مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#چشم
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
#مهــــــــدی_جــان!

هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "

زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:

🌾صبر کن #چشم_دلت نیل شود می آیم
🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم

🌾 #قول دادم که بیایم به خدا #حرف نیست
🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم

العجل یا مولای ........... #العجل 😔

مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ.

ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒــــ
شبتون مهدوی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸

رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت پنجاه وچهار


کسی به در اتاقش میزد.
در رو باز کرد.مسئول پذیرش بود.یه پلاستیک بزرگ و یه پلاستیک کوچک سمت افشین گرفت و گفت:

_اینا رو همون خانمی که پول اتاقتو حساب کرد،برات آورده.

پلاستیک ها رو گرفت و تشکر کرد.تو پلاستیک بزرگ رو نگاه کرد.یه پرس چلو کباب و یه پاکت پول بود.
به پلاستیک کوچکتر نگاه کرد؛مهر و جانماز و قرآن اندازه متوسط بود.. شرمنده تر شد.

روز بعد تو خیابان دنبال کار میگشت،
ولی همه ازش ضامن میخواستن.متوجه شد حتی کارهایی که در شان خودش نمیدید هم نمیتونه انجام بده.


فاطمه میخواست بره بیرون.زهره خانوم گفت:
_منم تا یه جایی برسون.

-چشم مامان گلم.حالا کجا میخوای بری؟

-مغازه آقای معتمد.

آقای معتمد،شوهرخاله ی فاطمه بود که مغازه پارچه فروشی داشت. زهره خانوم و فاطمه باهم رفتن تو مغازه.نسبتا شلوغ بود.چون آقای معتمد،آدم منصفی بود، همیشه مغازه ش شلوغ بود.
فاطمه و مادرش صبر کردن تا یه کم خلوت شد.آقای معتمد متوجه زهره خانوم و فاطمه شد،بعد احوالپرسی عذرخواهی کرد که زودتر متوجه نشد.

زهره خانوم گفت:
_اینجوری خیلی خسته میشید.کسی رو استخدام کنید،کمکتون باشه.

-مدتی هست دنبال کسی میگردم ولی به هرکسی نمیشه اعتماد کرد.چون کار من بیشتر با خانم هاست،باید آدم چشم پاکی باشه.

-درسته،حق با شماست.

فاطمه یاد افشین افتاد.
با خودش گفت نه،آقای معتمد دنبال آدم چشم پاک میگرده ولی افشین... فاطمه، افشین تغییر کرده،اون اصلا به تو نگاه نکرد.

چیزی که میخواستن خریدن و رفتن. فاطمه فکر میکرد که چکار کنه بهتره. نمیخواست خودش افشین رو به آقای معتمد معرفی کنه،از طرفی هم مطمئن نبود افشین اونقدر تغییر کرده باشه.

وقتی مادرشو به خونه رسوند با حاج آقا تماس گرفت.

-سلام حاج آقا

-سلام،بفرمایید

-وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟

-الان نه.

-بعد از ظهر مؤسسه هستید؟

-بله.اون موقع تشریف بیارید مؤسسه.

-بسیار خب،خدانگهدار.

-خداحافظ.

عصر به مؤسسه رفت.بعد احوالپرسی گفت:
_آقای مشرقی باهاتون تماس گرفتن؟

-نه،چطور مگه؟ چیزی شده؟

حاج آقا نگران بود.

-شما چرا نگرانشون هستید؟!

-چند روز پیش موضوعی پیش اومد. سوالهای زیادی پرسید و رفت.دیگه خبری ازش نشد.

-درمورد روزی حلال؟

حاج آقا تعجب کرد.
-درسته،شما از کجا میدونید؟!

-من دیشب اتفاقی دیدمشون.

جریان رو مختصر برای حاج آقا تعریف کرد و بعد گفت:
_آقای معتمد،همسر خاله نرگس،دنبال همکار میگردن ولی براشون مهمه آدم #چشم و #دل پاکی باشه.به نظر شما آقای مشرقی اونقدر تغییر کردن.

-آره،افشین خیلی مراقب نگاه هاش هست.

-یعنی شما پیش آقای معتمد ضمانت میکنید؟

حاج آقا یه کم فکر کرد و گفت:...



ادامه دارد...


دومیـن اثــر از؛
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»

🌸🌸🌸🌸🌸🌸
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽

🌺چـشم هایمان‌را بسته ایم
روی #نگاه هایتان!
اما شما #چشم برنگیرید
ازحال‌و روزهای ما

#شهیدبابڪ‌نوری‌هریس

🕊سلام صبحتون شهدایی🌸
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #ششم


_خب.. بفرما حاجی.. بنده در خدمتتونم

_والا سیدجان..! دیشب تا حالا کل محل فهمیدن.. خودت هم که دیگه میدونی جریان چیه..


سیدایوب_ اره حاجی شنیدم.. خیلی ناراحت شدم... خب حالا چه کاری از دستم برمیاد.!؟

_اگه شما یه زحمت بکشین.. تشریف بیارین خونه شاکی ها.. تا بلکه #بخاطرشما رضایت بدن.. والا عباس پسر بدی نیست..


سیدایوب..کلام حسین اقا را.. قطع کرد و گفت

_اره میدونم خیلی #چشم و #دل پاکه.. #باغیرته.. ولی..

ادامه جمله سید را حسین اقا تکمیل کرد
_خشمش رو #نمیتونه کنترل کنه.. که هربار یه #شری بپا میکنه


سید_ باشه چشم حتما.. یه جلسه میذارم خونه بنده.. خانواده هر ۶ نفر رو دعوت میکنم.. شما هم بیا.. ان شاالله که ختم بخیر میشه


حسین اقا خم شد..
خواست دست سید را ببوسد.. که سید.. سریع دستش رو کنار برد.. و گفت

_عه... عه....! چکار میکنی مرد مومن!

_شرمنده م میکنی سید..!


سید دستی ب شانه حسین اقا زد..

_ دشمن اقا شرمنده حاجی.. این چه حرفیه میزنی.!


سید ایوب باید کاری میکرد..
دعوای این بار..با بقیه مواقع #فرق میکرد.. گویی ترمز بریده بود.. بسرعت میتاخت.. باید جلو عباس را میگرفت..
افسار رفتار عباس..
دست سید بود.. نمیخواست.. زودتر اقدامی کند...
شاید عباس خودش.. با اراده خودش.. خشمش را مهار کند.. که نکرد..!!


حسین اقا و همسرش..
به خانه برگشتند.. در کمتر از ٢۴ ساعت.. هر کاری که #توانستند.. برای عباس کردند..

ساعت ٨شب بود..
خانواده هر ۶ شاکی.. در خانه سید ایوب جمع شده بودند..

کل محل #احترام سید را داشتند..
از #کوچک و #بزرگ.. امکان #نداشت حرفی را بزند یا خواسته ای را مطرح کند و کسی گوش #نکند..


همه ساکت بودند..و نگاهشان... به دهان سید ایوب بود..



ادامه دارد...

#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـنده

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
پشت چشمان تو شهریس
پراز ویرانے

هر ڪسے #چشم تو را دید
دلش ویران شد

ڪافر آمدڪہ ڪمے
ڪفربگوید ازتو

یڪ نظرڪرد بہ چشمان تو
با ایمان شد!!!

#شهید_حسین_معز_غلامی

🌸سلام صبحتون شهدایی🌸

🍀🍀🍀
به روایت از همرزم #شهید :
يك شب آمدم مسجد ،گفتم #داوود را كشتند.همه فكر كردند شوخي مي كنم اما قسم خوردم و گفتم: در درگيري #نجف با آمريكاهايي كه قصد #ورود ادوات نظامي به داخل #حرم اميرالمومنين (ع) ⚘ را داشتند ،درگير شديم . #داوود هم #شهيد شد.😔
🍃🍃
يكي از #همرزمان داود كه #جانباز شده بود مي گفت: در عراق كه بوديم به #داود گفتم چه آرزويي داري؟ جواب داد مثل #سيد الشهدا⚘ وقتي #شهيد مي شوم#سر در #بدن #نداشته باشم و مانند #شهداي گمنام #جنازه ام برنگردد.😭
🍃🍃
#داوود #عزيزترين دارايي خودش يعني #جانش را براي #خدا و در #راه خدا از دست داد #خدا هم آرزوي او را اجابت كرد، #تركش خمپاره اي كه بهش #اصابت كرد #سرش را #جدا كرد و وقتي #شهيد شد #سر در #بدن #نداشت.😭
🍃🍃
#پيكرش هم كه كه برنگشت و مادرش #چشم انتظارش مانده 😔.. همرزمی مي گفت چند بار #صلوات نذر كرد پرسيدم چرا اينقدر صلوات نذر كردي از جنگ مي ترسي؟!!! #داوود گفت: نذر كردم كه به معركه #جنگ برسم...😭
🍃🍃
#داوود كه #شهيد شد #شهيد حسام ذوالعلي غبطه مي خورد چرا اين بار كنارش نبود كه باهم #شهيد بشوند...
اما طولي نكشيد #پنج سال بعد اين دو #رفيق دوباره به #رسيدند...!😭
🍃🍃
به روایت از همرزم #شهید :
يك شب آمدم مسجد ،گفتم #داوود را كشتند.همه فكر كردند شوخي مي كنم اما قسم خوردم و گفتم: در درگيري #نجف با آمريكاهايي كه قصد #ورود ادوات نظامي به داخل #حرم اميرالمومنين (ع) ⚘ را داشتند ،درگير شديم . #داوود هم #شهيد شد.😔
🍃🍃
يكي از #همرزمان داود كه #جانباز شده بود مي گفت: در عراق كه بوديم به #داود گفتم چه آرزويي داري؟ جواب داد مثل #سيد الشهدا⚘ وقتي #شهيد مي شوم#سر در #بدن #نداشته باشم و مانند #شهداي گمنام #جنازه ام برنگردد.😭
🍃🍃
#داوود #عزيزترين دارايي خودش يعني #جانش را براي #خدا و در #راه خدا از دست داد #خدا هم آرزوي او را اجابت كرد، #تركش خمپاره اي كه بهش #اصابت كرد #سرش را #جدا كرد و وقتي #شهيد شد #سر در #بدن #نداشت.😭
🍃🍃
#پيكرش هم كه كه برنگشت و مادرش #چشم انتظارش مانده 😔.. همرزمی مي گفت چند بار #صلوات نذر كرد پرسيدم چرا اينقدر صلوات نذر كردي از جنگ مي ترسي؟!!! #داوود گفت: نذر كردم كه به معركه #جنگ برسم...😭
🍃🍃
#داوود كه #شهيد شد #شهيد حسام ذوالعلي غبطه مي خورد چرا اين بار كنارش نبود كه باهم #شهيد بشوند...
اما طولي نكشيد #پنج سال بعد اين دو #رفيق دوباره به #رسيدند...!😭
🍃🍃
به روایت از برادر#شهید :

#مصطفی #مداح #اهل بیت (ع)⚘ بود و صوت زیبا و دلنشینی داشت و بدون هیچ #چشم داشتی در مراسم‌ های مختلف #مداحی می‌کرد.
🍃🍃
وقتی در پایان مراسم می‌خواستند مبلغی به او بدند سخت #ناراحت می شد حتی در خیلی از مواقع مبلغی هم به #هیئت‌ ها #اهداء می کرد. تابستان و زمستان با #راهیان نور به مناطق عملیاتی #دوران دفاع مقدس در غرب و جنوب کشور می‌ رفت.
🍃🍃
بار‌ها به عنوان #راوی در #مناطق عملیاتی به اتفاق برادرم در ایام عید و تابستان در غرب و جنوب کشور ، #جنگ را برای دانشجویان و دانش آموزان روایت می‌کردیم اما #مصطفی همیشه ساکش برای سفر #آماده بود.
🍃🍃
می گفت : در هر منطقه‌ ای در آران و بیدگل و کاشان و دیگر شهرها اگر کسی را پیدا نکردید من برای #خدمت آماده‌ ام.
🍃🍃
بعضی وقت‌ ها کاروان‌ های #راهیان نور دانشجویان و دانش آموزان که #مصطفی همراه اونا بود بر می گشتند ولی او همونجا می موند تا #کاروان بعدی بره. گاهی این موندن ها تا #۲۰ ماه طول می‌کشید یعنی همیشه در اینگونه عرصه‌ ها #فعال بود و #انگیزه ی زیادی داشت.
🍃🍃
#چشم_هایت ڪلاس درسے ست...
ڪه باید پاے نگاهت
بنشینیم وبیاموزیم!
ڪه چگونه میشود...
#دنیا تا این حد
در نظرت به #پایین بیفتد!

شبتون شهدایی🌙

🍀🍀🍀
🌺چـشم هایمان‌را بسته ایم
روی #نگاه هایتان!
اما شما #چشم برنگیرید
ازحال‌و روزهای ما

#شهیدبابڪ‌نوری‌هریس

🕊سلام صبحتون شهدایی🌸

🍀🍀🍀
پشت چشمان تو شهریس
پراز ویرانے

هر ڪسے #چشم تو را دید
دلش ویران شد

ڪافر آمدڪہ ڪمے
ڪفربگوید ازتو

یڪ نظرڪرد بہ چشمان تو
با ایمان شد!!!

#شهید_حسین_معز_غلامی

🌸سلام صبحتون شهدایی🌸

پشت چشمان تو شهریس
پراز ویرانے

هر ڪسے #چشم تو را دید
دلش ویران شد

ڪافر آمدڪہ ڪمے
ڪفربگوید ازتو

یڪ نظرڪرد بہ چشمان تو
با ایمان شد!!!

#شهید_حسین_معز_غلامی

🌸سلام صبحتون شهدایی🌸

بچه بسیجی...🧔🏻
حیفه ڪه بمیره!🚶‍♀
بچه بسیجے باید اقتدا ڪنه به اربابش و #شهید بشه...💔
.
#شهدا بهمون فهموندند ڪه میشه غیر معصوم باشے و تو بغل #معصوم جون بدی...
.
ولے اون ها خیلے #مراقبه میڪردنا...
به هر چیزے #نگاه نمی‌ڪردند...🚶‍♀
.
شما هم اگه میخواین مثل اون ها بشید؛✋🏻
نباید #چشم هاتون هر چیزے ببینه!👀
#گوش هاتون نباید هر چیزے بشنوه!👂🏻
.
بچه ها به خدا #دعا ڪنید ڪه نمیرید!🤲🏻
و سعے ڪنید نمیرید!
تموم تلاشتون رو ڪنید ڪه نمیرید!💪🏻
.
بچه بسیجے باید؛🧔🏻🙃
مثل ارباب بے ڪفنش #شهید بشه...♥️

التماس دعا💔✋🏻

🍀🍀🍀
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─

لُکنت...
فقط از کار افتـادنِ
زبان نیست...

چشم ها هم
گاهے روی
چهـره گیر مےکنند...😰😭



#مادران_شهدا
#چشم_انتظاری
#مادران_شهدای_مفقودالاثر
#السلام_علی_الرضیع_الصغیر

قدمی سوی سپاه و
قدمی سمت #حرم

از #خجالت پدر پیر
تـو ســردرگـم شــد...

کــاش اجــزای تو در
قـبر تــو کامل باشند

گر چــه گـویند که در
عصر دهم سر گم شد...

#کنار_گهواره_مادری
#چشم_انتظار_است... 😭
#آجرک_الله_یابقیة_الله💔

🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴
دیدار مادرِ #شهیدی با فرزند خود پس از ۳۶ سال

۳۶ سال #چشم_انتظاری مادر قابل فهم و درک نیست. بیایید در راه #شهدا قدم برداریم.
🌹🌹🌹🌹
#حدیث

🔅#پیامبر_اسلام صلی الله علیه و آله:

✍️ مَنْ أَتْبَعَ بَصَرَهُ مَا فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ كَثُرَ هَمُّهُ

🔴 هر ڪه مدام به امڪانات زندگی دیگران چشم بدوزد، غم و اندوهش فراوان می‌شود.

📚ڪافی جلد ۲ صفحه ۳۱۵

📎 طرح خودسازی چهل روزه‌ی #چشم_ها_را_باید_شست
لُکنت...
فقط از کار افتـادنِ
زبان نیست...

چشم ها هم
گاهے روی
چهـره گیر مےکنند...😰😭



#مادران_شهدا
#چشم_انتظاری
#مادران_شهدای_مفقودالاثر😔
..کلام شهید :

من مطمئن هستم چشمے ڪه به نگاه حرام عادت ڪند خیلے چیزها رو از دست میده. #چشم گنهڪار لایق #شهادت نیست.

#شهید_محمد_هادے_ذوالفقارے

💠 #وصیت_نامه_شهدا

🔰 #نگاه_حرام

🌸 من مطمئن هستم چشمے ڪه به نگاه حرام عادت ڪند خیلے چیزها رو از دست میده. #چشم گنهڪار لایق #شهادت نیست.🌸

🌹 #شهید_محمد_هادے_ذوالفقارے


Ещё