«ها» کردن کافی نیست باید دست هایم را زیر بغل ببرم آنجا کمی از آغوشت را نگه داشته ام یا جیب هایم را بگردم شاید خاطره ای از دست هایت باقی مانده باشد
شاید هم ناچار شوم به حرف های گرمت بیندیشم می گویند کمی گرما و صدا برای ریختن بهمن ها کافی است آن وقت من کوهی می شوم که تنهایی اش را تکانده باشد یا مردی ایستاده در پای کوه که روی خودش آوار می شود