#تبری_شو۲#شهیدان_خوشنام«تَبری شو»یا همان«شبِ تَبری»ویژه برنامه ای است که اعضای ستاد برگزاری روز مازندران از مدت ها قبل ،این برنامه را پیش بینی کردند.چه بسا سلایق متفاوت زیر پرچم تبرستان(طبرستان؛مازندران) روز یکشنه ۱۶/آبان/۹۵ در سالن شهرداری قائمشهر گرد هم می آیند و هنرمندان و نخبگان و فرهنگ دوستان و مازنی یاران در جوار خانواده شهدا جانبازان ِ بی ادعا و کهنه سربازان وطن همه با هم این شب را گرامی میدارند.اطلاع یافتم قدری پس از مراسم دو کبوتر مهاجر «شهدای گمنام» وارد شهر می شوند.
در بخش دوم ۴دوبیتی تقدیم میکنم به مازنی ها و عاشقان شهدا و نیز تقدیم کودکان دیروزِ نخستین مدارس حضور عمو فردوس(پالند و ارژنگ رودبار سوادکوه؛افراکتی و
شاهد)
شهیدانی که برخاسته از همین مردم بودند و متعلق به همه هستند و توصیه شان خدمت به مردم و توسعه اخلاق و مهربانی و احترام به والدین بود.
۱-زیرابِ مَلِه رِه هِدار هاکِنِم
پالِندِ روآر ُ قِرِار هاکِنِم
پالِندِ کوه رِه مِن کِنار هاکِنِم
یادی از روز و روزگار هاکِنِم
۲-غم و غِسّه مِره هاکِردِه لبریز
خامبِه یاد بی یارِم اون سالِ پاییز
پالِندِ مدرسه کِت کِتِه وَچون
سوز و سِرما بی یه یخ بَزِّه جالیز
تن دارمِه خسَّه
مهِ لینگ دَوِسِّه
دِراسِلِه ی او مِرِه بَوِسِّه
تن دارمِه خسَّه
مهِ لینگ دَوِسِّه
پالِند روآرِه او مِرِه بَوِسِّه
ترجمه و تفسیر:
محله زیراب(شهر زیراب سوادکوه) را نگاه کنم و
و در پالند رودبار سوادکوه قراری بگیرم و سپس به کوه پالند(نخستین مدرسه عمو فردوس در سال ۱۳۶۳)بروم و بار و بُنِه خود را زمین بگذارم و یادی از روز روزگاری کنم(که چه رنجهایی کشیدم)
وقتی پاییز سال ۶۳ را به یاد می آورم از غم و غُصه لبریز می شوم.کودکانی که در میان سوز و سرمای کوهستان و جالیزهای یخ زده با عمو فردوس درس می خواندند(و فقر و سختی حاکم بود)
تنی خسته دارم و پایم بسته به زنجیر است و من هوای اب زلال دِراسله و پالند رودبار دارم.(هر دو منطقه ی خوش اب و هوای بهاری سوادکوه ،دارای آب زلال و چشمه های روشن بود که زمستانهای سخت و بهار و تابستانش بهشتی داشت.
۳-مِرِه یاد نَشونِه «زیراب»دَم زَنون
مِرِه یاد نَشونِه کوه کِلارجون
رَفِقِ قدیمی شهریار مِهرِبون
«
معلم راهنما» ببرِ مازِرون
آی لارِه لارِه
جان لارِه لارِه
دل دارمِه مِثلِ انار پاره پاره
مِلکِ مازِرون
مهدِ دلیرون
هاکِنِم یادی از اَمِه شهیدون
ترجمه و تفسیر:
چگونه می توانم استراحتگاه زیراب و کوه روستای کلاریجان را فراموش کنم که رفیق قدیمی ام
معلم راهنمای مهربان منطقه،شهریار رحیمی چون ببر مازندران در آن جا بود
آی لاره لاره
جان لاره لاره
دلی دارم مثل انار پاره پاره
(اشاره به دلی خونین و سرخ است و نیز لاره هم اشاره به معشوق هست و هم اشاره به کوه لار که زنجیره ی تکرارِ خوانش های عاشقان مازندران است)
ملک مازندران مهد دلیران است و من می خواهم یادی از شهیدان کنم
۴-مِرِه یاد نَشونِه یارِ قدیمی
بِهارِ چِلچِلا شهریار رحیمی
تِه مِه شهریارُ مِن بی مِه سرباز
تِه بوردی دارِ تِک مِن زیرِ چِماز
مِلکِ مازِرون
مهدِ دلیرون
هاکِنِم یادی از اَمِه شهیدون
شهیدِ گوم نوم
تِه بَهی خِش نوم
صفا هِدایی مِلکِ مازِندِرون
ترجمه و تفسیر:
چگونه می توانم یار قدیمی خودم ان پرستوی مهاجر شهریار رحیمی که همچون پادشاه و شهریار من بود(و جانش را برای وطن هدیه کرد) را فراموش کنم در حالی که او بر بلندترین مکان درختی بلند آشیانه کرد و من چون چماز(علفی مشهور در مازندران)زیر پایش هستم
(احترام به مقام شهید شهریار)
ملک مازندران مهد دلیران است
و من می خواهم یادی از شهیدان کنم.
ای شهید گمنام تو خوشنامی
و به ملک مازندران صفا دادی...
🌴🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌴فلک در فلک نور انوار عشق
و بی رنگی رنگ دلدار عشق
فلک در فلک چشم بیمار عشق
و سر مستیِ یارِ خمّارِ عشق
فلک در فلک یک پلاک است و بس
پلاکِ شهیدانِ پاک است و بس
پلاک شهیدانِ بی ادعا
کجایند مردان پاک خدا
پلاکی از ان ایه ی نور عشق
و از جنس بر حقِ منصور عشق
پلاک «شهیدانِ گمنام»عشق
که خوشنام گشتند،بر بام عشق
#فردوس_حاجیان #آموزگار_پالند_سوادکوه #معلم_فرزندان_شاهد#بنیانگذار_شهرک_الفبا 🏛🌺🌴📚🖌🌾🌹🕊#کانالهای_تلگرامی_هواداران #معلم_برگزیده_UNESCO 🆔 @nokhbegan_mazandaran🌴🌴👇🌴🌴👇🌴🌴https://telegram.me/joinchat/B9ShFD6SehP1Bh1ld6nUVgع