در عصر اینستاگرام رمانتیکبودن نابودتان میکند.
ما در معرض بمبارانِ مداومِ پیشنهادهایی هستیم درباره کارهایی که خوب است انجام دهیم. (برویم جتاسکی یا ...).
دایم خبر کارهای جذابی که دوستانمان انجام دادهاند یا قرار است انجام دهند به گوشمان میرسد. (یک کافه خیلی خوبی بود که دستهجمعی رفتیم عالی بود یا ...).
بینهایت چیز درکارند تا وسوسه شویم جای دیگری زندگی کنیم. (رفتن به رستوران باصفایی در شهری ساحلی؛ ایستادن در برابر تابلوی خروجِ فرودگاه با فهرستی در دست که تا مسکو، بانکوک یا آدیسآبابا فقط به اندازه یک نشست و برخاست هواپیما فاصله وجود دارد)
دنیای مدرن کاری میکند که همیشه حواسمان به این باشد که چقدر فرصت از دست میدهیم و این فرهنگی است که در آن از حجم دردناک و انبوهی از «ترس فقدان» گریزی نداریم.
واقعیتِ بیرحم این فقدان را میتوانیم به دو شیوه بنیادی ببینیم: یکی رویکِرد
#رمانتیک و دیگری رویکِرد
#کلاسیک.
برای خلقوخوی رمانتیک، فقدان، رنج انبوهی میآورد:
در نقطه دیگری از زمین، افراد شریف، باشکوه و پرجاذبه دارند بهطور دقیق زندگیای را تجربه میکنند که میبایست از آنِ شما میبود. شما نیز بههمان اندازه سعادتمند بودید اگر میتوانستید جای آنها باشید.
گاهیاوقات، این خیالات، کاری با شما میکنند که میخواهید بلندبلند گریه کنید. آدمهای رمانتیک فکر میکنند مرکز معینی وجود دارد که در آن مرکز، اتفاقات هیجانانگیزی در حال رخ دادن است. زمانی این مرکز، فلان شهر بود، چند سال بعد به فلان جنگل رفت، بعد هم نوبت سواحل فلان شد. هماینک نیز شاید کشور فلان باشد و شاید، پنج سال آینده، به جایی دیگر برود.
در نگاه رمانتیکها، انسانیت به دو بخش تقسیم شده است: گروه بزرگی از میانمایهها؛ و قبیله کوچکی از خواص همچون هنرمندان و سرمایهداران.
اگر آدمی رمانتیک باشید، این ماجرا روحتان را خسته میکند. دایم کلافهاید که: چگونه میتوان این شرایط را پذیرفت؟! چرا فلانی بیتاب این نیست که به خلیج فلان سفر کند؟ ...
و دایم به دلایل واهی از افراد مشخصی دوری میکنید، همانطور که از طاعون فرار میکنید. یا فکر میکنید وقت گذراندن با آدمهایی که بیحال و کوتاه همتاند واقعا میتواند حس نابودی به شما بدهد.
کلاسیکها. آدمهایی که ذهنیتی کلاسیک دارند اذعان میکنند که:
اگرچه در دنیا اتفاقات شگفتآوری رخ میدهد، ولی شک دارند که نشانههای آشکار زرقوبرقِ دنیا، راهنمای خوبی برای یافتن آن اتفاقات شگفتانگیز باشد. بهترین رمان دنیا، در نظر آنها، آن رمانی نیست که جایزهها را ببرد و فهرستِ پرفروشهای کتاب را درنوردد. ممکن است زن بیماری، که در شهرک بیروحی در آفریقا زندگی میکند، دارد آن را در همین لحظه مینویسد.
افراد کلاسیک عمیقا از این امر آگاهند که چیزهای خوب با برخی افرادِ بهشدت عادی همزیستی دارند. همهچیز درهم و برهم است. تحصیلات دانشگاهی هیچ اشارهای به هوش حقیقی افراد ندارد. افراد مشهور ممکن است ملالآور باشند و در عوض، آدمهای ناشناخته میتوانند جالب توجه باشند.
خلقوخوی کلاسیک نیز از فقدان میترسد، اما فهرست نسبتا متفاوتی دارد از چیزهایی که نگران است لذتشان را از دست بدهد: اینکه بتواند خانواده کسی را خوب بشناسد، یاد بگیرد چگونه از پس تنهایی برآید، قدرت تسلیبخش درختان و ابرها را بستاید، معنای واقعی موسیقی مورد علاقهاش را کشف کند، ... به نظر این افرادِ خردمند، ممکن است کسی چیزهای واقعا مهمی را از دست بدهد، اگر دایم با شوق و اشتیاق در جاهای دیگر بهدنبال هیجان بگردد.
جاهای دیگری همچون کافه پرزرق و برقی که آسانسور شیشهایاش همیشه پر است از آدمهای کلهگندهٔ شهر.
#آلن_دوباتن#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestanhttps://t.center/oldkingofebrighestan