‌جان! ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژدهٔ #آزادی انسان است.

روحت شاد استاد

#هوشنگ_ابتهاج
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مردن عاشق نمی‌میرانَدَش
در چراغی تازه می‌گیرانَدَش

سرنوشت اوست این خود سوختن
شعله گرداندن چراغ افروختن

روحت شاد استاد
۱۳۰۶-۱۴۰۱
#هوشنگ_ابتهاج
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
چرا هوشنگ ابتهاج را دوست داریم؟

عجیب است، علاقمندی به یک شاعر آن هم در روزگار ما که فوتبالیستها و هنرپیشه‌ها جای قهرمانان و اسطوره‌ها نشسته‌اند، چیز عجیبی است. البته ما بعضی از شاعرانِ هم روزگارمان را دوست داریم و پوسترهایشان را به در و دیوار خانه‌هایمان می‌چسبانیم؛ اما این اظهار علاقه کمتر به شعر مربوط است و اغلب دلایلی دارد که ربطی به هنر و ادبیات ندارد.
این ماجرا به شاعران هم محدود نمی‌شود، نحوه مواجهه ما با سینماگران و داستان‌نویسان و موسیقیدانان هم به همین نحو است.

جالبتر این که ما با اهل فلسفه و نظر نیز چنین می‌کنیم. یعنی یک فیلسوف را که حتی در تمام عمر یک خط از آثارش را نخوانده‌ایم، چنان ارج می‌نهیم و ستایش می‌کنیم که انگاری مارلون براندوست و گاه یک فیلسوف دیگر را هم که از قضا یک خط از آثار او را هم نخوانده‌ایم چنان به باد دشنام می‌گیریم و لعن و نفرین می‌کنیم که پنداری شمر لعین است!ما ملت شگفتی هستیم و درست به همین دلیل که شگفت هستیم. ناگهان به #هوشنگ_ابتهاج روی خوش نشان می‌دهیم آن هم به دلایلی که نه تنها این بار خیلی هم بی ربط نیست بلکه تا حدود زیادی ربط هم دارد. البته حشرونشر پیرپرنیان اندیش با اهل موسیقی و خواندن اشعار او توسط خوانندگان زبده و ممتاز موسیقی ایرانی در این محبوبیت بی تاثیر نبوده؛ اما دیگرانی هم بوده‌اند که اشعارشان با آهنگ و بانگ خوش درآمیخته، پس چرا آنان در جایگاه و پایگاه #ابتهاج قرار نگرفته‌اند؟ شاید حقیقت همان باشد که آقای ابتهاج در مراسمی که به او اختصاص داشت گفت. او گفت:
«شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدم‎های صاف و ساده‎ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‎ایم. این کوه بلند البرز، ولایت مرا از ولایت خیلی‎ها جدا می‎کند. آدم‎های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی‎ها بیخود زحمت می‎کشند که نکته‎هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقم و این روزها هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من است و تنها چیزی است که می توانم به آن ببالم.»

قطعا درباره علت محبوبیت هوشنگ ابتهاج بیش از اینها می‌توان سخن گفت؛ اما شاید مهمترینش همین باشد که خود اشاره می‌کند: ”صدق”.
#صداقت آن هم در روزگاری که #دروغ از شش جهت بر ما باریدن گرفته است و به قول #فروغ_فرخزاد بسیاری از شاعران همه هم و غمشان یک بشقاب پلو است و نه چیزی دیگر، سرمایهٔ گرانبهاییست که هرکسی نمی‌تواند صاحب آن شود.
این روزها شاعران داعیه‌های عجیب و غریبی دارند که هیچ ربطی به شعر و شاعری ندارد. یکی خود را مدافع ارزشها و دیانت می‌داند؛ در حالی که نه در گفتارش و نه کردارش هیچ نشانی از ارزشها و دیانت یافت نمی‌شود، دیگری دعوی آزادیخواهی و مردمی بودن دارد در حالی که از تنگ‌نظر ترین و خودخواه‌ترین موجودات روی زمین است.
ابتهاج اما در این بازار مکاره به شدت شبیه خودش است و سخنش به همان اندازه ساده است که شخصیتش. اگرچه شیادی در روزگار ما کسب رایج است اما شیادان همواره نمی‌توانند دلها را بربایند و مردمان را فریب دهند.
سخن خواجه شیراز را از یاد نبریم که فرمود:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست...

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت

روحت شاد استاد

#هوشنگ_ابتهاج
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
به ساكنان سلامت خبر كه خواهد برد
كه باز كشتی ما در ميان غرقاب است...


روحت شاد استاد

#هوشنگ_ابتهاج
#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
#هوشنگ_ابتهاج تصویری روشن‌ از پیوند، همدلی و زندگی چند ماههٔ‌ #مرتضی_کیوان و #پوری_سلطانی به دست می‌دهد. در جلد اول از کتاب "پیر پرنیان اندیش" از زبان او می‌خوانیم:

«کیوان یه خونهٔ دو طبقه اجاره کرده بود؛ طبقهٔ بالا یه زن و شوهر زندگی می‌کردن که شوهره [سروان مختاری] جزو شورای افسرانِ حزبِ توده بود. طبقهٔ پایین هم کیوان با مادر و خواهرش [فاطی] و پوری زندگی می‌کرد.

اصلا نمی‌شه باور کرد.. کیوان بدون اینکه صداش در بیاد زیر مشت و لگد فقط خم شده و تحمل می‌کرده. شما چهرهٔ کیوانو تجسم بکُنین. اون نجابت؛ این احترامی که شما، بی‌اراده، وقتی با او روبه‌رو می‌شدین بهش می‌ذاشتین. اصلا تصور اینکه کسی دشنام به کیوان بده به ذهن نمی‌آد.
بعد این آدم را جلوی چشم مادرش، زنش، خواهرش گرفتند زیر مشت و لگد و اون هم صداش در نیومد...»


دردهای قدیمی!

#ابتهاج در ادامهٔ‌ خاطراتش با اشاره به آخرین نامه‌ای که مرتضی کیوان ساعتی پیش از اعدام به عنوان وصیت‌نامه برای اعضای خانواده‌اش نوشته، می‌گوید:

«یک ظرایفی تو این وصیت‌نامه هست که خیلی جالبه. پوری، پیش از ازدواج دردهای شدید زنانه داشت. دکتر بهش گفته بود، شوهر بکُنی خوب می‌شی. پوری و کیوان ۲۷ خرداد ۳۳ ازدواج کردند. دوم شهریور دستگیر شدند و ۲۷ مهر سال ۳۳ کیوان اعدام شد. یعنی این زن و شوهر، دو ماه با هم زندگی کردند.
حالا کیوان تو اون صبحی که چند دقیقهٔ بعد تیربارانش می‌کنند، می‌خواد به این دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بوده بگه که: «برو شوهر کن! ‌زندگی کن!.» ولی نمی‌تونه بگه «برو شوهر کن!» چون کیوان خودشو مالک زنش نمی‌دونه. کیوان اصلا به مغزش نمی‌گذره که به زنش بگه: «من به او اجازه می‌دم که بعد از من بری شوهر بکنی»؛ این حرف یعنی من مالک توام. یا «از تو خواهش می‌کنم بری شوهر بکنی»، که یعنی دارم بزرگواری می‌کنم. حالا ببین چی نوشته تو وصیت‌نامه.‌ نوشته: «پوری جان! از تو خواهش می‌کنم که به فکر دردهای قدیمی خودت باش!»
و این یعنی چی؟ یعنی که شوهر بکن. کسی که چند دقیقهٔ بعدش قراره تیرباران بشه، چنین ظرافتی به خرج می‌ده!؟ خیلی عجیبه...»

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
پیکر استاد #هوشنگ_ابتهاج در رشت به خاک سپرده می‌شود

یلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج نوشت:

بر اساس هماهنگی‌هایی که با ایران انجام شده است، مراسم تشییع پدرم از کنار درخت ارغوان انجام خواهد شد و از آنجا برای خاکسپاری به شهر رشت خواهیم رفت.

روحت شاد استاد

#امیرهوشنگ_ابتهاج
#ابتهاج
#سایه
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
Ещё