لفور سرزمین زیبایی

افسانه #پری_غار #کيجاکچال (کیجا کرچال)
#سوادکوه، مازندران

اين غار در 10 کيلومتري جنوب شهر #پل_سفيد و روبروی پادگان ارتش قرار دارد. اين غار زيبا در داخل ارتفاعات جنگلی مشرف به روستای #پيت_سرا در #دوآب_سوادكوه قرار دارد. محل اصلی غار در بدنه یک ديوار 60 متری از جنس آهک واقع شده كه ارتفاع آن از سطح زمين به 23 متر بالغ می گردد سقف گنبدی آن با كف غار نيز 7 متر فاصله دارد. ديواره 60 متری بشكل يک كلاهک مي باشد بصورتی كه دهانه غار در زير یک نقاب به طول چهارونيم متر قرار گرفته است محوطه زير دهانه غار نيز بشكل يک كلاهک می باشد. اين غار يک شاهكار و يک اعجاز طبيعی است وضعيت آن نيز شرايطی را پديد آورده كه دسترسی به غار را غير ممكن ساخته و تنها با تجهيزات كامل می توان به داخل آن راه پيدا كرد. چشم انداز طبيعی مقابل آن نيز بسيار بديع و چشمگير است عمق غار كيجا كچال زياد نيست ولی با وجود كوچک بودن و سادگی شكل و نمايی دلپسند دارد تمام مساحت داخل آن شامل يک تالار ساده بيضی شكل با طول 12 متر و عرض 10 متر و دو اتاق بزرگ كنار هم با اندازه های متفاوت می باشند. اتاق بزرگتر در جانب شمال غار با شش متر طول و 75/4 متر عرض در جهت شمالی و اتاقی كوچكتر با 5/5 متر طول و 10/4 متر عرض در جانب جنوب فضای داخلی ساخته شده اند. اين دو اتاق با يک ديوار از هم جدا شده و مدخل هر اتاق در ايوان جلو دهانه غار قرار دارد. ديوارها 65 سانتی متر قطر دارند كه بيشتر قسمتهای آن از بين رفته است. مصالح ابنيه داخلي سنگ و يگ نوع گل بسيار سخت و محكم از جنس خاک رسی است كه در پای ارتفاعات به وفور يافت می شود. سقف ابنيه داخل غار نيز با تنه درختان جنگلی منطقه تير كشی شده بود.
غار كيجا كچال از هر جهت شبيه غار #اسپهبد_خورشيد می باشد و مانند آن احتمالاً مربوط به اواخر دوره ساسانی و از دژهای دفاعی #اسپهبدان_طبرستان در برابر حمله اعراب به منطقه و پناهگاه سلاطين و حكمرانان وقت بود. نقل است در روزگاران‌ گذشته، دختری از نژاد پريان که از آدميان می ترسيد در اين غار زندگی می کرد سرگرمی اش بافندگی بود (هنوز چوب‌های دستگاه بافندگی او در جلوی غار نمايان است) شب‌ها روز شد و روزها شب تا روزی چوپانی همراه گوسفندان خود به اين غار نزديک شد شکل و شمايل دختر را در دهانه غار ديد و در دل عاشق او شد. چوپان روزها به پای غار می آمد و به نی زدن می پرداخت تا اينکه پس از مدتی ترس اين دختر از آدميان‌ ريخت و کم‌کم به پسرک چوپان نزديک شد و سر بر شانه‌ی او نهاد. چوپان‌ که دلبر را در اختيار خود ديد کام دل از او بگرفت. دختر پری زاد که از شور و هيجان عشق به خود آمد، ديد کار از کار گذشته است و از هوش برفت. چوپان جوان دختر را که دامنش آلوده به خون بود بر دوش‌ گرفت تا به آبی برساند و شستشو کند. چند قطره از خون او بر خاک دامنه‌ غار، نزديک رودخانه ريخت (خاک سرخی که اکنون در دامنه غار ديده می شود) سرانجام چوپان، دختر را به چشمه‌ايی رساند و او را نظافت و طهارت‌ کرد. اين چشمه امروز به «پری چشمه يا پرو چشمه » مشهور است دختر پس از به هوش آمدن رضايت داد که با پسر چوپان به خانه‌ ی او برود. پسر چوپان که اهل #شهميرزاد بود از دل و جان راضی شد و آن دو قدم در راه نهادند و ساليان سال در کنار هم زندگي کردند در شهميرزاد تا امروز تيره‌ای بنام #اپری Apory زندگی می کنند که بازماندگان نسل اين دو هستند. دختران اين طايفه از زيبايی بسيار برخوردار هستند به طوری که زبانزد خاص و عامند.
اين افسانه در طی سالها سينه به سينه نقل شده است.


@lafoormycountry
❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️