🔰🔰🔰🔰🔰🔰➖➖➖➖➖➖در افسانه های کهن
#یونان سخن از زنی به میان رفته است به نام
#پاندورا که سرگردان شد.
#پاندورا به خواست خدایان با صندوقی دربسته به پهنای خاک پانهاد. خدایان از او خواستند هرگز در آن صندوق را نگشاید اما کنجکاوی زنانه ی او تحریک شد و چون در صندوق را گشود دید که مالامال از
#ملال است. پس سراسیمه در صندوق را بست.
آن گاه ناله ای از درون صندوق برآمد که: پاندورا! همه ی همراهان مرا آزاد کردی جز مرا.
«پاندورا» پرسید: تو کیستی؟
جواب چنین بود:
#امیدپایان افسانه چنین است که اگر
#امید_هم_آزاد_می_شد_انسان_قادر_به_تحمل_اندوه_های_شکننده_ی_زندگی_نمی_توانست_باشد.
🔹🔹🔹🔹افسانه پاندورا را از آن پس بارها به دست شعرا و نویسندگان یا هنرمندان دیگر تحریف شد با روال و نحوه دید و منشی خاص
باشد تا بیان کننده ای
#احساسی گردد.
همواره این کهنه فسانه ورد زبان و مایه کار هنرمندانی شد که
#انزوا و پریشیدگی
خویش را می سرودند تا قرعه فال را به نام
#من که پسر شب های بی سحر این روزگارم زدند . شتاب زده پریش زمان اینک منم که به سوی این افسانه جاوید می روم
#سخن_بسسینه من صندوق در بسته ای بود که به
#پاندورای خودم سپردم و خواستم بر این بود که به پنهان پاسدارش باشد و در آن را هرگز نگشاید .
دریغ که او با
#کلید کنجکاوی در آن را باز کرد .
انبوه اندوه ها حتی امید های نا شناخته ام را رها کرد
بی امید و بی تلاش زندگی نمی توانستم کرد که هدف من در رسیدن من نبود در دویدن بود
تا عمق دریایی
#خشمگین، خویشتن به امید رسیده ام را غرق و زندگانی از نو آغازیدم
#قصه_سینه_به_سینه_است روایت می کنند که شب همه شب
#پاندورا به جستجوی من از دست رفته ام پنهان دریاها را می کاود و آوای خویشتن را در کلاف نقره ای
#امواج #عصیان زده می بافد .
کوتاه کنیم به شعر بیامیزیم
#نصرت_رحمانی➖➖➖➖➖➖🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔹🔸🔹🔸🔹🔸#پاندورا#دریا سرود گم شده ای می ریخت
در گوش صخره های خزه بسته
اهریمن پلید تن خود را
انداختم به
#قایق بشکسته
🔹باران ز روی گونه من می شست
# زهر لبان پر گنه او را
در لا به لای پنجه فشردم سخت
بازوی خیس خسته ی پارو را
🔹 طوفان
#حماسه های کهن می خواند
با پاره ابرهای سیه پیکر
من در شتاب و قایق من در
#جنگ با
#موجهای_وحشی بازیگر
🔹بردم تنی که با تن ننگین اش
در روی ماسه های پر از نم خفت
بردم لبی که از لب زخمین اش
چرک لبان مرد دگر را رفت
🔹بردم تن پر از عطش خود را
در عمق آب
#شور بیاندازم
بردم که این وجود سیه خو را
در ژرف آن کبود نهان سازم
🔹کردم تلاش و قایق سنگین را
تا غرقگاه
#تیره رسانیدم
وین نیم مرده لاشه خود را
تا وعده گاه
#مرگ کشانیدم
🔹خون فریب در
#رگ من ماسید
رخوت گرفت و بست به زنجیرم
بر آسمان نهیب زدم با خشم
ای آسمان بخند که می میرم
🔹 پارو کشیدم و زدم از کینه
بر پشت خود در آب رها گشتم
گرداب تشنه ، جفت مرا بلعید
دیدم که ز من
#خویش جدا گشتم
🔹 فریادها زدم که نجاتم ده
#خاموش می گریختم از
#فریاد آوای من چو پیکر ننگین ام
در چنگ موجهای گران افتاد
🔹آنگه کاف ابر ز هم وا شد
سایید باد دست به موی من
دریا خموش گشت و
#یخ #خورشید شد چکه چکه آب روی من
🔹 بر ساحل
#برهنه به ناخن ها
#نقشی ز خود کشیدم و گرییدم
مرغی ز روی فار پرید و رفت
بستم به لب سرود سراییدم
#ای_بندر_غریب ، خداحافظ
#ای_عشق_پر_فریب خداحافظ
🔹پاروزنان پیر کنون گویند
هر شب به گریه دختر زیبایی
از قایقی شکسته کشد فریاد
شاعر به
#وعده گاه نمی آیی
🔹 آوای او رود ز پی ام در موج
دیری بر این ندای نمی پاید
دریا جواب می دهدش
#هرگز #هرگز_به_وعده_گاه_نمی_آید#نصرت_رحمانی 🔹🔸🔹🔸🔹🔸