روز + نامه - نگین حسینی

#تمام_رنجهای_عالم
Канал
Логотип телеграм канала روز + نامه - نگین حسینی
@neginpaperПродвигать
329
подписчиков
238
фото
91
видео
92
ссылки
هزار و یک شب یلدا و فریده

می خواهم امشب برایت از بغضی بنویسم که از صبح گره شده در گلویم. اما پیش از آن باید دستت را بگیرم، ببرمت به چهار دهه پیش؛ به تاریکترین بخش تاریخچه "شرایطی متفاوت" که امروز آن را به اسمی قشنگ: اوتیسم می شناسی. می خواهم ببرمت وسط ظلمات جهل و ناآگاهی ونادانی، به زمانی که آنها را با زشت ترین کلمه هایی خطابشان می کردند که حتی از نوشتن شان شرم دارم. می برمت به جایی که می بینی این افراد متفاوت اگر اقبال داشتند که هدفِ سنگهای بچه ها در خیابانها نباشند، در غل و زنجیر "آسایشگاه های روانی" زنده به گور می شدند.
همین جای تاریخ بمان. همین جا صبوری کن میان انبوه نیشخندها و زخم ها و دلسوزی ها و نسخه هایی که برایت می پیچند. همین زمان که از "تشخیص" خبری نیست. که "آموزش خاص" ناشناخته است. که "نیاز ویژه" اصلا وجود دارد. هرچه هست، برچسب و پس زدن و محروم کردن و به قبرهای آسایشگاهی فرستادن است. هرچه هست، تاریکی محض است؛ تمسخر و پوزخند و دشنام.
همین جای تاریخ که ایستاده ای، مادری را می بینی: فریده، دستش در دست دخترکش: یلداست. یکی از همین بچه هایی که متفاوت به دنیا آمده. این نقطه آغاز داستان فریده و یلدا است، 37 سال پیش. یلدای محض. ظلمات.
فریده اما مادر بود، و مثل همه مادرها، مثل همه مادران اوتیسم که مادریِ مضاعف را به نامشان زده اند، می خواست یلدایش را در بهترین ها بزرگ کند. اما آن روزها این حرفها نبود. آن روزها، تاریخچه اوتیسم داشت سیاه ترین صفحه هایش را می نوشت برای همه کسانی که متفاوت بودند؛ برای یلدا.
فریده اما دخترکش را از زنده به گوری در آسایشگاه، از جای داغِ سیگار روی بازو، از رگ آبی و کبودِ ضربه ها روی ران پا، از کتک های بی امان و شکنجه ها نجات داد. فریده نخواست یلدایش زنده به گور شود؛ او را نشاند بر تخت پادشاهی، و عاشقانه خدمتش کرد. سال از پس سال، فریده و یلدا، فراتر از مادر و دختر. دو اسم در هم تنیده؛ دو سرنوشتِ به هم رسیده.
فریدۀ جوان، پیر شد تا یلدای کودک، ببالد و به روشناییِ امروز برسد. امروز. برگرد به امروز.

فریده هر شب می نویسد. نزدیک سپیده دم به وقت ایران، به افق زاینده رود، که همه خوابند، فریده هنوز بیدار است، کنار دخترک می نشیند و هر ثانیۀ شب را با او زندگی می کند: "امروز یلدا چند کلمه حرف زد... یلدا امروز خوشحال بود... یلدا امروز بدخلقی کرد... دوباره بهم ریخت... یلدا هوای موسیقی کرد و کمی رقصید... یلدا برای مادر ناز می کنه... فدای نازت بشم دخترم، به جان می خرمش... یلدا شبا خواب نداره و منو هم کنار خودش بیدار نگه می داره....یلدا... یلدا..."
من سالهاست هر شب نشسته ام پای قصه های فریده. غصه هایش. اشکهایش. شادی و اندوهش. از جوانیِ رفته که افتاد توی تاریک ترین سالهای اوتیسمِ ناشناخته. از روز و روزگاری که چاره نداشت جز بستن درهایی که به روی نیش و کنایه ها باز می شد. تا امروز. هر لحظه اش را نوشت. من به داستانِ هزار و یک شب یلدا خو گرفته ام؛ و یکی از همین شب هاست که فریده می نویسد "یلدا تازگی ها ... "
اگر اشک امان بدهد، می نویسم.
یکی از همین شب هاست که فریده می نویسد یلدا تازگی ها عاشق شده است... دل داده به پسر همسایه. به صدای پسرهمسایه که وقتی در راهرو ساختمان می پیچید، یلدای بیقرار، ویلچر را به سمت در می برد، تا صدا را بشنود، تا عشق را دریابد... شاید قلبش تندتر می تپد. قلب فریده هم. چه حسی برای مادر شیرین تر از دیدن عاشقی دخترش بعد از اینهمه سال، و می نویسد "حالا میفهمم تا صدا میاد، یلدا فوری برمیگرده دم در راه پله وهی میگه کیه کیه... اگرم در باز باشه میره تو راه پله.. پس بگو جریان چیه! وقتی مطمئن میشه ازرفتن پسر همسایه، درو می بنده میاد تو. زمانِ آمد و رفتشم میدونه..."
چقدر عاشقی یلدا قشنگ است. صدای سخن عشق است که می شنود.
کاش دستی، داستان را روی همین لحظه های شیرین نگه دارد. کاش جمله های آخرم را دستی از غیب حذف کند. کاش کسی این خط را پاک کند که.. دیشب فریده قصه نگفت. دیشب یلدایش به سپیده رسید. یلدا رفت.
میان اینهمه اشک اما فقط به این دلخوشم که دل یلدا از صدایِ عشق لرزید؛ مرغ عشق شد و پر کشید. تمام.

*نگین حسینی، روزنامه نگار، فعال حقوق معلولیت

#اوتیسم #یلدا #فریده #فریده_حجتی #مادر #تمام_رنجهای_عالم
@neginpaper
لینک توییتر:
https://twitter.com/NeginPaper/status/961080701331353603