#تکه_کتاب سویل. اول دسامبر ۱۹۱۹
آرامش بسیار. آفتاب گویی با بیمیلی میتابد. هوای آبی پر از ناقوس است... چه میکنی دوست من؟ من این اواخر مثل یک ماشین کار میکنم، بیهیچ ذوقی؛ جداً بیذوق، اما همواره، هر روز، سه چهار صفحهام را سیاه میکنم. همانطور که میبینی چیز بکری وجود ندارد؛ اما از هیچ بهتر است. شروع سطرهای اول، سختترین کار است. بعد از آن، تنها مسئلهی اصلاح، حذف عبارات مسجّع، کلمات تکراری و فرانسویمآبی که تا این اندازه در نثر اسپانیایی من موجود است، همانند اسپانیاییمآبی در فرانسهنویسی من و.... خیلی کم
کتاب میخوانم.
کتاب جهنم هِنری باربوس را دوباره نصفهنیمه خواندهام، این
کتاب که تا پیش از این به نظرم فوقالعاده میآمد اینک در نظرم یاوه است؛ کتابی کودکانه، هذیان اسفبار خودبزرگبینی با اطوارهای گُنگ، در تاریکروشن. و البته بیش از حد کلاسیک، بیش از حد فاخر. وضعیت پُست در اینجا بسیار بد است. تقریباً بیش از یک ماه است که نامهای دریافت نمیکنیم. بیست پزوتایی که برایم فرستادی متأسفانه در راه ماند. هر بار که به پستخانه میروم، کارمندی با صورتی مزین به لبخندی سرد و ساختگی به من[ میگوید ]که: واقعاً چیزی برای بورخس نیست، و آنگاه من[ میمانم ]با حالی بسان سگ کتکخورده یا اجنبی بیتفاوت و شکیبا زیر توفان فلاکت... قطعاً درک میکنی که در این شرایط، تردید کردم که پانزده فرانکم را از راهی چنان بیاعتبار، چون پست اسپانیا برایت ارسال کنم.
کافیست. بخت یارت برادر، خیلی مخلص تو:
خ.ل.ب
نامههای پر تب و تاب
خورخه لوئیس بورخس
@nevisandbdonya