مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#دعا
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
فرهمند/دعای ندبه
www.karballa.ir
🎵🎵 دعای ندبه با صوت دلنشین استاد فرهمند ☝️☝️
#صوت
🌼 #دعا #ندبه 🌼

روزهای جمعه دعای ندبه یادمون نره

🍃 التماس دعای فرج
قبل از خواب دعا میکنم
الهی هیچکس هیچ غمی رو دلش نباشه
الهی هیچکس هیچ حقی گردنش نباشه
الهی هیچ کس چشم انتظار نباشه
الهی کسی با دل شکسته نخوابه...
الهی عزیز کسی تو بستر بیماری نباشه.
الهی امین
شبتون به خیر

#دعا

🍃🌷 | تُوبِه‌حُرّ 🍃🌷
#تربیت_فرزند

🔻 یکی از وظایف ما پدران و مادران برشمردن نعمت هایی است که خداوند متعال به ما و فرزندانمان داده است و چه بسا دیگران از آن بی بهره اند.

🔻 نعمت دیدن، شنیدن، دویدن، خندیدن، پدر و مادر داشتن، مدرسه رفتن و ...

🔻 باید
#شکرگزار نعمت ها بود. شکرگزاری شرط عقل و شرط دوام نعمت است!

🔻از مهمترین نعمت یعنی داشتن
#امام_زمان_ارواحنا_فداه تشکر کنیم و برای ظهورش دست به #دعا برمی‌داریم.

🌱#اللہم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱

‌‌‌‌•❥🕊
#هرچی_تو_بخوای

قسمت صد و سی و دوم


بابغض گفت:
_یکی از نیروهام امروز شهید شد.پسر خیلی خوبی بود.تازه رفته بود خاستگاری،بله هم گرفته بود.دو هفته دیگه عقدش بود.من و تو هم دعوت کرده بود.
دلم خیلی سوخت.به وحید نگاه میکردم. هر دو ساکت بودیم ولی وحید حالش خیلی بد بود.گفتم:
_خب الان شما چرا ناراحتی؟!!
سؤالی نگاهم کرد.بالبخند گفتم:
_اون الان وضعش از من و شما بهتره. شهادت قسمت هرکسی نمیشه..
با شیطنت گفتم:
_شما که بهتر میدونی دیگه.
با دست به خودش اشاره کردم و گفتم:
_بعضی ها تا یک قدمی ش میرن،حتی پاشون هم شهید میشه ولی خودشون شهید نمیشن.
لبخندی زد و گفت:
_این الان دلداری دادنته؟!!
خنده م گرفت.گفتم:
_من حالم بده..چه انتظاری از من داری؟ الان دلداری دادنم نمیاد.پاشو برو بیرون، مریض میشی.
وحید بلند خندید.دلم آروم شد.

سه ماه گذشت...
وحید هنوز هم خیلی کم میومد خونه. حتی چند روز یکبار تماس میگرفت.تولد پسرها نزدیک بود.🎂منتظر بودم وحید تماس بگیره تا ازش بپرسم میتونه بیاد که جشن بگیریم یا نه.
چند روز گذشت تا وحید تماس گرفت. چهار روز به تولد مونده بود.گفت:
_خیلی خوبه،منم روز قبلش میام کمکت.
خوشحال شدم.
دست به کار شدم.تزیین خونه و دعوت مهمان ها و خرید هدیه و سفارش کیک و کارهای دیگه وقتم رو پر کرده بود.بچه ها هم خوشحال بودن.حتی سیدمحمد و سیدمهدی هم که نمیدونستن تولد یعنی چی،خوشحال بودن.
روز قبل تولد شد ولی وحید نیومد.وحید هیچ وقت بدقول نبود.نگران شدم. آخرشب وقتی بچه ها رو خوابوندم، گوشیمو برداشتم که با وحید تماس بگیرم ولی وقتی ساعت رو دیدم،منصرف شدم. #نگرانش بودم. #نماز خوندم و براش #دعا کردم.
ظهر روز تولد شد ولی هنوز وحید نیومده بود.چند بار باهاش تماس گرفتم ولی جواب نمیداد.مهمان ها برای شام میومدن.مادروحید و نجمه سادات از بعدازظهر اومدن کمکم.مامان هم اومده بود...
شب شد و همه مهمان ها اومده بودن. باباومامان،آقاجون و مادروحید،نرگس سادات و شوهرش و بچه ش،نجمه سادات هم عقد بود با شوهرش،علی و اسماء،محمد و مریم هم با بچه هاشون مهمان های ما بودن.
بچه ها حسابی بازی و سروصدا میکردن. منم خیلی نگران بودم ولی طبق معمول اینجور مواقع بیشتر شوخی میکردم. آقاجون گفت:
_وحید میاد؟
گفتم:
_گفته بود میاد ولی فکر کنم کاری براش پیش اومده.
محمد رو صدا کردم تو اتاق.بهش گفتم:
_اگه کسی از همکارهای وحید رو میشناسی بهش زنگ بزن تا مطمئن بشم وحید حالش خوبه.
محمد تعجب کرد.گفت:
_چرا نگرانی؟!!
-قول داده بود میاد.قرار بود دیروز بیاد.هیچ وقت بد قولی نمیکرد.هرچی باهاش تماس میگیرم جواب نمیده.
محمد تعجب کرد.فقط به من نگاه میکرد. گفتم:
_چرا نگاه میکنی زنگ بزن.
همونجوری که به من نگاه میکرد گوشیشو از جیبش درآورد.با یکی تماس گرفت،جواب نداد.با یکی دیگه تماس گرفت،اونم جواب نداد.مامان اومد تو اتاق.گفت:
_شما چرا نمیاین بیرون؟
لبخند زدم و رفتم بیرون.به محمد اشاره کردم زنگ بزن.بعد نیم ساعت محمد اومد بیرون.گفت:
_بعضی ها جواب ندادن.بعضی ها هم گفتن چند روزه ازش خبر ندارن.
تصمیم گرفتم اول شام رو بیارم.شاید تا بعد شام بیاد،برای مراسم تولد.همه تعجب کردن ولی باشوخی ها و بهونه های من ظاهرا قانع شدن.
بعد شام دیگه وقت کیک بود.بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم.کیک رو آوردم و مراسم رو اجرا کردیم.سیدمحمد بغل آقاجون و سیدمهدی بغل بابا بود.خیلی دوست داشتم بغل وحید بودن.بعد باز کردن هدیه ها و پذیرایی بابا گفت:
_ما دیگه بریم.
بقیه هم بلند شدن که برن.همون موقع در باز شد و وحید اومد.فاطمه سادات طبق معمول پرید بغل وحید.همه از دیدنش خوشحال شدن.فقط محمد میدونست که من چقدر نگرانش بودم.محمد به من نگاه کرد.منم سرمو انداختم پایین و نفس راحتی کشیدم.به وحید نگاه کردم.دقیق نگاهش میکردم که ببینم همه جاش سالمه.آره،خداروشکر حالش خوب بود.رفتم جلو و بالبخند سلام کردم.وحید لبخند زد و گفت:
_شرمنده.
محمد اومد جلو،احترام نظامی گذاشت و گفت:
_کجایی قربان؟ مراسم تموم شد.
وحید آروم یه مشت به شکم محمد زد و گفت:
_همه کیکهارو خوردی؟
بعد بغلش کرد و تو گوشش چیزی گفت. من میدونستم چی میخواد بگه.وحید از اینکه بقیه بفهمن کار و درجه ش چیه خوشش نمیومد.فقط آقاجون میدونست که وحید ترفیع گرفته.آقاجون هم از دیگران شنیده بود وگرنه خود وحید هیچ وقت نمیگفت.همه بخاطر دیدن وحید موندن...
وقتی همه رفتن،وحید تو هال با بچه ها بازی میکرد.منم مثلا آشپزخونه رو مرتب میکردم ولی در واقع داشتم به وحید نگاه میکردم...


نویسنده بانو #مهدی‌یار_منتظر_قائم
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷

✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_چهل_و_ششم

💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود.

نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید.

💠 دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دادم، لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست.

با نگاه بی‌حالم دنبال مادر مصطفی می‌گشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش می‌کشد. پیرزن دیگر ناله‌ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا می‌زد.

💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا می‌زدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی‌رحمانه از جا بلندم کرد.

بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده می‌شدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم می‌دادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.

💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بی‌حس شده بود، دعا می‌کردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.

خیال می‌کردم می‌خواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمی‌دانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشی‌گری را به نهایت رسانده‌اند که از راه‌پله باریک خانه ما را مثل جنازه‌ای بالا می‌کشیدند.

💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می‌کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده می‌شد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمی‌زد.

ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمی‌توانستم تصور کنم از دیدن جنازه‌ام چه زجری می‌کشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.

💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا می‌رفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه‌های اطراف شنیده می‌شد.

چشمم روی آشوب کوچه‌های اطراف می‌چرخید و می‌دیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.

💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش می‌لرزید و او نعره می‌کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می‌شنیدم او به جای جواب، #اشهدش را می‌خواند که قلبم از هم پاره شد.

می‌دانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانی‌ام و تنها با ضجه‌هایم التماس می‌کردم او را رها کنند.

💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ می‌زدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس می‌کردم.

از شدت گریه پلک‌هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه‌های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب

💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه‌ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.

با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له می‌زدند.

💠 بین پاها و پوتین‌هایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا می‌زدم، دلم می‌خواست زودتر جانم را بگیرند و آن‌ها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان می‌دادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»

و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ می‌دونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش می‌دونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»

💠 به سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمی‌کردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...

#ادامه_دارد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
ربّنا شجریان
@khabar_fouri
🤲#دعا_و_مناجات
💗#نجوای_بندگی
🌷#ماه_رمضان
💔#ربنا_لا_تزغ_قلوبنا
🎤#محمد_رضا_شجریان

🌹کانال گلچین مداحی و سخنرانی
👈🏻هیئت فرهنگی عسکریّه
📚
🌺 #دعا_افتتاح👇👇👇
#دعا برای دیگران


🍃🌷| تُوبِه‌حُرّ |🌷🍃
#حدیث-روز-🍃

🌹رسول اللّه‏ صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم :

⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️

⭐️چون بر بیمارى وارد شدى ،
از او بخواه برایت #دعا کند؛ چرا که #دعاى او ، به سانِ #دعاى فرشتگان است.

📕 منبع :
الکافی ، جلد ۳ ، صفحه ۱۱۷ ،
مکارم الأخلاق ، جلد ۲ ، صفحه ۱۷۳

♨️گاهی یڪ #نگاه_حرام👀

#شهادت رابرای ڪسی ڪه
لیاقت دارد،
😔سالها #عقب_می‌اندازد
🛎چه برسد به ڪسی ڪه
🀄️هنوز لایق #شهادت بودن را
💠نشان نداده…😔

😇 شهیدخرازی💞

#حاج_حسین_یڪتا مےگفت:
درعالم رویا، به #شهید گفتم:

چرا براے ما #دعا نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! مےگفت ما دعا میڪنیم
براتوڹ #شهادت مینویسن ...
ولی #گناه ڪه میڪنید پاڪ میشه...

به خاطر شهـــ❤️ــــدا #گناه نڪنید

|↫#تلنگرانهـ


♨️گاهی یڪ #نگاه_حرام👀

#شهادت رابرای ڪسی ڪه
لیاقت دارد،
😔سالها #عقب_می‌اندازد
🛎چه برسد به ڪسی ڪه
🀄️هنوز لایق #شهادت بودن را
💠نشان نداده…😔

😇 شهیدخرازی💞

#حاج_حسین_یڪتا مےگفت:
درعالم رویا، به #شهید گفتم:

چرا براے ما #دعا نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! مےگفت ما دعا میڪنیم
براتوڹ #شهادت مینویسن ...
ولی #گناه ڪه میڪنید پاڪ میشه...

به خاطر شهـــ❤️ــــدا #گناه نڪنید

|↫#تلنگرانهـ

This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ کوتاه

تو فقط بخواه و #دعا کن
کاری به بقیه اش نداشته باش...
🌹مادرم دستِ مرا داد به دستت آقا
🌹مادرم را همه عمر #دعا خواهم کرد

🌹دیر یا زود مهم نیست ولی آخر سر
🌹من خودم را #بغل امنِ تو جا خواهم کرد

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

💚صبحتون حسینی
🌹اللهم ارزقنا کربلا...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله الْحُسَيْن (ع) 💚

🍃🌺
🌷حاج حسین یڪتا می‌گــفت:

در عالــم رویا😇 به #شــــهید گفتم
چرا برای ما #دعا نمی‌ڪنید ڪه
شــهید بشـــیم؟!😔
میگـفت ما دعـا می‌ڪنیم براتون😊
شهادت میـــنویسن 😍ولی #گـــناه
می‌ڪنید پاڪ میشه!!🥺

رفقا بیاین حواسمون خیلی جمع باشه🤭
🚫 لطفا_خواهشا_گناه_نکنیم

شادی روح شهدا صلوات(اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم )

🌹°|• •|°🌹
#شهدا 🌹
دلم گرفته،از غبار گناه.
خسته ام از رنج دور شدن از #خدا.
شما که ادب #دعا کردن را بلدید،
شما که عاشقانه نجوا کردن را دوست دارید،
دلم برای حرف زدن با #خدا تنگ شده.
😭😭😭

إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ أَسْأَلُهُ کَشْفَ ضُرِّی
#اى_خدا ، #اى_پروردگار جز تو من که را دارم تا از او درخواست کنم که غم و رنجم را برطرف سازد

شهدا گاهی نگاهی 😔😔
#شهدا 🌹
دلم گرفته،از غبار گناه.
خسته ام از رنج دور شدن از #خدا.
شما که ادب #دعا کردن را بلدید،
شما که عاشقانه نجوا کردن را دوست دارید،
دلم برای حرف زدن با #خدا تنگ شده.
😭😭😭

إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ أَسْأَلُهُ کَشْفَ ضُرِّی
#اى_خدا ، #اى_پروردگار جز تو من که را دارم تا از او درخواست کنم که غم و رنجم را برطرف سازد

شهدا گاهی نگاهی 😔😔
حضرت زهرا(س) به امام علی(ع) فرمود:
⚡️واجلِس عِندَ رَأْسِی فَأَکثِر مِن تِلاوَةِ القرآنِ و الدُّعاء
🍃پس از اینکه مرا دفن کردی برسر مزارم زیاد #قرآن و #دعا بخوان.

💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚
بچه بسیجی...🧔🏻
حیفه ڪه بمیره!🚶‍♀
بچه بسیجے باید اقتدا ڪنه به اربابش و #شهید بشه...💔
.
#شهدا بهمون فهموندند ڪه میشه غیر معصوم باشے و تو بغل #معصوم جون بدی...
.
ولے اون ها خیلے #مراقبه میڪردنا...
به هر چیزے #نگاه نمی‌ڪردند...🚶‍♀
.
شما هم اگه میخواین مثل اون ها بشید؛✋🏻
نباید #چشم هاتون هر چیزے ببینه!👀
#گوش هاتون نباید هر چیزے بشنوه!👂🏻
.
بچه ها به خدا #دعا ڪنید ڪه نمیرید!🤲🏻
و سعے ڪنید نمیرید!
تموم تلاشتون رو ڪنید ڪه نمیرید!💪🏻
.
بچه بسیجے باید؛🧔🏻🙃
مثل ارباب بے ڪفنش #شهید بشه...♥️

التماس دعا💔✋🏻

🍀🍀🍀
Azumal Bala (Dua Faraj)
Ali Fani
#صوت_تایم🥺❤️
#دعا_فرج🌸
#علی_فانی😍


الهی عظم البلاء....

اخ ک چه چسبید با این صوت دعای فرج رو خوندن🥺❤️
#شہیــــــــــــــــــــدانہ ♥️🌿

🌸دلم💗 برای #شهادت پر میزند
🌱آی رفقا #دعا 🤲کنید
🌸ساقی #جبهه سبو بر لب هر مست 🌱نداد

🌸نوبت ما که رسید #میکده را بست 🌱ندادحال خوش بود کنار #شهدا آه 🌸دریغ بعد یاران #شهید حال خوشی 🌱دست نداد

#ما_ملت_شهادتیم

Ещё