تصور کنید قراره زمین نابود بشه و شما و گروهی از انسانهای دیگه انتخاب شدین برای اینکه قبل از نابودی زمین با کشتی فضایی نجات داده بشین تا ادامه دهندهی نسل انسان در سیارهی دیگهای باشین. فقط قبلش باید حافظهتون پاک بشه ولی اجازه دارین یک خاطره رو برای خودتون نگه دارین. اون چه خاطرهای میتونه باشه؟.....
تو کتاب آخرین قصهگوی زمین، قهرمان داستان خاطرهی زیر رو برای خودش نگه میداره.
آخرین قصهگوی زمیناگر پیش از آنکه حافظهام را پاک کنند، بتوانم فقط یک خاطره برای خودم نگه دارم، آن خاطرهی نهایی باید بی نقص و خاص باشد.
زیر آسمان پر ستارهی صحرا، لیتا پتو را دور شانههایمان میپیچد. فنجانی کاکائو به دستم میدهد. «چشمهات رو ببند چانگیتا.»
چشمانم را میبندم. بوی شکلات دماغم را پر میکند.
میگوید: «فقط یه جرعه بخور.»
میدانم کاکائو کافئین یا چنین چیزی دارد، برای همین مامان خوردنش را ممنوع کرده است.
لیتا میگوید: «به خواستهات فکر کن. به جهان بگو چی میخوای.»
جرعهای مینوشم. مثل شکلات شیرین نیست و دانههایش روی دندانم را میپوشاند. میپرسم: «همین الان چی میخوام؟»
دستانش را روی گونههایم میگذارد. «حالا. فردا. سالها بعد.»
وقتی بزرگ بشوم، مثلا هم سن مامان، هر احساسی که واقعا در وجودم داشته باشم واقعا به زبان میآورم. مثل لیتا پیراهنهای گلدار بلند میپوشم.
میگذارم موهایم هر چقدر که دلم بخواهند بلند و افشان بشود....ص66
📗#آخرین_قصه_گوی_زمین،
#دانا_باربا_هیگرا،
#آزاده_کامیار،
#نشر_پرتقال