Смотреть в Telegram
لبریزم از حکایت دریایی از ملال سرشارم از شکایت دنیایی از جنون روییده از کویر دلم خوشه های درد طغیان نموده در جگرم رودهای خون با من ندانم اینکه چه ها کرد آن که رفت این دانم ، اینکه ، سوخت مرا جاودانه سوخت این دانم ، اینکه ، باز خریدم به نقد جان این دانم ، اینکه ، بی خبرم رایگان فروخت کشتارگاه جنگ مهیبی شدم که وای وای از غریو و دهشت آن دشت قیرگون با من ازآنچه مانده ظفر یا شکست نیست سرهای بی تن است و بدن های پر ز خون دیریست از نهاد من ، این ریگزار داغ توفان سهمناکی روییده سهمناک از آنچه رفت هیچ به خاطرم ندارم آه جز نعره های وحشت گم‌‌گشتگان خاک اینک کدام پیر دلاور ، کدام مرد مرکب تواند از سر این دشت خون جهاند من درگذشتم از سر عالم به یک نفس عالم ولی برابر من جاودانه ماند نوذر پرنگ @nozar_parang
Telegram Center
Telegram Center
Канал