…
بابام از میان اتاق می نالید که : " خدایا غضبت را از ما دور کن "
ولی خدا به حرف بابام گوش نمی کرد . سیل می آمد. خشمگین می شد . می شست و می رفت . کف به لب می آورد . پل های چوبی را می برد .
زورش به خانه های بالای شهر که از سنگ و آجر ساخته شده بودند نمی رسید اما به ما که می رسید ، تمام دق دلش را خالی می کرد ...
📘 #آبشوران🖌 #علی_اشرف_درویشیان