Смотреть в Telegram
ابراهیم اَدهم، رحمة الله علیه، در وقت پادشاهی به شکار رفته بود. در پی آهویی تاخت تا چندان که از لشکر به کلی جدا گشت و دور افتاد. و اسب در عرق غرق شده بود از خستگی، او هنوز می تاخت در آن بیابان. چون از حد گذشت، آهو به سخن آمد و روی باز پس کرد که: ما خُلِقْتَ لِهذا. تو را برای این نیافریده اند، و از عدم جهت این موجود نگردانیده اند که مرا شکار کنی. خود مرا صید کرده گیر؛ تا چه شود؟ ابراهیم چون این را بشنید، نعره زد و خود را از اسب در انداخت. هیچ کس در آن صحرا نبود غیر شبانی. به او لابه کرد و جامه های پادشاهانه مرصع به جواهر و سلاح و اسب خود را، گفت از من بستان و آن نمد خود را به من ده، و با هیچ کس مگوی و کس را از احوال من نشان مده. آن نمد را در پوشید و راه گرفت. 📘به عبارت آفتاب ✍🏻محمدجواد اعتمادی ص ۱۱۲
Telegram Center
Telegram Center
Канал