مجازات عقرب (قسمت اول)
قتل وحشیانه یک متخصص قلب در یاسوج باعث شده بسیاری از دوستان پزشکم را عصبانی تر و ناامیدتر و مصمم تر از پیش برای رها کردن و رفتن ببینم.
من دوران طرحم را نه در یاسوج بلکه در یکی از شهرهایی گذراندم که یاسوج علاوه برآنکه مرکز استانش بود دربرابرش بهشت محسوب میشد.
اولین باری که اسم شهری که قرار بود طرحم را در آن بگذرانم گوگل کردم،فیلم یک عروسی در آن بالای صفحه ظاهر شد که درآن داماد حین عقد بخاطر گاز گرفتن انگشت عسل زده اش توسط عروس،سیلی محکمی به صورت عروس میزد.
من در آن دوسال طبابت تقریبا هیچ خاطره خوبی ازآن شهر ندارم.آن شهر شهری بود که مسئولان بیمارستانش همان حق الزحمه ناچیزم را هر ماه بالا میکشیدند و به ما پزشکان طرحی به عنوان قلک بیمارستان نگاه میکردند. هیچ یک از صاحب خانه های من در آن دوسال لعنتی پول پیشی که برای اجاره مطب نزدشان امانت بود را پس ندادند بدون اینکه جرات شکایت داشته باشم، حتی منشی مطبم که نان و نمکم را خورده بود و از قضا نگهبان رسمی بیمارستان بود بعد از خداحافظی روز آخر،نمکدان شکست و با دزدیدن شبانه کولرگازی های مطب و فرار به روستایش، برگ زرین دیگری به افتخارات مردمش افزود مردمی که بیشتر اختلافاتشان را با سنگ حل که نه له میکردند و اقلا ربع افرادی که در روز به مطب من متخصص مغز و اعصاب مراجعه میکردند سرشان با سنگ شکسته بود سنگی که گاهی بی هوا از آسمان شهرشان به جای باران رحمت میبارید و البته این اوضاع باعث میشد تقریبا هیچ پزشکی بیش از همان چند سال طرحی که مجبور به ماندن بود در آنجا ماندگار نشود و من هم در اولین فرصت دمم را روی کولم گذاشتم و از آنجا فرار کردم و امروز دیگر حتی حاضر نیستم برای سفری کوتاهی دوباره به آنجا سری بزنم.
تا مدتها بعد از رفتن از آن شهرهر روز با وسواس فکری عجیبی با فکر مجازات صاحبخانه نامرد و منشی دزدشهری که آزارم داده بود به خواب میرفتم ولی امروز بعد از خوابیدن غبار دلخوری ها فهمیده ام که آن مردم با بدکاری هایشان و فراری دادن همه آدمهایی که میتوانستند به بهترشدن وضعشان کمک کنند درواقع برای سالها خودشان در حال مجازات شهرشان بودند.
در آن شهر هیچ سرمایه داری حاضر به احداث کارخانه نبود چون کارگرانش نه تنها اهل کار نبودند بلکه وسایل کارخانه را هم به سرقت میبردند،هیچ استاد دانشگاهی بیش از چندسال در دانشگاهش نمیماند زیرا دانشجویانش برای گرفتن نمره،اساتید را تهدید میکردند و هیچ پولداری حاضر به خریدن زمین و آباد کردن آنجا نبود چون فردای خریدن اغلب سر و کله یک نفر با چماق پیدا میشد که ادعا میکرد زمین ارث پدری اش است و همه اینها، چرخ معیوب فقر و فلاکت را در آن شهر هل میداد.
در واقع هم قاتل یاسوجی هم فک و فامیل و هم شهری هایش که زیر پست او قلب فرستادند تنها یک پزشک قلب شهرشان را از دست نداده اند بلکه به تقاص چنین جنایتی که باعث ترساندن پزشکان و کارآفرینان و فرهنگیان ایران از اسم یاسوج شده باید تا سالها مشکلات نبود پزشک و سرمایه گذار و استاد دانشگاه را در شهرشان تحمل کنند.
درست مثل اثری که دیدن آن فیلم عروسی در من گذاشت و نزدیک بود از رفتن به آن شهر منصرف شوم احتمالا تا سالها بعد ازین حادثه هم اگر پزشک متخصص قلبی بخواهد یاسوج را برای طرحش انتخاب کند با گوگل کردن اسم یاسوج یادش می افتد که در این شهر،یک قاتل،متخصص قلبی را با افتخار و بدرقه کف و سوت طرفدارانش سلاخی کرده است.
و البته من اینها را نگفتم که از انتقام و مجازات حرف بزنم بلکه اتفاقا میخواهم به دوستانی که فکر میکنند مجازات سریع قاتل آن متخصص قلب اثری در پیشگیری از اتفاقات بعدی دارد بگویم زهی خیال باطل!
من سالهاست بخاطر تخصصم با بیماران مغزی بسیاری که بعد از یک صدمه ساده تبدیل به آدمهای بد و خطرناکی میشوند سروکار دارم و دوستانی که نوشته هایم را خوانده اند از اینکه نگاه نورولوژیک من به آدمها و زندگی، زیادی جبری و زیست شناسانه ست شاکی هستند و مدتی سعیم براین بود که این نگاه را در خودم کمی تعدیل کنم ولی خواندن کتاب "محتوم"( Determined) ساپولسکی نه تنها مرا ازین تعدیل پشیمان کرد بلکه باعث شد جبری تر هم بیندیشم تا آنجا که فکر میکنم مجازات شدید و غلیظ قاتل یاسوجی نه تنها اثر چندانی در تکرار چنین اتفاقاتی ندارد بلکه شاید خردمندانه هم نباشد.
ساپولسکی در این کتاب ریشه ی اراده آزاد را از بیخ و بن میزند و میگوید ما چیزی نیستیم جز برآیند تصادف های زیست شناسی در تاریخ و محیطی که هیچ (بله دقیقا هیچ) کنترلی رویش نداریم و این یعنی از نظر علمی گناهکار و گناهکاری هم نمیتواند معنا داشته باشد و البته در چنین برداشتی از دنیا معنای مجازات هم کاملا دگرگون خواهد شد او میگوید مجازات آدمها باید بدون قضاوت و درست مانند نگاه به توقیف ماشینی که ترمزش خرابست باشد یا عقربی که اقتضای طبیعتش نیش است.
ادامه دارد
https://t.center/ketabkhan0