لعنت به تو سرکوبگر!
مرد مسلح درست قبل از این که ماشه را بچکاند، به صورت
غزل لبخند میزند، و ناگهان شلیک! درست وسط چشم راست او.
غزل گفته آخرین تصویری که چشم راستش دید، لبخند آن مرد مسلح بود: «چرا زدی؟ چرا لبخند رو لبات بود؟»
این انقلاب زنانه است وقتی
غزل با شهامتی کمنظیر میگوید: «اونی که منو زد، نمیدونست روح و جسم من فراتر از اینه که با دیدن تفنگ تو دستش دلم بلرزه و عقب بکشم تا مبادا تیر به مادرم بخوره! »
این انقلاب زنانه است وقتی که
غزل از درد به خود میپیچد اما همچنان نگران مادرش است: «مامان تیر خوردی؟ حالت خوبه؟»
این انقلاب زنانه است وقتی چشم
غزل خون میبارد اما او نگران کتابهایش است: «من هنوز کتابامو چاپ نکردم!»
این انقلاب زنانه است وقتی
غزل، فقط چند روز بعد از آن که فهمیده چشمش برای همیشه نابینا شده، میگوید: «اما من کتابمو چاپ میکنم؛ خدا رو شکر مادرم سالمه!»
این انقلاب به راستی که زنانه است! این جنبش را همین دلهای شیر به پیش میبرند. دلهای شیری که البته فقط از آنِ زنان نیست؛ که مردان و افراد با جنسیتهای دیگر نیز سهم بزرگی در آن دارند اما نقش و حضور زنان و شجاعت آنها تاریخی شده است.
بعد از سه ساعت جراحی، ساچمهها از چشم
غزل خارج شدند، و۵۲ بخیه روی چشمی که برای همیشه نابینا شد.
اما چه کسی برای همیشه زخمی میماند؟
آن شکارچی که با چشمهای خودش دید که شکارش از او نترسید! از مهلکه نگریخت!
چه کسی برای همیشه در تاریکی میماند؟
همان سرکوبگر که دفن شد در گور تحقیری که شکارش برایش کَند.
لعنت به تو سرکوبگر!
#نگین_حسینی #غزل_رنجکش#مهسا_امینی #اعتراضات_سراسری#mahsaamini