دایَه دایَه، امروز در قلب
#شیکاگو طنینانداز شدی و من مچاله شدم. داشتم از روی پلههای منتهی به فواره باکینگهام، از جمعیت ویدیو میگرفتم که ناگهان چون پتکی بر من فرود آمدی. میدانی که بیش از ده سال بود که از تو میگُریختم. از اینهمه حُزن و اندوهی که در هر خط توست، فرار میکردم؛ هر کلمهات پنجه به قلبم میکشید و من دیگر توان تحمل اندوهت را نداشتم.
دایَه دایَه، دوازده سال پیش که به شیکاگو آمدم، هرگز تصور نمیکردم که روزی تو را پشت بلندگوهای قوی، در قلب این شهر بشنوم و همه وجودم، مثل تارهای حنجرهات از این فریاد، به لرزه درآید. خودت میدانی که چه تاریخی از رنجِ
#قربانیان ظلم و
#ستم را در هر کلمهات پنهان کردهای و اگر کسی معنای تو را بفهمد، به حتم چشمانش خیس میشود؛ مخصوصا این روزها که هر کلمهات، آدم را یاد تن پارهپاره مهسا و نیکا و سارینا و کودکان
#بلوچستان و مردم
#کردستان و
#دانشجویان و همه
قربانیان ایران میاندازد.
دایه دایه، وسط تظاهرات شیکاگو در گوشم پیچیدی که «مادر مادر، هنگام جنگ است و قطار فشنگ بالای سرم پر از فشنگ است». همه جنگهایی را که از صد سال پیش تا امروز برایشان مویه کردی، یادم آوردی. «خبر مه بوریتو سی هالوونم: خبر مرا برای دایی هایم ببرید»، دلم آتش گرفت برای
#آتش_شاکرمی، که خبر نیکا را برایش بردند و چنان خنجری در قلبش فرو کردند که تا زنده است، از آن خون میچکد.
دایَه دایَه، تو بیش از صد سال عمر داری، از جنگها و ظلمات فراوان در تاریخ ایران گذشتهای، ابیاتت به فراخور زمان تغییرات زیادی کردهاند اما آن روح زخمخورده، آن فریاد در گلو مانده، آن زخم همیشه تازه، همچنان در نوای تو هست.
تو بزرگتر از آنی که فقط در یک قوم بگُنجی. تو ترانهای بودهای برای همه اقوام ایرانی؛ برای آن که همهشان را زیر چتر خودت نگه داری و یادشان بیاوری که دشمنی مشترک دارند که برای مبارزه با او باید با هم یکصدا و همقسم شوند. با اینهمه بزرگیات ای ترانهی اندوه، هرگز در باورم نبود که روزی، روبروی فواره باکینگهام شیکاگو دست در گردنم بیندازی و من از لمسِ دوباره رنج تاریخی تو و شتکهای خون روی ایرانم، به هقهق بیفتم.
#نگین_حسینی #دختر_لر #دایه_دایه_وقت_جنگه#زن_زندگی_آزادی #نیکا_شاکرمی #مهسا_امینی #سارینا_اسماعیل_زاده #کودکان_بلوچستان #اعتراضات_سراسری#mahsaamini