#یادداشت_هاصفتی که کودکیتون رو باهاش گذروندین رو یادتونه؟ من رو از اول به کنجکاویم میشناختن. چشمای سیاه و تیله مانندی که تا وقت خواب و گاها حین خواب، نظارهگر فعال اطراف بودن و وقتی چیزی میدیدن، نگاهش میکردن. دستهایی تشنهی لمس و یک جفت پای گشنهی گردش و ذهنی حاضر و ناظر، آماده دریافت و پایهی اقدام. از چشم اطرافیان هم پنهون نموند و شد آنچه شد. از زمانی که یادم میاد همیشه بزرگترین کنجکاویم در مورد خودم بوده. زندگی کنجکاوی دومم بود. به مرگ هم نه، فکر نمیکردم.
اول (از طریق صفاتی که بقیه به همدیگه یا من نسبت میدادن) خیلی ابتدایی با کانسپت ذهن آشنا شدم و بعدها مغز رو شناختم؛ چیزی که بدنم رو (با مقداری شک، ذهنم~خودآگاهم رو هم) کنترل میکرد و ذهن مشتاقم معرفتی در مورد چیستیش نداشت.
کابوس کامل در ابتدا و شروع به کنار اومدن در ادامه و همکاری در نهایت. پروسهای که نهایتا باعث شد جهان رو از طریق خودم بشناسم و تا نوجوانی به آگاهی قابل قبولی از چیزهایی که میخواستم و نمیخواستم رسیدم. (خواستنیهام، همیشه بنظرم ارزش زندگی و تلاش برای بدست آوردن داشتن و بندبازیهای فراوانم مویدش هستن).
قابل قبول، پاداشی نبود که ذهن لولی حریصی تو قواره یه نوجون کلهشق رو سیر کنه. خوندن و خودآموزی، خشتهای اطراف مغزم رو برداشتن و با درک اجزا و کارکردهاش، شناختم از اطرافم تغییر کرد. حالا دلیل پشت خیلی از واکنش و رفتارهای خودم و بقیه رو میدونستم؛ قبلا حدسهایی میزدم و حالا حقایقی نوشته شده پیدا شده بودن که خیلی بهتر از خودم پرده از واقعیت برداشته بودن و حتی بهتر، الگوهایی برای شناسایی ارتباط بین مسائل مختلف و پیشبینی رفتارها و نتایج در اختیار داشتم.
انگولک کردن الگوهای ذهنی خودم و بقیه، نتیجه ناگزیر فهم پراگماتیک دنیا بود. به زودی تغییر رفتارهای خودم واضح شد و همراه کردن اطرافم برای اهدافی که مد نظرم بود روز به روز آسونتر مینمود. تاریخ، منطق، فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و ادبیات تا همین اواخر (قبل غیبت اخیر) در کنار تجربههای خودم خشت خام خودشناسیم رو پخته تحویلم دادن و کمک کردن خودم رو از هر جهت نگاه کنم. از سمتی هم خود روابط انسانی اثر خودشناسی رو بالا بردن و رابطه متاقبلشون باعث شد روابط هدفمندتری هم شکل بگیره.
به تازگی ولی سیاست توجهمو فراوان جلب کرده و زیستشناسی. تاثیر مستقیمتر این دو روی زندگی برام جالب و کاربردیه. ناراستیه با مخاطبین عزیز نگم لذت شخصی محدودی هم میبرم از بهتر عمل کردن به نسبت نرم عمومی تو گزینش باورهای سیاسی و اجتماعی و مهمتر از همه دوستان و اشخاص نزدیکم تو هر مقطعی از زندگیم در کنار تلاش موثر برای رنگ بخشیدن و برجسته کردنشون تو زندگیم و اطرافم. خلاصه که کنجکاوی اگه شانس و امکانات هدایت شدن رو داشته باشه، میتونه زندگیتون رو نجات بده و چه بسا از فشار زندگی لازم نباشه به مرگ فکر کنید.
اما خب کیه که همهی اینا رو دوباره زندگی کنه؟ خودمم اگه راه نزدیکتری بنظرم میاومد انتخابش میکردم اما وسعم همین بود. بخاطر همین میخوام دو منبع جالب و کاربردی بهتون معرفی میکنم که دوست دارم قبلتر کسی بهم پیشنهاد میداد. فقط بگم که توضیحشون بمونه برای بعد و فعلا فقط کوتاه اسم میبرم برای قشر کنجکاوتر و توضیح مفصل بمونه برای یادداشتهای بعدی.
اولی سوشیونیکها (
Socionics) هستن. یه منبع که ممکنه شما رو یاد MBTI بندازه اما به سادگیش نگاه نکنید، تا بیخ و بن رفتارهای مختلف رو خیلی ظریف با دخالت دادنِ بیشتر روانشناسی و بر اساس فانکشنهای مشخص و متنوع دستهبندی میکنه؛ یه ابزار شناسایی قوی برای افرادی که مطالعاتی تو روانشناسی داشتن. سرچ یوتیوب تایپهاش عالی مینوازه.
دومی کتابیه به اسم «فضلیت خودخواهی» که اثر خانم آین رند هستش. ایشون نیاز به معرفی من نداره و تنها یه سرچ با آشنا شدن بایکی از ذهنهای بنیانگذار دنیا فاصله دارید. کتابش برای کامو خوندهها بنظرم جذابیت خوبی داره و نشون میده که جهانبینی کامو به زبان منطقی و واقعگرایانه چه ویژگیهای عینی و قابل لمسی تو زندگی روزمره داره و چطور میشه زندگی رو به زبون ذهن واقعنگر ترجمه کرد.
@lolivash