#فروغ_فرخزاد در کارنامهی هنریاش مستندی دارد به نام «خانه سیاه است» که با کمک
#ابراهیم_گلستان سال 1342 در آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز ساخت.
آن روزگار جذام بیماری خطرناکی بود. صورت فرد، دست و پا و اعصاب و حتی سیستم تنفسیاش تخریب میشد. مردم از جذامیها وحشت داشتند، کسی با آنها غذا نمیخورد، عفونت چنان صورتشان را میبلعید که به نماد وحشت تبدیل میشدند و آنها را به جذام خانه میفرستادند.
فروغ توانست با جلب اعتماد جذامیها در طول 12 روز به آنها نزدیک شود و از لحظههای عادی و روزمره تا لحظات استثنایی زندگی آنها مثل عروسی، آرایش کردن، شیر دادن بچه، نماز خواندن و دعاکردنشان فیلم بسازد.
خودش جایی میگوید یک روز زنی جذامی را دیدم که تقریباً چیزی به اسم صورت نداشت. تنها دهانش مثل حفرهای خالی باقی مانده بود. در گوشهای آینهای دستش گرفته بود و تلاش میکرد به همان حفره رژ بمالد و خودش را زیباتر کند. (نقل به مضمون)
هر وقت مثل این روزها وسط تابستان هم احساس میکنم «زمستان است و سرها در گریبان است»، امیدم به تاراج رفته و آدمها مدام میگویند: «ما مُرده ایم»، «دیگه امیدی نیست»، « ما بدبختترین مردم جهانیم»، «همه چیز داره نابود میشه و تلاش کردن بیخوده» و... ذهنم میرود مینشیند کنار آن زن جذامی، زُل میزند به آینه و تلاشش را برای زیباتر شدن نگاه میکند...
آن زن با آن رُژ لب که لابد لای انگشتهای فروریختهاش گرفته، برایم نماد امید است. نماد زندگی. اینکه «همیشه امیدی هست»، اینکه حتی تا آخرین نفس باز هم آدمی امیدوار است به رخ دادن یک اتفاق خوب، اینکه حتی در واژهی ناامیدی هم یک امید زنده است!
با همهی اتفاقات تلخ پیرامونمان، بیشتر ما دروغ میگوییم اگر ادعا کنیم از آن زن جذامی روزگار با ما نامهربانتر بوده. به جای تکثیر ناامیدی، به هم امید بدهیم.
ابراهیم گلستان در آن فیلم یک تکگویی فوق العاده دارد. میگوید: دنیا زشتی کم ندارد، زشتیهای دنیا بیشتر بود، اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود. امّا آدمی چارهساز است.
آدمی چارهساز است، آدمی چارهساز است... تن ندهیم به جُذام ناامیدی، به جُذام سیاهی، به جُذام یاس... به جای تزریق زهر ناامیدی به روح و جان هم، به فکر چاره باشیم... که آدمی چارهساز است.
#احسان_محمدی