modiriati

#نظام_پیشنهادات
Канал
Образование
Бизнес
Технологии и приложения
Персидский
Логотип телеграм канала modiriati
@modiriatiПродвигать
89
подписчиков
1,94 тыс.
фото
82
видео
65
ссылок
https://telegram.me/modiriati https://t.me/modiriati/17 ابتدای کانال
#حکایت_مدیریتی
#طنز_مدیریتی
#نظام_پیشنهادات

بعد ازاین که چند تا ایده ی کاربردی در راستای تحول در کیفیت کار، به #صندوق_پیشنهاد های اداره ارائه کردم ،در چشم مدیرمان جایگاه ویژه ای یافتم.
او یک روز مرا به اتاقش فرا خواند و گفت:” تو آدم خلاقی هستی. فقط به درد اتاق فکر می خوری . از امروز به جای انجام کارهای روزمره و تکراری ،فقط بشین، فکر کن و ایده بده”.
از همان روز کار من نشستن شد و فکر کردن تا این که کم کم صدای همکار ها بلند شد که :”فلانی نشسته توی اتاقش مگس می پرونه و سربرج کلی حقوق و مزایا و اضافه کاری می گیره ؛ تازه نور چشمی آقای مدیر هم هست “.
یک روز آقای مدیر به من گفت :” چون فرهنگ فکر کردن به عنوان یک کار ،هنوزجا نیفتاده ،به خاطراین که سروصدای همکارها در نیاد بهتره که کار فکر کردن را از طریق “دور کاری” انجام بدی ؛ یعنی تو خونه بشینی و فکر کنی که جلوی چشم همکار ها نباشی “.

ایکیوسان - فکر

فردای آن روزبه جای اداره رفتن ، روی کاناپه ای در خانه نشستم وبرای پردازش ایده های نو مشغول فکر کردن شدم اما خیلی زود صدای خانمم بلند شد که :”بیکار نشستی چال چشم من که چی ؟. پاشو شیشه ی پنجره ها را پاک کن می بینی که سیاه شدن . یا برو پای اجاق گاز ، مواظب باش بادمجونها نسوزه.
به او گفتم بیکارننشستم دارم فکر می کنم . گفت:” زیاد فکر نکن؛روانی میشی. حالا که اومدی مرخصی، پاشو یه کاری کن. با فکر کردن کاری درست نمیشه . “.

خلاصه نتوانستم به خانمم بفهمانم که فکر کردن هم کار محسوب میشود . تنها جایی که می توانستم با خیال راحت فکر کنم دستشویی بود اما اگراز حد استاندارد بیشتر طولش می دادم ،خانمم دلواپس می شد و داد می زد”: مصطفی زنده ای یا سکته کردی”؟ ؛ یعنی با فریاد دلواپس گرایانه ی همسرم،رشته ی افکارم از هم می گسست.

این بود که مجبور شدم ،کار فکر کردن را درکتابخانه ی آن طرف خیابان انجام بدهم ، اما چشمتان روز بد نبیند بعد از یکی دو روز، پچ و پچ افتاد که سروکله ی یک روانی در کتابخانه پیدا شده است که به جای کتاب خواندن، فقط می نشیند و با خودش فکر می کند .
مسئول کتابخانه عذر مرا خواست. نتوانستم اورا را قانع کنم که فکر کردن کار محسوب می شود .از این که در مملکت ما فقط بیل زدن کار مفید قلمداد می شد خیلی ناراحت بودم .
سرتان را درد نیاورم مجبور شدم اتاق فکرم را به یک پارک تقریبا خلوت منتقل کنم . روز ها به آنجا می رفتم . روی نیمکت می نشستم و به فکر کردن می پرداختم تا این که یک روز آقایی که کارش مشاوره و راهنمایی بود از طرف بهزیستی نزد من آمد و گفت ” خیلی توی خودتی ،حتما مشکلی با زندگی داری. اجازه میدی کمکت کنم”.
داستان اتاق فکر را برایش گفتم و او به خاطر این سوء تفاهم عذر خواهی کرد و رفت . فردای آن روز نزد آقای مدیر رفتم و به او گفتم بنده را از این کار معاف بفرمایید چون جایی برای فکر کردن پیدا نکردم.

از مصطفی مشایخی

@modiriati
#حکایت_مدیریتی
#طنز_مدیریتی
#نظام_پیشنهادات

🔵 بعد ازاین که چند تا ایده ی کاربردی در راستای تحول در کیفیت کار، به #صندوق_پیشنهاد های اداره ارائه کردم ،در چشم مدیرمان جایگاه ویژه ای یافتم.
او یک روز مرا به اتاقش فرا خواند و گفت:” تو آدم خلاقی هستی. فقط به درد اتاق فکر می خوری . از امروز به جای انجام کارهای روزمره و تکراری ،فقط بشین، فکر کن و ایده بده”.
از همان روز کار من نشستن شد و فکر کردن تا این که کم کم صدای همکار ها بلند شد که :”فلانی نشسته توی اتاقش مگس می پرونه و سربرج کلی حقوق و مزایا و اضافه کاری می گیره ؛ تازه نور چشمی آقای مدیر هم هست “.
یک روز آقای مدیر به من گفت :” چون فرهنگ فکر کردن به عنوان یک کار ،هنوزجا نیفتاده ،به خاطراین که سروصدای همکارها در نیاد بهتره که کار فکر کردن را از طریق “دور کاری” انجام بدی ؛ یعنی تو خونه بشینی و فکر کنی که جلوی چشم همکار ها نباشی “.

ایکیوسان - فکر

فردای آن روزبه جای اداره رفتن ، روی کاناپه ای در خانه نشستم وبرای پردازش ایده های نو مشغول فکر کردن شدم اما خیلی زود صدای خانمم بلند شد که :”بیکار نشستی چال چشم من که چی ؟. پاشو شیشه ی پنجره ها را پاک کن می بینی که سیاه شدن . یا برو پای اجاق گاز ، مواظب باش بادمجونها نسوزه.
به او گفتم بیکارننشستم دارم فکر می کنم . گفت:” زیاد فکر نکن؛روانی میشی. حالا که اومدی مرخصی، پاشو یه کاری کن. با فکر کردن کاری درست نمیشه . “.

خلاصه نتوانستم به خانمم بفهمانم که فکر کردن هم کار محسوب میشود . تنها جایی که می توانستم با خیال راحت فکر کنم دستشویی بود اما اگراز حد استاندارد بیشتر طولش می دادم ،خانمم دلواپس می شد و داد می زد”: مصطفی زنده ای یا سکته کردی”؟ ؛ یعنی با فریاد دلواپس گرایانه ی همسرم،رشته ی افکارم از هم می گسست.

این بود که مجبور شدم ،کار فکر کردن را درکتابخانه ی آن طرف خیابان انجام بدهم ، اما چشمتان روز بد نبیند بعد از یکی دو روز، پچ و پچ افتاد که سروکله ی یک روانی در کتابخانه پیدا شده است که به جای کتاب خواندن، فقط می نشیند و با خودش فکر می کند .
مسئول کتابخانه عذر مرا خواست. نتوانستم اورا را قانع کنم که فکر کردن کار محسوب می شود .از این که در مملکت ما فقط بیل زدن کار مفید قلمداد می شد خیلی ناراحت بودم .
سرتان را درد نیاورم مجبور شدم اتاق فکرم را به یک پارک تقریبا خلوت منتقل کنم . روز ها به آنجا می رفتم . روی نیمکت می نشستم و به فکر کردن می پرداختم تا این که یک روز آقایی که کارش مشاوره و راهنمایی بود از طرف بهزیستی نزد من آمد و گفت ” خیلی توی خودتی ،حتما مشکلی با زندگی داری. اجازه میدی کمکت کنم”.
داستان اتاق فکر را برایش گفتم و او به خاطر این سوء تفاهم عذر خواهی کرد و رفت . فردای آن روز نزد آقای مدیر رفتم و به او گفتم بنده را از این کار معاف بفرمایید چون جایی برای فکر کردن پیدا نکردم.

از مصطفی مشایخی
@modiriati
#حکایت_مدیریتی
#طنز_مدیریتی
#نظام_پیشنهادات
بعد ازاین که چند تا ایده ی کاربردی در راستای تحول در کیفیت کار، به #صندوق_پیشنهاد های اداره ارائه کردم ،در چشم مدیرمان جایگاه ویژه ای یافتم.
او یک روز مرا به اتاقش فرا خواند و گفت:” تو آدم خلاقی هستی. فقط به درد اتاق فکر می خوری . از امروز به جای انجام کارهای روزمره و تکراری ،فقط بشین، فکر کن و ایده بده”.
از همان روز کار من نشستن شد و فکر کردن تا این که کم کم صدای همکار ها بلند شد که :”فلانی نشسته توی اتاقش مگس می پرونه و سربرج کلی حقوق و مزایا و اضافه کاری می گیره ؛ تازه نور چشمی آقای مدیر هم هست “.
یک روز آقای مدیر به من گفت :” چون فرهنگ فکر کردن به عنوان یک کار ،هنوزجا نیفتاده ،به خاطراین که سروصدای همکارها در نیاد بهتره که کار فکر کردن را از طریق “دور کاری” انجام بدی ؛ یعنی تو خونه بشینی و فکر کنی که جلوی چشم همکار ها نباشی “.

ایکیوسان - فکر

فردای آن روزبه جای اداره رفتن ، روی کاناپه ای در خانه نشستم وبرای پردازش ایده های نو مشغول فکر کردن شدم اما خیلی زود صدای خانمم بلند شد که :”بیکار نشستی چال چشم من که چی ؟. پاشو شیشه ی پنجره ها را پاک کن می بینی که سیاه شدن . یا برو پای اجاق گاز ، مواظب باش بادمجونها نسوزه.
به او گفتم بیکارننشستم دارم فکر می کنم . گفت:” زیاد فکر نکن؛روانی میشی. حالا که اومدی مرخصی، پاشو یه کاری کن. با فکر کردن کاری درست نمیشه . “.

خلاصه نتوانستم به خانمم بفهمانم که فکر کردن هم کار محسوب میشود . تنها جایی که می توانستم با خیال راحت فکر کنم دستشویی بود اما اگراز حد استاندارد بیشتر طولش می دادم ،خانمم دلواپس می شد و داد می زد”: مصطفی زنده ای یا سکته کردی”؟ ؛ یعنی با فریاد دلواپس گرایانه ی همسرم،رشته ی افکارم از هم می گسست.

این بود که مجبور شدم ،کار فکر کردن را درکتابخانه ی آن طرف خیابان انجام بدهم ، اما چشمتان روز بد نبیند بعد از یکی دو روز، پچ و پچ افتاد که سروکله ی یک روانی در کتابخانه پیدا شده است که به جای کتاب خواندن، فقط می نشیند و با خودش فکر می کند .
مسئول کتابخانه عذر مرا خواست. نتوانستم اورا را قانع کنم که فکر کردن کار محسوب می شود .از این که در مملکت ما فقط بیل زدن کار مفید قلمداد می شد خیلی ناراحت بودم .
سرتان را درد نیاورم مجبور شدم اتاق فکرم را به یک پارک تقریبا خلوت منتقل کنم . روز ها به آنجا می رفتم . روی نیمکت می نشستم و به فکر کردن می پرداختم تا این که یک روز آقایی که کارش مشاوره و راهنمایی بود از طرف بهزیستی نزد من آمد و گفت ” خیلی توی خودتی ،حتما مشکلی با زندگی داری. اجازه میدی کمکت کنم”.
داستان اتاق فکر را برایش گفتم و او به خاطر این سوء تفاهم عذر خواهی کرد و رفت . فردای آن روز نزد آقای مدیر رفتم و به او گفتم بنده را از این کار معاف بفرمایید چون جایی برای فکر کردن پیدا نکردم.

از مصطفی مشایخی

@modiriati
#حکایت_مدیریتی
#طنز_مدیریتی
#نظام_پیشنهادات
بعد ازاین که چند تا ایده ی کاربردی در راستای تحول در کیفیت کار، به #صندوق_پیشنهاد های اداره ارائه کردم ،در چشم مدیرمان جایگاه ویژه ای یافتم.
او یک روز مرا به اتاقش فرا خواند و گفت:” تو آدم خلاقی هستی. فقط به درد اتاق فکر می خوری . از امروز به جای انجام کارهای روزمره و تکراری ،فقط بشین، فکر کن و ایده بده”.
از همان روز کار من نشستن شد و فکر کردن تا این که کم کم صدای همکار ها بلند شد که :”فلانی نشسته توی اتاقش مگس می پرونه و سربرج کلی حقوق و مزایا و اضافه کاری می گیره ؛ تازه نور چشمی آقای مدیر هم هست “.
یک روز آقای مدیر به من گفت :” چون فرهنگ فکر کردن به عنوان یک کار ،هنوزجا نیفتاده ،به خاطراین که سروصدای همکارها در نیاد بهتره که کار فکر کردن را از طریق “دور کاری” انجام بدی ؛ یعنی تو خونه بشینی و فکر کنی که جلوی چشم همکار ها نباشی “.

ایکیوسان - فکر

فردای آن روزبه جای اداره رفتن ، روی کاناپه ای در خانه نشستم وبرای پردازش ایده های نو مشغول فکر کردن شدم اما خیلی زود صدای خانمم بلند شد که :”بیکار نشستی چال چشم من که چی ؟. پاشو شیشه ی پنجره ها را پاک کن می بینی که سیاه شدن . یا برو پای اجاق گاز ، مواظب باش بادمجونها نسوزه.
به او گفتم بیکارننشستم دارم فکر می کنم . گفت:” زیاد فکر نکن؛روانی میشی. حالا که اومدی مرخصی، پاشو یه کاری کن. با فکر کردن کاری درست نمیشه . “.

خلاصه نتوانستم به خانمم بفهمانم که فکر کردن هم کار محسوب میشود . تنها جایی که می توانستم با خیال راحت فکر کنم دستشویی بود اما اگراز حد استاندارد بیشتر طولش می دادم ،خانمم دلواپس می شد و داد می زد”: مصطفی زنده ای یا سکته کردی”؟ ؛ یعنی با فریاد دلواپس گرایانه ی همسرم،رشته ی افکارم از هم می گسست.

این بود که مجبور شدم ،کار فکر کردن را درکتابخانه ی آن طرف خیابان انجام بدهم ، اما چشمتان روز بد نبیند بعد از یکی دو روز، پچ و پچ افتاد که سروکله ی یک روانی در کتابخانه پیدا شده است که به جای کتاب خواندن، فقط می نشیند و با خودش فکر می کند .
مسئول کتابخانه عذر مرا خواست. نتوانستم اورا را قانع کنم که فکر کردن کار محسوب می شود .از این که در مملکت ما فقط بیل زدن کار مفید قلمداد می شد خیلی ناراحت بودم .
سرتان را درد نیاورم مجبور شدم اتاق فکرم را به یک پارک تقریبا خلوت منتقل کنم . روز ها به آنجا می رفتم . روی نیمکت می نشستم و به فکر کردن می پرداختم تا این که یک روز آقایی که کارش مشاوره و راهنمایی بود از طرف بهزیستی نزد من آمد و گفت ” خیلی توی خودتی ،حتما مشکلی با زندگی داری. اجازه میدی کمکت کنم”.
داستان اتاق فکر را برایش گفتم و او به خاطر این سوء تفاهم عذر خواهی کرد و رفت . فردای آن روز نزد آقای مدیر رفتم و به او گفتم بنده را از این کار معاف بفرمایید چون جایی برای فکر کردن پیدا نکردم.
مصطفی مشایخی
@modiriati