نوبت دکترِ مادر است و مطب دکترِ مشهور، تعطیل. میگویند دکتر رفته سفر و حالا اینجا بیماران زیادی معطل.
باید تلفنارو جواب میدادن یا حداقل پیامک میزدن.
جملات را بدون مخاطب خاصی میاندازم میان جمعیت.
آقایی میانسال و لاغراندام که توی این گرما کتوشلوار پوشیده، با دستمال پارچهایِ گلدوزی عرق پیشانیاش را پاک میکند و جملات را میگیرد و مخاطبم میشود و بهکنایه میگوید:
دکتر مخاطب هدفشو داره، زیادی هم داره، پس لابد لازم نداره رضایتشونو تو غیر مسائل پزشکی جلب کنه. نمونهش صندلیای مطب. تازه اگه صندلی گیرت بیاد و بشینی، مرتبۀ بعد باید باسه زخم بستر بری پیش دکتر.
با خودم میگویم:
لابد این بابا بازاریابه.
میگویم:
عجب. پس زیباشناسی و مردمداری، فقط طعمۀ جلب مشتریه و هر وقت جبر زمونه مشتریو لَنگِ تو کرد، گور بابای دیزاین و احترام و زیباییشناسی؟
میگوید:
دقیقن. گور بابای همۀ اینها که گفتی. البته متأسفانه. نمونهش بیشترِ خودروسازای داخلی یا برخی ادارات و دفاتر دولتی. یا حتا اغلب نونواییا. چون مشتری دارن، دریغ از ذرهای دیزاین و سلیقه برای احترام به مشتری. انگار از زمان قاجار همین شکلی بودن.
خداحافظی میکنیم و پشت فرمان و راهبندان فکر میکنم به دیزاین اصیل و دیزاین دروغگو. به دیزاین محترم و دیزاین بَزکپیشه. به اینکه دیزاین، قلاب صید نیست که برای صید در تور نیازی به آن نباشد. بهاینکه احترامِ دیزاین دروغگو به پول مشتریست نه مشتری و در پول پیشتضمینشده، چنین دیزاینی فلسفهٔ وجودی ندارد. به اینکه دیزاین حقیقی، ایجادکننده و گرامیداشت و قوام ارتباطهای حقیقیست. بهاینکه فرق است میان دیزاین کافهای که به احترام خودش و کارش و مشتریها دیزاین میکند و دیزاین اداطورِ کافهای که فقط برای فروش دیزاین میکند.
🔹 برگرفته از واقعیاتی پراکنده بهعلاوهٔ تخیل
@MortezaAbbasy_G