#عروسی که تموم شد داشتم با مادرم خداحافظی میکردم که شهروز با فریاد گفت:_بسه این مسخره بازیا برو تو #حجله آماده باش تا بیام ،از لحنش #ترس تو وجودم پیچید و از خجالت سرخ شدم گفتم:_آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید محکم کوبید تو صورتمو و گفت:_نکنه فکر کردی #عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی ،مادرم اومد حرفی بزنه که شهروز فریاد زد همه بیرون، بعد به سمتم اومد و در حالی که #کمربندش رو باز میکرد ... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEEcswUt3yVt_hdDYQ
#عروسی که تموم شد داشتم با مادرم خداحافظی میکردم که شهروز با فریاد گفت:_بسه این مسخره بازیا برو تو #حجله آماده باش تا بیام ،از لحنش #ترس تو وجودم پیچید و از خجالت سرخ شدم گفتم:_آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید محکم کوبید تو صورتمو و گفت:_نکنه فکر کردی #عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی ،مادرم اومد حرفی بزنه که شهروز فریاد زد همه بیرون، بعد به سمتم اومد و در حالی که #کمربندش رو باز میکرد ... https://t.me/joinchat/AAAAAFDf3We_1uQpbk0d_A
#عروسی که تموم شد داشتم با مادرم خداحافظی میکردم که شهروز با فریاد گفت:_بسه این مسخره بازیا برو تو #حجله آماده باش تا بیام ،از لحنش #ترس تو وجودم پیچید و از خجالت سرخ شدم گفتم:_آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید محکم کوبید تو صورتمو و گفت:_نکنه فکر کردی #عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی ،مادرم اومد حرفی بزنه که شهروز فریاد زد همه بیرون، بعد به سمتم اومد و در حالی که #کمربندش رو باز میکرد ... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEEcswUt3yVt_hdDYQ
⛔️عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود برای همین از من خواسته بود تا #صیغه همسرش بشم و بچه ای براشون بیارم... اما باورم نمیشد وقتی قراره من با بهرام باشم سارا هم حضور داره 😱... . من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد اما بدون... 😱👇 https://t.me/joinchat/AAAAAE7wX-eHjbRqMti9aw 👆🙄به دليل صحنه هاى #باز_كلامي افراد بالاى 18 عضو بشن😱👆
#عروسی که تموم شد داشتم با مادرم خداحافظی میکردم که شهروز با فریاد گفت:_بسه این مسخره بازیا برو تو #حجله آماده باش تا بیام ،از لحنش #ترس تو وجودم پیچید و از خجالت سرخ شدم گفتم:_آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید محکم کوبید تو صورتمو و گفت:_نکنه فکر کردی #عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی ،مادرم اومد حرفی بزنه که شهروز فریاد زد همه بیرون، بعد به سمتم اومد و در حالی که #کمربندش رو باز میکرد ... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEEcswUt3yVt_hdDYQ
#عروسی که تموم شد داشتم با مادرم خداحافظی میکردم که شهروز با فریاد گفت:_بسه این مسخره بازیا برو تو #حجله آماده باش تا بیام ،از لحنش #ترس تو وجودم پیچید و از خجالت سرخ شدم گفتم:_آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید محکم کوبید تو صورتمو و گفت:_نکنه فکر کردی #عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی ،مادرم اومد حرفی بزنه که شهروز فریاد زد همه بیرون، بعد به سمتم اومد و در حالی که #کمربندش رو باز میکرد ... https://t.me/joinchat/AAAAAFDf3We_1uQpbk0d_A
🔞بلاخره تو #حجله با حاج آقا تنها شدم.. به اصرار خانواده با حاجى69 ساله که جای پدرم بود #ازدواج کردم... از #رابطه با یه مرد بزرگتر از خودم وحشت داشتم, مخصوصا که سال ها از فوت #همسرش گذشته بود و #تجربه ای در این زمینه نداشت... تحمل این وضعیت برام #سخت بود که حاجی نشست رو تخت و بدون #مقدمه گفت بیا ...😱👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEXgDAgy-kl-gZeecQ
چنان کوبید تو دهنم که حس کردم #دندونام شکست با بغض داشتم نگاهش میکردم که با فریاد گفت: توفقط یه سال اینجایی اونم فقط براى من #بچه میاری بعدش گم میشی میری..... زن من ساراس.خانم این خونه ساراس حدت رو بدون... خواستم چیزی بگم که سیلی بعدی رو کوبیدو گفت: #خودت رو برای مادر شدن آماده کن تا بیام.. و هولم داد افتادم رو تخت كه ...👇😱💦 https://t.me/joinchat/AAAAAE7wX-eHjbRqMti9aw 👆🙄به دليل صحنه هاى #باز_كلامي افراد بالاى 18 عضو بشن😱👆