View in Telegram
سپس اتاق را سکوت خاطره برداشت و دستان کودکی پر از تابستان شد. - گشایش کن ای پلک پنجره گشایش کن! می روم کلمه را با کلمه از کتاب زمین بردارم: یک سطل،یک لباس، یک فیل و همین که صبح روی پنجه بیفتد دیگر از کشف آفتاب نخواهم گفت. -ای چشم گریه را دهانی ده ای اشک! اما بعد بیداری اکنون کرانه گرفت و من خواب آرمانی سایه ها را برآشفتم. برای مثال عشق شکلی از پندار می توانسته باشد یا فصلی از پیکار؟! گیرم سبز زندگی را به خاکستری به خواهشگران شبانه نشان دادم ولی ورطه یی باز کرده دستان سردش را. -گشایش کن https://t.center/ketabkhan0 #رضا_بختیاری_اصل
Telegram Center
Telegram Center
Channel