الحكایت[1](2) آوردهاند که
فضیل عیاض -رحمهالله عليه- در ابتدای حال که هنوز مشام جان او با وَردِ [4 الف] اخلاص خو نکرده بود در میان نسا و باورد راه زدی و خارِ آزار در پای تجّار انداختی. فامّا عادتی داشت که از هرکه چیزی بستدی بر دفتر ثبت کردی و نام و نسب و خانه و شهر او معلوم کردی. چون نقدِ نهاد او عیارِ توبه ظاهر گردانید، دست از عیّاری بداشت. شمشیر بنهاد و دفتر برداشت. مردم دیده را چون شمشیر بر خونخواری تکلیف کرد و تن را چون دفتر در شکنجۀ ریاضت کشید و چون بیگار سرگردانگرد، اطرافِ جهان میگشت تا کار خود را چون مسطّر با خصمان راست گرداند. چون نقود و عروض کی داشت جمله بخصوم رسانید کیسهاش از زر چون سیم پاک گشت.
روزی در جریدۀ اسامی خصمان مطالعه میکرد و آن دفتر نامدار در نظر میآورد. جملة خصمان خشنود شده بودند مگر جهودی از حدود شام که وقتی هزار دینار مغربی از مشرق کیسۀ او برآورده بود و در مصاحبت صباح، بصباح و رواح آنرا تر زده و خشک فرومانده. چون از افلاس وجه شامی نداشت از اندیشۀ آن شامی چون صبح، جامه [۴ ب] برخود پاره کرد و دیده را چون شفق خون پالای اشک گردانید و چون در راهِ شکستگی، درست آمده بود و هر درست و شکسته که در دست داشت، بخداوندان رسانیده کیسهاش از نقود نقد خالی شده و خانه از عروض فارغ آمده، با دست تهی و دل پر غم، بخانۀ غریم نمیتوانست شد. آخر چارهای ندید از آنک در استرضا و استحلال او سعی نماید. چون آفتاب، شهر بشهر و چون ماه منزل بمنزل میرفت تا یک باری بنواحی
[2] شام رسید و خانۀ جهود به
[3] نشان یافت. بدر خانۀ او آمد حلقه بر در زد.
آن یهودی بیرون آمد. فضیل را چون حلقه بر در دید. حلقۀ عبودیّت باری تعالی در گوش کرده، خود را از حلقۀ اهل فساد بیرون آورده. گفت ای فضیل به چه کار آمدهای؟ گفت یاد میداری در آن هنگام که از برای طبل شکم و نای گلو با شیطان چون چنگ راست شده بودم، هزار دینار چون سنج [و] دف از تو غصب کردهام؟ امروز از خجالت آن حالت دستم چون بربط بر سر بمانده است و چون رباب، خون دیده بر رویم چکیده که در سر جنگجوئی ندارم. [۵ الف] بنزدیک تو آمدهام تا از سر آن درگذری
[4] و مرا بحل کنی. تا بدان سبب خدای -جلّ و علا- تُرا سعادت ابد و خلعت اسلام روزی گرداند.
جهود گفت زر من ستدهای و خورده و امروز مفلس بِدَر من آمدهای و میدانم که از مصادرۀ مفلس بیمایه، خزینه پر نشود که:
«المفلس في امان الله». ولكن سوگندی خوردهام و عهدی کرده تا هزار دینار از تو نگیرم تُرا بحل نکنم. اکنون طریقی میباید که من و تو از عهدۀ عهد و مال بیرون آئیم و همیان آن، آنست که در فلان موضع نقدی نهادهام، از آنجا برداری و به من باز دهی تا هم تو حقّ بِمَن باز داده باشی و هم من از عهدۀ عهد و نذر بیرون آمده باشم.
[5] فضیل بِخانه در آمد و [از] آن همیان از آن موضع کی نشان داده بود، زر بیرون آورد. جهود چون بدید، گفت: ای فضیل پیش از آنک کلمه[ای] بگویم، اسلام عرضه کن تا کلمه بگویم و ایمان آرم کی این زر از راه معنی کیمیائی است کی همی نهادم. خاک را زر خالص، اخلاص گردانید.
جهود چون بسعادت اسلام رسید گفت بدانک
[6] وقتی در توریه خوانده بودم در صفت امّت نبی آخرالزمان [۵ ب] که چون کسی از سر صدق قدم در راه انابت نهد و کبریت احمر ندامت بدست آرد، چون توبۀ او نصوح باشد و صحف سينۀ او از غبارِ هوسات تمام خالی شود مقامش بدین حضرت، چنان عالی گردد که اگر خاک در دست گیرد، ببرکت مساس دست او آن خاک زر گردد.
و امروز در آن موضع قدری مس بود. آن معنی را امتحان کردم، جمال صدق از زیر پردۀ حقیقت ظاهر گشت و خاک خرمن کفر مرا بباد برداد. بِآبروی تو از آتش آزاد گشتم تا عاقلانرا معلوم شود که هیچ کیمیائی از توبه عزیزتر نیست و هیچ اکسیری از انابت قویتر نی، قوله تعالى: الا
[7] من تاب و آمن و عمل صالحا فعسی ان يكون منالمفلحين.
[1]. اصل: كذا. همراه با الف و لام در متن آمده است.
[2] . کذا فیالااصل: نواهی. در بخش دیباچه نیز این واژه به همین صورت کتابت شده است. نواحی با کتابتِ «ها»، در منبعی دیگر یافت نشد.
[3] . «به» در حاشیه آمده.
[4]. اصل: درگدری.
[5]. اصل: واژهٔ «باشم» به صورت ریز و کمرنگ به متن افزوده شده است.
[6]. در این موضع حرف «که» مکررا آمده و خط بطلان بر روی آن کشیده شده است.
[7]. اصل: فاما
نزهةالعقول فیلطائفالفصول، ابوطاهر محمدبن محمد یحیی العوفی، بیتا، بیکا، نسخهٔ ۹۰۸۴ کتابخانهٔ آیتالله مرعشی، برگ ۴و ۵.https://t.center/marif_Amin