از همانچیزی بنویس که نمیگذارد بنویسی
________________
پاک میکنم و مینویسم. و این هی تکرار میشود.
چون حرفهایی دارم که نمیخاهند زده شوند. میخاهند همینجور گمنام بمانند و در گمنامی بمیرند.
بهشان میگویم: «لطفن رخصت دهید و روی صحنه آیید.»
فیس میکنند و میگویند: «ایششششش» (یعنی نمیخاهند.)
حالا که اینها نمیآیند، هیچ یادداشتی در آستین ندارم. حتا جلوی دهانِ ایدهها را هم گرفتند و نمیگذارند ظاهر شوند.
با این اوصاف، من الان از چی و چطور یادداشت بنویسم؟
اولینکاری که به ذهنم میرسد همین است:
وقتی نمیتوانی بنویسی، از ناتوانی در نوشتن بنویس.
|کوثر محمودآبادی