☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼🌼#از_پدرم_متنفرم❌این داستان را تا انتها بخوانید.
مخصوصا
#بانوان#قسمت_دوماز همون اولم مشخص بود بابام نمیتونه کاری از پیش ببره
کم اورد و سوپری و جمع کرد
کلی بدهکار بودیم
بدهکار پشت بدهکار
میومدند در خونه و دعوا راه مینداختند
تازه رفته بودم دبستان
وضعیت تغذیه مون وحشتناک بود
چیزی واسه خوردن نداشتیم
یادمه مادرم از شدت فقر برامون آماج درست میکرد
وقتی میخوردیم و میرفتیم مدرسه دل درد میگرفتیم
یادمه یه روز مدیر صدام کرد تو دفتر و پرسید چرا همش دل درد داری
بهش گفتم که وضعمون بده و پول نداریم غذای خوب هم نداریم بخوریم
وقتی واسه ی افروز تعریف کردم که به مدیر چی گفتم کلی فحشم داد که چرا ابرو ریزی کردی
گفتم چه اشکالی داره شاید اگه بفهمن چقدر فقیریم بهمون کمک مالی کنند
چند روز بعد صدام کردند تو دفتر مدرسه و یکم لوازم تحریر بهم دادند
خیلی خوشحال شدم چون خیلی به وسایل مدرسه نیاز داشتم
اما وقتی رسیدیم خونه افروز حسابی کتکم زد و گفت تو شخصیت نداری
همه ی همسایه ها میدونستند چقدر وضعمون خرابه چون هر روز و هر روز طلبکارا دمه خونه بودند
یادمه یه روز زنگ خونمونو زدند وقتی در و باز کردم دیدم
یه دیس برنج و یه ظرف خورشت گذاشتند دمه در و رفتند
خیلی ذوق کردم
خواهر و داداشامو صدا کردم بیاین غذا بخوریم اما افروز عصبانی شده بود و
گفت میخوام خالی شون کنم تو پاکت اشغالی و بذارم دمه درخونه اما مادرم اجازه نداد
اومد یکم از غذا ها رو برداشت واسه ی بابام و بقیه رو داد ما خوردیم البته افروز نخورد
چند بار دیگه هم تکرار شد یه نفر میومد غذا میذاشت دمه در و میرفت
مادرم میگفت یه دفعه که از بیرون میومده دیده که عممه برامون غذا میذاره
عمم تو کوچه ی خودمون زندگی میکرد اما چند سالی بود که با پدرم قهر بودند
خواهرم همیشه میگه تو درک و فهمت خیلی پایینه
فکر میکنم راست میگه
هیچ وقت نتونستم فقر مادرمو بفهمم
وقتی میخواست از خونه بره بیرون واسه ی خرید
به زور دنبالش میرفتم و انقدر دمه مغازه ها گریه میکردم که مادرم مجبور میشد به جای خریدن وسایل مورد نیاز خونه
خواسته های منو بر اورده کنه
یا زمانهایی که میرفتیم خونه ی مادر بزرگم یا بقیه ی فامیل میرفتم سر کیفشون و پولاشو بر میداشتم
و باعث میشدم همه به مادر و خواهر برادرام به یه چشم دیگه نگاه کنند
و وقتی میرفتیم خونه شون همه چیزو از دستمون قایم کنند
خواهرم میگفت فراز انقدر نامرد نباش چون بابامون دزده اگه از این کارا بکنیم میگند این کارها رو از باباشون یاد گرفتند
اما واسه ی من مهم نبود پولای دیگران و بر میداشتم و میرفتم کیک و نوشابه میخریدم و یواشکی میخوردم
به یاد ندارم مادرم جرات پیدا کرده باشه بره سر جیب بابام
اما یه روز من رفتم سر جیب بابام و پولاشو برداشتم و باعث شدم مادرم از بابام یه کتک حسابی بخوره
نمیدونم چرا ولی هیچ وقت دلم واسه ی هیچکدومشون نسوخته
ادامه دارد......
@khanoOomaneha @khanevade_shaad