چتر خیس

#عرفان_نظرآهاری
Канал
Книги
Искусство и дизайн
Музыка
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала چتر خیس
@mm_shahidiПродвигать
732
подписчика
9,73 тыс.
фото
2,98 тыс.
видео
444
ссылки
میر محمد شهیدی نویسنده کتابهایِ چاپ شده: رمانِ اول: " رازِ گلِ یخ " کتاب شعر: " دست‌هایت؛ میهمانِ کدام گندمزارند؟ " رمانِ دوم: " زندگی، امید و دیگر هیچ ... " تماس با ادمین: @mirmohammad_shahidi میر محمد شهیدی
وقتی هنوز زمستان است، 
وقتی بهاری نیست، 
من با کاغذهای رنگی و برگه‌های کوچک
جنگلی می‌سازم 
باغی شاید،
در اتاقِ کوچک خودم.
و می روم پشتِ درختانم پناه می‌گیرم
و هر روز عطر گل‌هایی رو می بویم
که نام شان " امید " است...

#عرفان_نظرآهاری


❤️
@mm_shahidi
من گنجشكی را می‌شناسم كه آشيانه‌اش را روی سرِ فرشتگان می‌سازد و تخم‌های كوچكش را پشتِ بال فرشته‌ها پنهان می‌كند.
آشيانه‌ای روی سر فرشتگانی كه راه می‌روند فرشتگانی كه می‌رقصند، فرشتگانی كه بين زمين و آسمان در رفت و آمدند.
آشيانه‌ی اين گنجشك اما نمی‌افتد، اين تخم‌ها اما نمی‌شكنند؛ زيرا فرشته‌ها می‌دانند چطور راه بروند، چطور برقصند، چطور پرواز كنند كه آشيانه گنجشكي از روی سرشان نيفتد كه تخم‌های كوچك از زير بالشان سر نخورد

اين گنجشك، نامش عشق است
اين تخم‌های كوچك، نامشان اميد

#عرفان_نظرآهاری

❤️
@mm_shahidi
پيش از آنكه يلدا بيايد
تو سفره را چيدی؛
سفره‌ای از انار سرخ و شمع.
سفره‌ای از هندوانه و خنده و خوشبختی.
سفره‌اي از
غزل و حافظ و موسيقی.
تو بودی كه گفتی:
گل هميشه بهار! بخند،
زمستان می‌گذرد و رو سياهی به قلبهای زغالی می‌ماند.

#عرفان_نظرآهاری


❤️
@mm_shahidi
Forwarded from چتر خیس (mm.shahidi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🔸 لیلی زیرِ درختِ انار نشست ...


#عرفان_نظرآهاری
#رضا_پیربادیان

❤️
@mm_shahidi
Forwarded from چتر خیس (mm.shahidi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🔹 لیلی زیرِ درختِ انار نشست ...


#عرفان_نظرآهاری
#رضا_پیربادیان

❤️
@faratar_az_boodan
Forwarded from چتر خیس (mirmohammad.shahidi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اردیبهشت رازی را به من گفت
که من با شما در میانش می‌گذارم
اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست
همان گونه که هیچ شکوفه‌ای.
اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد،
اول می‌رقصد بعد بر خاک می‌افتد.
اردیبهشت به من گفت:
تنها کسانی به بهشت می‌روند
که آفریدنِ بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌
وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب
هرگز نمی‌توان به ملاقات فرشتگان رفت.
با دامنی از هیزم خشم و خشونت
هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد.
پس من به قدر عمر شکوفه‌ای شادمانم
و به اندازه‌ی توانِ شکوفه‌ای
در آفریدنِ بهشت می‌کوشم...

#عرفان_نظرآهاری

‌‌❤️
@faratar_az_boodan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اردیبهشت رازی را به من گفت
که من با شما در میانش می‌گذارم
اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست
همان گونه که هیچ شکوفه‌ای.
اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد،
اول می‌رقصد بعد بر خاک می‌افتد.
اردیبهشت به من گفت:
تنها کسانی به بهشت می‌روند
که آفریدنِ بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌
وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب
هرگز نمی‌توان به ملاقات فرشتگان رفت.
با دامنی از هیزم خشم و خشونت
هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد.
پس من به قدر عمر شکوفه‌ای شادمانم
و به اندازه‌ی توانِ شکوفه‌ای
در آفریدنِ بهشت می‌کوشم...

#عرفان_نظرآهاری

‌‌❤️
@faratar_az_boodan
مادرم خواب دید که من درختِ تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم خوشه‌های سرخِ انگور آویزان. مادرم از این خواب شاد شد و آن را به آب گفت. فردایِ آن روز، خوابِ مادرم تعبیر شد و من اینجا دیدم که این منم و باغچه‌ای است و عمریست که من ریشه در خاک دارم. ناگزیر دست‌هایم جوانه زد و تنم تَرَک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت. و از آن پس تاکی که همسایه‌ی ما بود، رفیقم شد. و او بود که به من گفت: همه عالم می‌روند و همه عالم می‌دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: "اما هر کس به نوعی می‌دود. آسمان به گونه‌ای می‌دود، کوه به گونه‌ای و درخت به نوعی. تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغیِ آفتاب دویدیم و زیر خنکیِ ماه، دویدیم. همه‌ی بهار را دویدیم و همه‌ی تابستان را. وقتی دیگران خسته بودند، ما می‌دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می‌دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می‌دویدیم. تب می‌کردیم و گُر می‌گرفتیم و می‌سوختیم و می‌دویدیم. اما هیچ کس دویدن ما را نمی‌دید. هیچ کس دویدنِ حبّه انگوری را برای رسیدن نمی‌بیند. و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامیِ سبزِ ما به سرخیِ پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد. من از این رسیدن شاد بودم، اما تاکِ همسایه شاد نبود و به من گفت: تو نمی‌رسی مگر اینکه از این میوه‌های رسیده‌ات، بگذری. و به دست نمی‌آوری مگر آنچه را به دست آورده‌ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی‌رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه دار و ندار تابستان‌مان را. مادرم باز خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه‌هایی لخت و عور. مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. اما فردایِ آن روز خوابِ مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختی‌ام بی‌برگ و بی‌میوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا سلام رساند و گفت «مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی‌داند تو آن پادشاهی - که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی!»

#عرفان_نظرآهاری


❤️
@faratar_az_boodan
Forwarded from آفرودیت
دکان دوستی را نبند

اگر همه مغازه ها تعطیل شد، تو اما دکان دوستی را نبند.

اگر همه بازارها رو به کسادی رفت و همه سکه ها از رونق افتاد، تو اما بازار عشق را کساد مکن و سکه جوانمردی را از رونق نینداز.
اگر قحطی آب و نان آمد، تو اما نگذار که قحطی انسان نیز بیاید.

اگر محتکران، خورد و خوراک و مال و منال را دریغ کردند، تو اما نور و شور و جان و دل را احتکار نکن.
ما ورشکستگانِ جور روزگاریم، اما نباید که برنشستگانِ کشتی اندوه نیز باشیم.

اگر حتی هوا جیره بندی شده است، تو اما امیدت را حبس نکن، لبخندت را نیز و آرزوهایت را.
دست تنگی را به دلتنگی بدل نکن؛ باشد که فراخی دل، گشادگی ِروز و روزی نیز بیاورد...

#عرفان‌_نظرآهاری

@Aphrodite89
آدم ها ،
به فراموشی محتاج ترند تا به خاطره.
آدم ها از خاطرات، خنجر می سازند و با خنجرِ خاطره خط می اندازند روی همه چیز زندگی.
زندگی خجالت می کشد که از ذهن بیرون بیاید، بس که تن و بدن و سر و صورتش خط خطی خاطرات است.
گاهی خاطره، خطرناک ترین چیز جهان است.

من حوصله خنجر و خاطره را ندارم.
من عضو قبیله بی خاطره ها هستم. مادر بزرگم اولین کسی بود که خنجرِ خاطراتش را دور انداخت و بعد از آن دور انداختن خنجرِ خاطرات در قبیله ما سنت شد.

دشمن به قبیله ما نزدیک می شود. سر سفره ما می نشیند. نان از سفره ما بر می دارد و می خندد.
ما هم می خندیدم؛ نه برای اینکه بزرگوار بوده ایم و او را بخشیده ایم، چون فراموش کرده ایم که او دشمن بود، نه دوست و این گونه است که ما قرن هاست که شادمانیم.

من همه خنده هایم را از دست فراموشی هدیه گرفته ام...

#عرفان_نظرآهاری

🍃🌸
@baharestan66
Forwarded from عکس نگار
🩸دختر کشی

دو سال پیش یک آپارتمان کوچک خریدم که دفتر کارم بشود؛ اما جناب بنگاهی بدون هماهنگی با من برای آپارتمان مستاجری پیدا کرد و قرار دادی بست.
به بنگاهی اعتراض کردم که من اصلا مستاجر نمی خواستم و چرا بی اجازه چنین کردی!

با مستاجر قرار گذاشتم که قرار داد را فسخ کنم؛ اما دیدم مستاجر خانم جوان فرهیخته سی ساله ای است که مدرس تاریخ است و پسر شش ساله ای دارد و دو روز در تهران تدریس می کند و دو روز در شهرستان.
از ملاقاتش خوشحال شدم و گفتم شما همین جا باش ولی خیلی مراقبت کن از همه چیز چون اینجا دفتر انتشارات من است و بعد از یکسال به آن احتیاج دارم و نمی توانم قرارداد را تمدید کنم.
دختر هم قبول کرد و ماجرا ختم به خیر شد.

پنج ماه بعد دختر پیش پدرم آمد که همسر سابقم که پسر دایی ام است مرا اذیت و آزار می کند و من می ترسم و می خواهم خانه را عوض کنم یا بروم شهرستان پیش پدرم.
پدرم می گوید باشد من اول با شوهر سابقت صحبت می کنم و اتمام حجت می کنم اما اگر فایده نداشت پول تو آماده است، شاید صلاح این باشد که به خانواده ات پناه ببری.

چند روز گذشت و دیگر از دختر خبری نشد تا اینکه پلیس با پدرم تماس گرفت و گفت که مستاجرتان را کشته اند و معلوم نیست قاتل کیست.

اینکه بر سر شاعری که از نَفَس فرشته ها ملول می شود و از مرگ پروانه ای بیمار، با چنین فاجعه ای چه آمد؛ بگذریم.
اما آپارتمان پلمپ شد و ما یقین داشتیم که زن جوان را شوهر سابقش کشته است تا اینکه بعدها معلوم شد پدر و برادرش با اسلحه‌ او را جلوی چشم پسر کوچکش کشته اند و جرمش این بوده که چرا درس خوانده، چرا به تهران آمده، چرا تدریس می کرده و چرا از پسر عمه معتادش جدا شده است.
پدری که قاتل بود از ما شکایت کرد و افراد قبیله به آپارتمانم حمله کردند و پلمپ را شکستند وسایل مقتول را بردند. دیوارها را تخریب کردند و هنوز که هنوز است ما در گیر دادگاه قاتلانیم و همچنان ما را تهدید می کنند و آزار می دهند.
روزی مادرم به پدر دختر مقتول گفت: این دختر چند قرن برای شما زود بود شما لیاقت چنان دختری را نداشتید، او را کشتید تا دیگر نبینیدش تا نفهمید چقدر متعصب و جاهل و بی لیاقتید.

نه آن پدر هرگز مجازات شد نه آن برادر نه آن شوهر سابق.
نه می دانم قبر آن دختر کجاست و نه می دانم روی سنگ قبرش چه نوشته اند.

دختر هم استاد تاریخ بود و هم قربانی تاریخ سرزمینش.
من هر روز به مظلومیت چشم های آن پسرک معصوم فکر می کنم که به دیوار اتاقم تکیه داده بود؛ من از او پرسیدم اسمت چیه و کلاس چندمی؟
گفت: اسمم سروش است و سال دیگر به کلاس اول می روم.
آن روز او نمی دانست که اسم خودش مظلوم است اسم مادرش مقتول و اسم پدر و پدربزرگ و دایی اش قاتل...
پسر بچه را به روستا بردند؛ او هرگز به کلاس اول نرفت.

✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🩸
➡️فاصله⬅️

هیچ وقت صدای عشق تا این اندازه صدای فاصله ها نبود.
هیچ وقت صدای فاصله ها این همه غرق ابهام نبود.
هیچ وقت فاصله ها این همه مثل نقره تمیز نبودند و با صدای هیچ کدر نمی شدند.

عاشق فاصله می گیرد تا عشق زنده بماند.
هیچ وقت عشق تا این اندازه به فاصله محتاج نبود.

سهراب راست گفته بود:
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی است که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست

✍️#عرفان_نظرآهاری
↔️@erfannazarahari
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃🌸 بهار باش

بهار اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.
بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد. بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.
هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد.
درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود... و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.

درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است ، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد ، کیست که باور کند ؛ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.

🍃🌸🍃
بهار باش
نه بهار تقویم
که بهار تصمیم

✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🌸
🙃 ما بر عکس های دوست داشتنی

هر چه ما را گریاندند، بر خندیدن مصّرتر شدیم.
هر چه برایمان ناله و اندوه آوردند، به شُكر و به شادی مشتاق تر شدیم.
هر چه ناامیدمان کردند ، امیدوارتر شدیم و هر چه از مرگ گفتند بیشتر در پی زندگی دویدیم.
و این گونه شد که ما مردمانی بر عکس شدیم.
ما هر کدام بر عکسی دوست داشتنی هستیم در آلبوم روزگار.
عکس روزگار چندان دیدنی نیست؛ برعکسش اما چرا؛ که ما هستیم.

✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🌹
🌀 قدیس

به بوسه ها گفتم:
بهار می شود
و هر بوسه
پرستویی ست
که به آشیانه لب ها
باز خواهد گشت

بوسه ها اما ترسیدند
بوسه ها
به شعرها پناه بردند
و هر بوسه
پشت غزلی
پنهان شد

به دست ها گفتم:
بهار می شود
و دست ها
دوباره همدیگر را می گیرند

دست ها اما
سه نقطه از الفبا قرض گرفتند
دست ها
دشت ها شدند
و از آدمی گریختند
*
بوسه ها
عشق را آلودند
و دست‌ها
زندگی را
*
آدمی
جهان را بوسید و بیمارش کرد
آدمی
به زندگی دست زد و آن را کشت
*
از این پس
انسان
بی بوسه و بی دست
قدیسی ست
که جهان
دوستترش می دارد...

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕯 در خانقاه خانه

سلوک گاهی در رفتن است گاهی در ماندن.
سفر گاهی آفاقی است، گاهی انفسی.
باید مدام مسافر بود اما نه همیشه از شهری به شهری که شاید از دمی به دمی در اقلیم سینه در حوالی دل.

این روزها خانه، خانقاه سالکان است. باید چله ای نشست به اندیشیدن، به بازخوانی خویش، به فهمیدن آنچه نامش زندگی ست.

مجال عارف شدن است، فرصت اعتکاف؛ اگر قدرش دانسته شود.
شاید روزی که از غارهایمان به در آییم، آیه ای نازل شود برای آن قوم پر شکایتِ گریان که از بیم بیماری به خانه هایشان خزیدند اما بیرون که آمدند عارفانی شاکر بودند، روشن ضمیر که زندگی را می فهمیدند و دم را غنیمت می شمردند و شادی می ورزیدند.

به خانه ات برو!
امروز تو هشتمین آن هفت نفری، یاری از یاران غار، مصاحب اصحاب کهف.
بیرون که آمدی اما بیدار باش!
باشد که بیماری برود ‌و بیداری شفایمان بشود.

✍️#عرفان_نظرآهاری
🕯@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
🔵 خوب بودن

هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.

هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.

دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان می گذاری جان می گیرد؛ دروغ را که می گویی زنده می شود و خودش را می سازد و تکثیر می کند و سرایت می کند از این دهان به آن دهان.

نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر می داری و در دلت می گذاری، از تو تغذیه می کند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت می شود. او تمام تو را می خورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر و متنفرتر می شوی تا نفرت جان بگیرد. تو می میری تا نفرت زنده بماند.

حسادت هم همین است، خشمگینی و کینه ورزی و بدخواهی و حیله گری و دسیسه چینی و بی رحمی و بد اندیشی هم همین طور است. همه شان بدن می خواهند، میزبان می خواهند. جسمی می خواهند تا آن را بخورند، روحی می خواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را می خورند، روحت را می خورند، قلبت را می خورند، جانت را می خورند. بعدها جنازه ات را هم خواهند خورد.

حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، بین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی ؟

خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلت ها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستی ها باشد.

حالت خوب می شود اگر جانت مزرعه پلشتی ها نباشد.

✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
🧸 مواظب عروسکتان باشید

مواظب عروسکتان باشید، مبادا که سرما بخورد، مبادا که ویروس بگیرد، مبادا که بیمار بشود، مبادا که بدجنس بشود، خبیث و بدخواه و کینه توز.

مواظب عروسکتان باشید. عروسکتان همان بخش معصوم و مهربان و دوست داشتنی وجود شماست.

دست های عروسک تان را بشویید.
دست بر پیشانی اش بگذارید، مبادا که تب داشته باشد.
نفسش را بشنوید مبادا سینه اش گرفته باشد.
دست بر قلبش بگذارید، خدا کند که هنوز بتپد...

✍️#عرفان_نظرآهاری
🎈@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😷 مبارزانی خندان

عارفان، مبارزانی خندانند. آنها به اندوهشان سلام می کنند، به دشواری خوشامد می گویند، به ناکامی دشنام نمی دهند، ولی مغلوبشان نمی شوند و اجازه نمی دهند که از پایشان بیندازد.
عارفان، جنگجویانی لبخند به لبند. زیرا می دانند قاعده این جهان و سنت زندگی همین است.
آنکه پیکار می کند و خشمگین است، حتی اگر پیروز شود، شکست خورده است.

ما دو گونه خندیدن داریم، خندیدن از سر نادانی و خندیدن از سر فرزانگی، تو دومین خندیدن را بیاموز زیرا جاهلانِ خندان فراوانند، فرزانه خندان اما همان است که یافت می نشود...
پس تو
همان
یافت می نشود
باش

✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari

😷من مطمئن نیستم این عزیزان که نفس در نفس هم می خندند بی دهان بند، آیا دست هایشان را شسته اند یا نه ولی من به پیامی می اندیشم که در ذات ترانه است.
Ещё