مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#گلزارشهدا
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
❤️من با تو میمانم❤️
نویسنده: یگانه {م}🌸
🌻قسمت چهل دوم:

حسنا: عزیزم آروم باش
_ حسنا منو ببخش
حسنا: اگه نبخشیده بودمت که الان اینجا نبودم
زنگ بزن به داداشت بیاد دنبالت
_ باشه

زنگ زدم به محمد
با همون صدای بغض آلودم گفتم
_ الو محمد
محمد: سلام‌، چی شده چرا گریه کردی
_ میتونی بیای دنبالم؟
محمد: اره الان راه میوفتم
گوشیرو قطع کردم و رفتم سمت محوطه دانشگاه

حسنا تا دم در باهام اومد
وقتی‌محمد رو دیدم رفتم سمت‌ماشینش

از حسنا خداحافظی کردم و رفتم توی ماشین

محمد: فاطمه چی شده؟
_ میبریم‌ #گلزار‌شهدا؟
محمد: اره الان میریم
محمد راه افتاد سمت گلزار شهدا
حدود ۲۰ دقیقه بعد رسیدیم

از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت #شهیدگمنام‌خودم....

ادامه دارد....
💝💝💝💝💝💝💝💝
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #چهل_وهفت


حسین اقا..
داخل خانه رفت.. پارچه مشکی بزرگ محرم🏴 را.. وسط پذیرایی نصب.. و آنجا را.. به دو قسمت تقسیم کرد..

صدای کوبیدن میخ..
همه را به داخل خانه کشاند.. خانم ها.. با بغض پشت پرده رفتند..

یک ربع بعد..حاج یونس آمد.. حسین اقا بی پرده و راحت گفت

_ حاجی روضه بخون.. بی منبر..بی میکروفن.. ببین مستمع.. همه اماده اند..!! تو فقط بخون!!!!

اشک.. محاسن سفید حسین اقا را.. خیس کرده بود..حلقه اشکی..در چشمان عباس ظاهر شد..

صدای اذان صبح..
از گوشی ها بلند میشد.. حاج یونس.. جلو ایستاد.. و نماز صبح را به جماعت خواندند..
بعد از نماز..
صندلی ای که برایش گذاشته بودند را.. کنار گذاشت.. روی همان سجاده اش.. نشست..
هیچکس صف نماز را.. بهم نزد.. همانجا آماده روضه ارباب شدند..
حاج یونس..
دعای فرجی خواند.. و با این جمله شروع کرد..

_داش عباس..! میون این جمع.. مراقب خواهرت بودی..؟ چرا..!؟ طاقت نداشتی.. مقابل چشم نامحرمــ..

با گفتن این جمله..
صدای داد و گریه هاشان بلند شد.. عباس بلند بلند.. گریه میکرد..

حاج یونس..
از #غربت امام حسین(ع) میگفت.. از #تشنگی بی حد کودکان.. از #مظلومیت اهل حرم.. از #گریه های جانسوز طفل شیرخوار امام..
حاج یونس میگفت و همه زار میزدند..

روایت خواند.. شعر گفت.. مداحی کرد..
همه بلند شده بودند.. سینه میزدند.. عجب مجلسی شده بود.. حس زائران امام حسین(ع) را داشتند..
دعای فرجی دیگر.. انتهای مجلس شیرین اقا بود..

حاج یونس..
چند دقیقه ای.. کنار فرزندان اقارضا ماند.. و خداحافظی کرد.. حسين اقا و عباس به حیاط رفتند.. تا بدرقه کنند.. مداحی را که.. نفس گرمی به دلها داده بود..🏴

لحظه رفتن.. حاج یونس رو به عباس گفت
_امسال کل 🏴محرم🏴 دست خودته.. از مسجد.. زورخونه.. تا خود مجلس اقا..

عباس فقط گفت
_رو جف چشام

حاجی که رفت..
عباس و پدرش نزد بقیه برگشتند.. خانمها به اتاق رفته بودند.. به محض ورود حسین اقا..
ایمان،ابراهیم و امین.. تک تک.. جلو امدند..برای تشکر.. برای دست بوسی..
حسین اقا.. آنها را مثل عباسش دوست میداشت.. پدرانه نصیحت میکرد.. و بامحبت.. دردشان را.. گوش میکرد.. بازار تشکر و ارادات گرم بود.. که عباس گفت

_اقا..! من یه پیشنهاد بدم..؟!

همه منتظر بقیه حرفش بودند..

عباس_ بریم گلزار..!!!

حسین اقا از پذیرایی.. به زهرا خانم بلند گفت
_ما رفتیم گلزارشهدا.. من و پسرهام.!

ذوقشان جوری بود..
که منتظر پاسخ زهراخانم نماندند.. به دقیقه نکشید.. همه سوار ماشین عباس شدند..
و عباس به سمت #گلزارشهدا.. میراند..

نماز.. دعا..
خواسته ها.. درد دل ها.. تمامی نداشت.. چه آرامش عجیبی همه داشتند.. این بار.. همه از عباس تشکر کردند..
اما بیشتر از همه..
حسین اقا.. قدردانی کرد.. دعایش کرد.. دعایی که.. عباس آرزویش🌟🕊 را داشت..

_عاقبتت #ختم_بشهادت بابا..


بعد از تماسی که دیروز..
زهراخانم.. با ساراخانم داشت.. غوغایی در دل فاطمه ایجاد کرده بود..


ادامه دارد...

#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
#خاطرات_شهدا 🌷

💠خوابے ڪه رویاے صادقه بود

🔰تازه بادنیاے #شهدای_مدافع_حرم آشناشده بودم. اوایل اصلا باور نمیڪردم ڪه #مردجوانے بخوادازهمه نعمتهاے دنیوے دست بڪشه📛 و در دیار غریب بادشمنان بجنگه👊

🔰تا اینڪه، یڪے از #شب_جمعه هاے ماه #محرم بعداز عاشوراے سال۹۴خواب عجیبے دیدم🗯 توعالم رویا دیدم در #بین_الحرمین یه مصلاے بزرگ با دیوار هاے سفیدرنگ ساخته اند. معمارے این مصلے خیلے زیبا بود😍

🔰همه رزمندگان #سوریه باحالتے ڪاملا محزون😔 ومتضرعانه اقتدا به سردار حاج قاسم #سلیمانے ڪرده بودن حاج آقا باحالتے ڪاملا معنوی👌 ودرحال قنوتش اشک ریزان😭 دعاے «ربنا امنا سمعنا منادے ینادی» رومیخوندن

🔰وهمه #رزمندگان هم صدایے میڪردن
یک دفعه تابوتی آوردن ڪه پیڪر یه شهید🌷بود حاج اقا وسایر رزمندگان احترام ویژه اے به این #شهید ڪردن. متعجبانه 😟پرسیدم این شهیدڪیه⁉️

🔰آقاسردارگفتن #وحید_نومیه، ڪه بیدار شدم. فڪرم تاوقت #نمازجمعه مشغول بود. بعدازاداے نماز جمعه📿 و عصر در مصلی٬مڪبر گفتن امروز شهیدے داریم ازدیار عشقـ❤️ ڪه #شهید ظهر عاشور است.

🔰منم ڪه شرڪت درتشییع شهدا رو رفتم. وقتے بنراین شهید🌷رودیدم ڪاملامنقلب شدم😭مخصوصا وقتے تابوتشو دیدم و اسم شهید رو خوندم خوابم تعبیرشد وتامسیر خونه 🏘فقط گریه ڪردم😭

🔰اولین #۵شنبه این شهید در #گلزارشهدا🌷 با مادروخواهرش آشنا شدم درمراسم #اربعینش اومدبه خوابم وبه مراسمش دعوتم ڪرد😍مسجدے ڪه نمیشناختم توڪدوم مسیره #خودش تو عالم معنا راهشو نشونم داد الانم با مادر وخواهرش ارتباط💞 دارم.

🔰حسن ختام این #دلنوشته ام
#آقاوحید ازت ازته دل❤️ممنونم ڪه دستموگرفتی؛ شفاعتم ڪن🙏.

#شهید_وحید_نومی_گلزار
#سالروز_شهادت🕊🌷

🍀🍀🍀
مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
عکس
#خاطرات_شهدا 🌷

💠خوابے ڪه رویاے صادقه بود

🔰تازه بادنیاے #شهدای_مدافع_حرم آشناشده بودم. اوایل اصلا باور نمیڪردم ڪه #مردجوانے بخوادازهمه نعمتهاے دنیوے دست بڪشه📛 و در دیار غریب بادشمنان بجنگه👊

🔰تا اینڪه، یڪے از #شب_جمعه هاے ماه #محرم بعداز عاشوراے سال۹۴خواب عجیبے دیدم🗯 توعالم رویا دیدم در #بین_الحرمین یه مصلاے بزرگ با دیوار هاے سفیدرنگ ساخته اند. معمارے این مصلے خیلے زیبا بود😍

🔰همه رزمندگان #سوریه باحالتے ڪاملا محزون😔 ومتضرعانه اقتدا به سردار حاج قاسم #سلیمانے ڪرده بودن حاج آقا باحالتے ڪاملا معنوی👌 ودرحال قنوتش اشک ریزان😭 دعاے «ربنا امنا سمعنا منادے ینادی» رومیخوندن

🔰وهمه #رزمندگان هم صدایے میڪردن
یک دفعه تابوتی آوردن ڪه پیڪر یه شهید🌷بود حاج اقا وسایر رزمندگان احترام ویژه اے به این #شهید ڪردن. متعجبانه 😟پرسیدم این شهیدڪیه⁉️

🔰آقاسردارگفتن #وحید_نومیه، ڪه بیدار شدم. فڪرم تاوقت #نمازجمعه مشغول بود. بعدازاداے نماز جمعه📿 و عصر در مصلی٬مڪبر گفتن امروز شهیدے داریم ازدیار عشقـ❤️ ڪه #شهید ظهر عاشور است.

🔰منم ڪه شرڪت درتشییع شهدا رو رفتم. وقتے بنراین شهید🌷رودیدم ڪاملامنقلب شدم😭مخصوصا وقتے تابوتشو دیدم و اسم شهید رو خوندم خوابم تعبیرشد وتامسیر خونه 🏘فقط گریه ڪردم😭

🔰اولین #۵شنبه این شهید در #گلزارشهدا🌷 با مادروخواهرش آشنا شدم درمراسم #اربعینش اومدبه خوابم وبه مراسمش دعوتم ڪرد😍مسجدے ڪه نمیشناختم توڪدوم مسیره #خودش تو عالم معنا راهشو نشونم داد الانم با مادر وخواهرش ارتباط💞 دارم.

🔰حسن ختام این #دلنوشته ام
#آقاوحید ازت ازته دل❤️ممنونم ڪه دستموگرفتی؛ شفاعتم ڪن🙏.

#شهید_وحید_نومی_گلزار
#سالروز_شهادت🕊🌷🕊🌷🕊