مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#دلت
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
#تلنگـــر

شیطان میگه: همین یڪ بار #گناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!
/۹یوسف/

خــدا میگه: باهمین یڪ گناه ،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
وتا ابد جهنمی بشی...!!
/۸۱بقره/

#حواست‌هست؟





خدا شرمنده ام😭
اما قول میدم آدم بشم
#هرچی_تو_بخوای

قسمت صد و هجدهم


-وحید پی خوشگذرانی میره؟با زن دیگه ش خوشه که برای ما کم میذاره؟هرچند که من فکر نمیکنم کم میذاره.وحید بیشتر از توانش برای ما وقت میذاره.از خواب و استراحتش برای من و فاطمه سادات میزنه..شما فکر میکنید اگه وحید کارشو وظیفه ی خدایی نمیدونست بازهم ادامه میداد؟
آقاجون ساکت بود.گفتم:
_من و وحید میخوایم که شما مثل سابق برای ما پدری کنید،بامهربانی و محبت.من و وحیدهمیشه محتاج محبتهای شما هستیم...این روزها برای من و وحید سخت میگذره چون شما با ما مثل سابق رفتار نمیکنید.

چند وقت بعد اوضاع خونه آقاجون مثل سابق بود...
هروقت وحید و من میرفتیم خونه شون صدای خنده و شادی تو خونه شون میپیچید...
یه روز دیگه رفتم پیش علی.بهش گفتم:
_بعد از امین خیلی نگران و ناراحت من بودی. دوست داشتی خوشبخت باشم.من الان با وحید خوشبختم.ولی این سردی رفتار شما داره خوشبختی منو ازم میگیره.وحید ناراحته.از من خجالت میکشه که بخاطر اون تنهام گذاشتی. وقتی وحید ناراحته،منم ناراحتم.اگه خوشحالی من برات مهمه با ما مثل سابق باش.
علی گفت:
_زهرا خودت خوب میدونی چقدر برام مهمی.تو لیاقتشو داری که بهترین زندگی رو داشته باشی...
-داداش،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟یعنی داشتن یه همسر خوب؟من خیلی خوبشو دارم.خودت هم خوب میدونی وحید واقعا مرد خوبیه.
-آره مرد خوبیه،ولی این مرد خوب چقدر کنارته؟تو چرا همیشه تنهایی؟
-آره داداش.وقتهای بودن وحید کمه.ولی همون وقتهای کم اونقدر شیرینه که شیرینیش همیشه با من هست...داداش زندگی من اینجوریه.من از زندگیم #خیلی_راضیم.اگه به گذشته برگردم بازهم با وحید ازدواج میکنم.شما میتونی به این سردی رفتارت ادامه بدی و از شیرینی زندگی من و وحید کم کنی یا علی مهربان همیشگی باشی و از سختی های زندگی من و وحید کم کنی. انتخاب با خودته.
یه روز دیگه رفتم پیش محمد...
از محمد بیشتر ناراحت بودم.محمد،هم خوب میدونست کار وحید درسته،هم خوب میدونست چقدر آدم خوبیه، هم چون روحیات منو بیشتر میشناخت باید بیشتر درکم میکرد ولی اون بیشتر مانعم میشد.
محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته بود.بهش گفتم:
_من تا حالا تو زندگیم خیلی #امتحان شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی که الان دارم برام #سخت نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان واضح نیست برام...
دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو نکنم.خدا میگه #بخاطرمن این کارو نکن...

محمدنگاهم کرد.
-وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری رو میزنم.
بلند شدم.گفتم:
_اگه #خدا برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه #دلت برات مهمه که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من #مهم نیست.

از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود...
وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم:
_بریم خونه آقاجون زندگی کنیم.
وحید منظورمو فهمید.گفت:
_الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کلا ازشون جدا میشی.

تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو.
وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده...
همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من همیشه بهش میگفتم که مثلا امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته بودم.
وحید خبر نداشت بقیه هم هستن.بالبخند و مهربانی اومد تو حیاط.من روی ایوان بودم. گفت:
سکلید نداشتم.زنگ در پشتی رو زدم جواب ندادی گفتم احتمالا اینجایی.
مثل همیشه از دیدن وحید خوشحال شدم. همونجوری که باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم وارد خونه شدیم.وحید وقتی بقیه رو دید خیلی خوشحال شد.باباومامان بامهربانی اومدن جلو و با وحید سلام و احوالپرسی کردن.
بعد بچه ها با ذوق دورش جمع شدن و عمو عمو میکردن.وحید هم رو زانو نشسته بود و بامهربانی باهاشون صحبت میکرد.اسماء و مریم هم بهش سلام کردن.

علی بلند شد و ...



نویسنده بانو #مهدی‌یار_منتظر_قائم
#هرچی_تو_بخوای

قسمت هفتم

وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت:
_مراقب #دلت باش.😊

همه ش به فکر 💭سهیل و نگاهها👀 و حرفهاش بودم...
تناقض عجیبی داشت.🙄😑
خانواده سهیل مذهبی بودن ولی اینکه خودش اونطور رفتار میکرد،..🤔🙁
شاید بخاطر این باشه که از #رفتارمذهبی_نماها دچار تعارض شده.
شاید اگه جواب سوالهاشو بگیره،رفتارش اصلاح بشه،
ولی اگه بهم علاقه مند بشه،چی؟😐 مطمئن بودم نمیخوام باهاش ازدواج کنم.نمیخوام #اذیتش کنم.😕😣


تا بعدازظهر تو همین فکرها 💭😕🤔بودم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم...

رفتم خونه ی محمد.جمعه بود و محمد خونه بود.
تا چشمم بهش افتاد،گفت:
_سلام! اینقدر بهش فکر نکن.😁
-سلام.یعنی چی؟😟
-چند دقیقه ست ایستادی فقط نگاه میکنی،نه سلامی،نه حرفی،نه میای تو.😁

رفتم تو خونه و بالبخند گفتم:
_هوش و حواس ندارم داداش،فکر کنم از دست رفتم.😃🙈

محمد باعصبانیت گفت:
_حواست باشه ها،بگی میخوای باهاش ازدواج کنی...😠
پریدم وسط حرفش و گفتم:
_از ارث محرومم میکنی یاشیر تو حلالم نمیکنی؟😜😂

من و مریم بلند خندیدیم.😂😂
محمد هم لبخند زد😁
و اومد دنبالم که از دستش فرار کردم😱🏃🏃♀ و رفتم پشت مریم قایم شدم،
گفتم:
_قربون داداش مهربونم که اینقدر نگران
منه.😍☺️
از پشت مریم اومدم بیرون و روی مبل نشستم.

محمد همونطوری که روی مبل می نشست گفت:
_چرا گفتی درموردش فکر میکنی؟😕

مریم برامون چایی آورد.گفتم:
_همون اول که دیدمش فهمیدم چرا گفتی آدمی نیست که من بخوام.گفت میخواد بعد ازدواج برگرده خارج منم گفتم به درد هم نمیخوریم.بعد #لحنش عوض شد ولی #نگاهش نه... گفت همونجوری میشه که من بخوام. بالبخند تلخی گفتم:گفته ریش میذاره و دکمه یقه شو میبنده.😕😒
محمد گفت:
_تو باور میکنی؟😟😐
-نمیتونم بهش اعتماد کنم.😕

-پس میخوای جواب منفی بدی دیگه؟😊
-جوابم منفیه ولی...🙁

-دیگه ولی نداره.😊☝️
-ولی شاید برای جواب منفی دادن زود باشه.😕
مریم گفت:
_منظورت چیه؟وقتی جوابت منفیه میخوای پسر مردمو سرکار بذاری؟😑

-نه،من بهش گفتم جوابم منفیه ولی ازم خواست بیشتر باهم آشنا بشیم.😟🙁به نظرم بیشتر حس #کنجکاوی داره،احتمالا میخواد بدونه دختری مثل من چطوری به زندگی نگاه میکنه.

محمد گفت:
_اگه بهت علاقه مند بشه چی؟😐
-همه نگرانی منم همینه.اومدم پیش شما که بهم بگین چکار کنم.😒😕

محمد سرشو انداخت پایین و فکر میکرد.
مریم نگاهی به من انداخت و بعد به لیوان چایی ش نگاه کرد.
بعد مدتی مریم گفت:
_محمد!چطوره اول تو باهاش صحبت کنی؟شاید بفهمی چی تو سرشه،شاید تو بتونی به جای زهرا کمکش کنی.😊

من و محمد اول به مریم نگاه کردیم و بعد به هم و باهم گفتیم:
_این بهتره.

سه تامون خندیدیم.😁😃😄
از خنده ی ما ضحی بیدار شد و اومد بغلم.👧🏻🤗وای خدا چقدر این دختر نازه.به اصرار ضحی شام خونه ی محمد بودم.

شب محمد و مریم منو رسوندن خونه.
وقتی احوالپرسی محمد با مامان و بابا تموم شد،مامان به من گفت:
_خانم صادقی تماس گرفت،گفت یادشون رفت بپرسن کی زنگ بزنن برای گرفتن جواب.چقدر زمان میخوای تا جواب بدی؟

نگاهی به محمد انداختم وگفتم:
_سه روز دیگه.
یه کم بعد محمد و مریم خداحافظی کردن و رفتن.
قبل ازخواب محمد پیام داد:
📲_شماره سهیل رو داری؟
براش نوشتم:
📲_نه.
نوشت:
📲_یه جوری پیداش میکنم.


فردا باید میرفتم دانشگاه....
شنبه ها با استادشمس کلاس نداشتم.مثل شنبه های دیگه کلاس رفتم و بعد ازکلاسهام تو بسیج بودم.
وقتی از دفتر بسیج اومدم بیرون آقایی گفت:

_ببخشید! خانم مهدی نژاد داخل دفتر بسیج هستن؟

#نگاهش نمیکردم. گفتم:...



نویسنده بانو #مهدی‌یار_منتظر_قائم
شهادت فقط درخون
غلطیدن نیست

شهادت هنگامی رخ میدهدکه #دلت اززخمِ
کنایه دیگران بگیرد
و #خون همان اشکیست
که ازآه دلت جاری میشود

وآن هنگام که مردان به دنبال راهی برای شهادت هستندتواینجاهرروزشهیدمیشوی



#شهید🥀سرفراز_بابک_نوری_هریس
#تلنگـــر

شیطان میگه:همین یڪ بار #گناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!
یوسف/9
خــدا میگه:با همین یڪ گناه،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
و تا ابد جهنمی بشی...!!
بقره/81

#حواست‌هست؟
کار شیطان‌ وسوسه‌ است‌ نه‌ اجبار
#تلنگـــر

شیطان میگه:همین یڪ بار #گناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!
سوره یوسف آیه9

خــدا میگه:با همین یڪ گناه،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
و تا ابد جهنمی بشی...!!
سوره بقره آیه81

#حواست‌هست؟

کار شیطان‌ وسوسه‌ است‌ نه‌ اجبار

در رابطه به مسئله ریختن قبح ارتباط با نامحرم هم همینطور

💮 تنهایی و بی توجهیی اطرافیان در زندگی بد است...

🔸اما بدتر از آن این است که بخواهید تنهاییت را

⛔️ با آدم های مجـازی، آن هم از نوع جنس مخالف پر کنید!!! بله #نامحرم❗️

🔎 توجه کنید دوستان 👇

📝 با آب شور هرگز سیراب نمۍشوید ...!!

"خود را بازیچۀ دست شیاطین قرار ندهید"🏮
#آیه ۷۷سوره بقره 💖

💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
#تلنگـــر👌

شیطان میگه: همین یڪ بار #گناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!
یوسف/9

خــدا میگه: باهمین یڪ گناه ،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
وتا ابد جهنمی بشی...!!
بقره/81

#حواست‌هست؟

کار شیطان‌ وسوسه‌ است‌ نه‌ اجبار

َللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
شهدا همیشه #آنلاین هستند😉

کافیه #دلت رو بروزرسانی کنی🔮

اون موقع میبینی که در تک تک
لحظات در کنارت بودند...☝️😌

هستند...😇

وخواهند بود..😊

#تلنگر
دستها وقتے
به آسمان مے رسند
ڪه #دلت طعم
خاڪے شدن را چشیده باشد ...

سلام خدا بر
دستهایے ڪه
خاڪ #جبهہ_ها را خانۀ خدا ڪردند.

#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادت

#دلت که بگیرد...هوای دردت شهیدگمنام هست...کنارسردار بی پلاک فقط تو باشی و او...
#تو باشی وهزاران درد فاش نشده...

#صبرم ازپای درآمد... تو مرا دست بگیر

تقدیم به شهیدگمنام سردارمهدی باکری

سلام لبخند شهدا روزیتون

♥️ شهدا با معرفتند! ♥️

نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند...
هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند...

🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...

🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا...

🌷شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...

🌷شهدا رفیق بازند!
باور کن!!...

#از_شهدا_بخواه_دستت_را_بگیرند ..
#دلت_را_به_دلشان_بسپار
♥️ شهدا با معرفتند! ♥️

نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند...
هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند...

🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...

🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا...

🌷شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...

🌷شهدا رفیق بازند!
باور کن!!...

#از_شهدا_بخواه_دستت_را_بگیرند ..
#دلت_را_به_دلشان_بسپار
یک نفر اینجا #دلش تنگ است
باور می کنی⁉️

☀️یک گذر بر قلب او❤️
یکبار دیگر می کنی؟

یک نفر👤دارد
هوای پرکشیدن🕊 در #دلت

☀️یک سفر، شهبازمن
بااین #کبوتر می کنی؟؟؟🕊

#شهید_محمود_رضا_بیضائی
یک نفر اینجا #دلش تنگ است
باور می کنی⁉️

☀️یک گذر بر قلب او❤️
یکبار دیگر می کنی؟

یک نفر👤دارد
هوای پرکشیدن🕊 در #دلت

☀️یک سفر، شهبازمن
بااین #کبوتر می کنی؟؟؟🕊

#شهید_محمود_رضا_بیضائی
📝 #دلنوشتــ😌

🍃 #دلمان_از_زمین_گرفته_آسمان_میخواهد💚

گوشه ی #دلت که گیر کند
به #سیم_خاردارهای این #دنیا...
یا زخمی می شوی...🤕
یا می سوزی و آتش می گیری...

#سخت_است زندگی با جگرپاره شده...
سختِ سختِ سخت است...

اما چاره چیست؟
التیام از کجاست؟
جز آنکه باید دست دل را گرفت
و #راهی_شد...🚶

در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌

همراهش که می روی می بینی تو را به محضر #شاهدین می برد...
می برد تا #درد_دلت را بگویی...
از# زخم های_زندگی
از #سیم_خاردارهای_گناه و بن بست های به #ظاهر مصلحتی...
می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥

می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند #آسمان یعنی چه؟!!

اصلا #آسمانی_شدن را یادت می دهند...😇
کافیست دل بدهی به حرف هایشان!!
سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان...
برای توی #گمشده_در_راه ،هزار هزار حرف دارد...

به قول سید، #عالم_محضر_شهداست ،
اما کو محرمی که این حضور را دریابد...

این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان !

بی نشانی پر از #لذت است
اما حیف
جز آنان که چشیده اند
کسی نمی داند #گمنامی یعنی چه...

حال بنگر لحظه ای در کنار #سرداران_بی پلاک بودن چه #صفایی دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍

آسمانی شدن به این سبک هم که بماند..
شهید گمنام

یعنی شهیدی که دنیا را به اندازه یک نام هم نخواست....

حال.....غرق دنیا شده هایی چون مارا

شهد شیرین شهادت می دهند؟!

#دلت_دریاب

🌐