تاحالا براتون پیش اومده تو مغزتون داد بزنید، همهی ظرفا رو بشکونید، میزا رو برگردونین، همهچیو بهم بریزین و برین، در حالیکه آروم نشستین و به یه نقطه خیره شدید؟!
چند روز بود که با ورق فال میگرفتم، نمیدانم چطور شده بود که به خرافات اعتقاد پیدا کرده بودم، جداً فال میگرفتم، یعنی کار دیگری نداشتم، کار دیگری نمیتوانستم بکنم، میخواستم با آینده خودم قمار بزنم. نیت کردم که کلک خود را بکنم، خوب آمد.
من هنوز باور دارم چشم هاے تو زیباترین جملہ ے دنیا است...! ڪہ وقتے نگاهم مے ڪنی آیہ هاے عشق در نگاهم عاشقانہ تلاوت مے شود و از چشمانم بوسه بوسه عشق سرازیر مے شود...
- ما عاشقش هستیم آقا! + با همین یک تا پیراهن رنگی و دستهای خالی؟ - بله آقا... ما میخواهیم با دستهای خالی عشق را تجربه کنیم. ممکن نیست؟ + چرا نیست؟ حداقل با دستهای خالی بازی کردن این خاصیت را دارد که چیزی نمیبازید. - چطور نمیبازیم؟ ما خودِ عشق را میبازیم و قمار بزرگتری هم وجود ندارد.