لبریزم از حکایت دریایی از ملال
سرشارم از شکایت دنیایی از جنون
روییده از کویر دلم خوشه های درد
طغیان نموده در جگرم رودهای خون
با من ندانم اینکه چه ها کرد آن که رفت
این دانم ، اینکه ، سوخت مرا جاودانه سوخت
این دانم ، اینکه ، باز خریدم به نقد جان
این دانم ، اینکه ، بی خبرم رایگان فروخت
کشتارگاه جنگ مهیبی شدم که وای
وای از غریو و دهشت آن دشت قیرگون
با من ازآنچه مانده ظفر یا شکست نیست
سرهای بی تن است و بدن های پر ز خون
دیریست از نهاد من ، این ریگزار داغ
توفان سهمناکی روییده سهمناک
از آنچه رفت هیچ به خاطرم ندارم آه
جز نعره های وحشت گمگشتگان خاک
اینک کدام پیر دلاور ، کدام مرد
مرکب تواند از سر این دشت خون جهاند
من درگذشتم از سر عالم به یک نفس
عالم ولی برابر من جاودانه ماند
نوذر پرنگ
@nozar_parang