🦋🕊🦋🕊🕊🦋🕊🦋🕊🕊هوالشق
رمان مدافع عشق
پارت:9
ادامه دارد...
به قلم: محیا سادات هاشمی
فضا حال وهوای سنگینےدارد. یعنےباید خداحافظـےڪنم؟
از سمانےها
خاڪےڪهروزی قدمهای پاڪ ا ن را
ا نوازش ڪرده... با پشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم.
در این چندروز نقدر
ا روایتاز نها
ا شنیده ام ڪه حاال میتوانم براحتےتصورشانڪنم...
دوربین را مقابل صورتم میگیرمو شما را میبینم،اڪیپـــےڪه از14تا55 ساله در ن در
ا تالطم بودند، جنچ و جوش عاشقـــے... و من
در خیال صدایتان میزنم.
های
_ ا
#معراجی_ها...
برای رفتن یک عڪس از چهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟...
و نگاه های مهربان شما ڪه همگــےفریاد میزنند :هیچ... هزینه ای نیست! فقط حرمت
#خون ما را حفظ ڪن... حجچ را بخر، حیا را
به تن ڪن. نگاهت را بدزد از نامحرم...
راممیگویم:
ا یڪ..دو...سه...
ِےشما
صدای فلش و ثبتلبخند خیال
لبخندی ڪه
#طعم_سیچمیدهد شاید لبهای شما با سیچ حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته...
دلم به خداحافظـے راه نمیدهد،بےاراده یڪ دستم راباال وردمتا
می ا ...
اما یڪےاز شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را بهدستم میدوزد...
_ با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟
خداحافظے چرا؟؟...
توهم میخوای بعداز رفتنت ما رو فراموشڪنے؟؟....خواهرم توبـی وفا نباش
ورمو بههق هق می افتم؛احساسمیڪنم چیزی در
دستم را پایین می ا من شڪست.
#ریحان_قبلی_بود #غلطهای_روحم_بود...
نگاه ڪه میڪنم دیگر شما را نمیبینم...
#شهدا بال و پر
#بند ی هستند
و ن سجده میڪردند
خاڪےڪهزمانـےروی ا عرش میشود برای
#توبه..
#تولدم_تکرار_شد...
ڪاش ڪمڪم ڪنیدڪه پاڪ بمانم...
شما را قسم به سربندهای خونی تان...
در تمام مسیر باز شت اشڪ میریزم... بی اراده و از روی دلتنگے....
شاید چیزیڪهپیش روداشتم ڪار شهداست...
بعنوان یڪ هدیه...
هدیه ای برای این شڪست و تغییر
هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم:
#علی_اکبر🕊🦋🕊🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊