🔸در همان زمان که
ایرج در شهر مشهد بود عارف هم سفری به آنجاکرد. و چون مردی تندخوی و بسیار منیع الطبع و بدخواه قاجارها بود قهرا اعتنایی به
ایرج نکرده بود - آن هم ایرجی که معاون مردک بلژیکی رئیس مقتدر مالیه خراسان بود. نسخه عارف نامه که به تهران رسید دست به دست میگشت و راستی ولوله ای در شهر افکند. در این مثنوی نخست
ایرج از عارف گله کرده و سپس بنای سر به سر گذاشتن او را گذاشته و گاهی هم نیش های تند زده است.
زمانی که
ایرج به تهران آمد و من با او مربوط شدم روزی دوستانه بر این مطلب را از او پرسیدم و او پیش من اعتراف کرد که مدت ها بود او از نیش ها و زخم هایی که عارف در اشعار و ترانه های خود به قاجارها زده بود دل پری داشته و منتظر موقع مناسبی بوده است.
این هر دو خصلت هم در عارف و هم در
ایرج طبیعی بود. عارف نفرتی پنهان ناکردنی نسبت به قاجارها داشت و چون از جوانی شاهد شب و روز شهوترانیهای برخی از شاهزادگان قاجار بوده و از زن و مردشان خبر داشته است و حتی صابون این شاهزادگان به جامه شخص عارف هم خورده بود و معشوقه اش را به زور و زر ازدستش گرفته بودند قهرا با آنها دشمنی می ورزید و حتی این دشمنی را آشکار میکرد.
از سوی دیگر
ایرج به شاهزادگی خود بسیار می بالید و من کرارتا این تعصب را از او دیدم و بارها دیدم هر کسی به او می گفت «حضرت والا» گل از گلش باز می شد.
وقتی از کسی بسیار رنجیده بود و کار داشت به جای نازک میکشید. آن شخص به من گفت: «کاری بکن که
ایرج دست از سر من بردارد». من این جمله را عینا به
ایرج گفتم. گفت: «برنمی دارم». گفتم: «چرا؟»گفت: «شما که نمی دانید و نبودید و ندیدید. کاری کرده است که به شاهزادگی من برخورده است!»از آن روز من نسبت به
ایرج خیلی بیشتر با احتیاط رفتار می کردم که به شاهزادگی اش برنخورد.
...
ایرج(میرزا) به تهران آمد. از همان روزهای اول، من با او محشور شدم.دوستان عارف بخاطر مثنوی عارف نامه
ایرج از او دلگیر بودند، از تاخت و تازهای دوستان عارف این شاهزادهی مغرور به شاهزادگی خود، بسیار دست و پاچه شد و بنای دست و پا کردن گذاشت.
#عارف دوستان فراوان داشت،
ایرج هم کوشید دوستانی گرد خود جمع کند.
.... دفعهی اول که به همان خانهی نیم تمام
#ایرج رفتم ... همهی مهمانان
ایرج که بیش از ۳۰ نفر میشدند روی فرش نشسته بودند، جوقه جوقه هر چند تن از ایشان گرد منقلی گرد آمده بودند و دود و دمی داشتند. بطریها، گیلاسها و ظرفهای تنقل همه جا را گرفته بود. پیداست که در آن هوای خمار آلود و دودآلود چه میگذرد. من هرگز آن مجلس را از یاد نخواهم برد.
ایرج .... تا در حال عادی بود بسیار کم سخن میگفت، چنان که برخی از این ظاهر خاموش و اندکی خوددار و تا اندازهای مقید به این که احترام ظاهری او را رعایت کنند، پی بدان نمیبردند که مردی بذلهگو و شاعری بدین توانایی و چیره دستی است... اصطلاحات اداری زبان فرانسه را که از بلژیکیها یاد گرفته بود بسیار وارد بود و حتی در سخن گفتن عادی اصرار داشت آنها را وارد کند و تسلط خود را بنماید. اما همین که محلی را تهی از اغیار میدید و احیاناً سرش گرم شده بود خاموشی و حریمی که با مردم نگاه میداشت از میان میرفت و گاهی میشد که انسان میخواست برود و هرچه منتظر میشد سخن او به پایان برسد ... ممکن نمیشد.»
[در یکی از بزمهای او که] من نیز حضور داشتم، ... به گفتهی مرحوم حاج میرزا حبیب... «باده بود و ساده بود و بزم عیش آماده بود.» ناچار سازندگان و نوازندگان درجهی اول و گران قیمت آن روز تهران را هم دعوت کرده بودند، زیرا صاحب مجلس از کسانی بود که در این خرجها، مطلقاً دست و دلش نمیلرزید. ماه دوم بهار بود، در قسمت فوقانی عمارت وسط باغ صبا در اتاق بزرگ، پی در پی وسایل هرگونه نعمت که حواس خمسه را بنوازد فراهم بود، بیش از صد تن گبر و ترسا و یهود و مسلمان را در آنجا گرد آورده بودند، برخی از مناظر آن را
ایرج در قصیدهای .... شرح داده است اما آن قصیده گوشهای از این مجلس عجیب را برای آیندگان گذاشته است. من هنوز تردید دارم از آن روزگاران با درد و دریغ یاد کنم، که این گونه وسایل عیش و عشرت و شکم خواری و نوش خواری آسان و فراوان و ارزان بود یا بالعکس شادی کنم که این گونه وسایل برچیده شده است.
در هر صورت جهان دیگری بود، به جز جهانی که امروز در آن هستیم. این بود محیطی که شیرین سخنترین و گشاده زبانترین شاعر روزگار ما از آن برخاست.
✔️ #ایرج_میرزا به روایت
#سعید_نفیسی، خاطرات ، ادبی وسیاسی و جوانی
🔸امروز سالروز درگذشت
ایرجمیرزا است.
telegram.me/sahandiranmehr